eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
129 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ پارسال در این روز نخبه دهه هفتادی دانشگاه شریف شهید احسان قدبیگی توسط رژیم صهیونیستی ترور شد. 🔹‌ امروز در سالگردش نه از انجمن مثلا اسلامی این دانشگاه صدایی آمد و نه از اساتید عشق مجازی‌اش. 🔹‌ اگر به ایران لگد نزنی اینها در دفاع از تو لال می‌شوند حتی اگر برای وطن خون بدهی. روحت شاد  [@Mahfel_Rahaiea]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌿🌼•] تا حالا مشاعره قرآنی ندیده بودم خیییلی جالب بود برام افرین به این ابتکار [@Mahfel_Rahaiea]
1_1231771591.m4a
3.38M
صلوات عصر روز جمعه صلوات ابولحسن ضراب اصفهانی سيد ابن طاووس ميفرمايد: اگر از هر عملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است. 🌹 التماس دعایی فرج أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_سوم  چادر قجری مرتب کردم ، نگاهی به مادرم کردم . مامان مریم را خیلی وقت هست ندیدم من میرم خانه
نگاهم به آسمان آبی دوختم، یاد خاطرات تلخ مسجد گوهر شاد افتادم که قاصدکی گونه ام را نوازش کرد ، آه سردی کشیدم چقدر دردناک است، مردم برای اعتراض به ظلم قیام می کنند این طور پاسخ می ببیند . برادرم نیز همان روز به جمع شهدا پیوست ، در روز های گرم تابستان که خورشید نور افشانی می کرد ، صدای گلوله مسجد را پر کرده و مردم به خاک خون کشیده شدند با صدای مادر به خود آمدم ، اشک چشمانم را پاک کردم به طبقه ی پائین رفتم زن برادرم با بچه اش به خانه ی ما آمده بود سلام مریم بانو سلام زهرا سادات چرا چشمات قرمز شده !؟ هیچی کمی در فکر فرو رفتم بیا بنشین وای عزیزم زینب کوچولو چطوره زینب نگاهی به من کرد لبخند ریزی زد مرا او را بغل کردم به اتاق دیگر بردم تا با بچه برادرم بازی کنم . مریم بانو از وقتی شوهرش را از دست داد خیلی گرفته شده است نمی توان لبخند روی لبش دید . مادرم آمد مریم بنشین چه خبر توانستی به راحتی خودت را به خانه برسانی !؟ مریم آهی کشید به سختی مجبور شدم تمام راه را از پست بام های خانه ها بیایم تا این که نزدیک خانه شما از در یکی از خانه ها خارج شدم . صاحبخانه زمانی که مرا با بچه بغل دید کمی نرسید بعد جلو آمد زینب را از من گرفت تا بتوانم به راحتی از نردبان چوبی پائین بیایم . مادر سرش را تکان داد بدبختی هست رضا خان که برای مردم درست کرده است . نویسنده :تمنا🍃🌹
*﷽* اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ آنگاه «سه بار» بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ🤲 أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج.. (عج) [@Mahfel_Rahaiea]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام امتحان: فراق یار... [@Mahfel_Rahaiea]
منتظر حقیقی .mp3
1.85M
«منتظر حقیقی (عج)» | استاد شجاعی | •چرا شیعه باید یه کار کنه تا ظهور بشه، خود حضرت خودشون بیاین دیگه؟!! [@Mahfel_Rahaiea]
31.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طُ اصلا حرمت نگاه کرمت دم‌محتشمت استثناء:) [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_چهارم #سادات_بانو نگاهم به آسمان آبی دوختم، یاد خاطرات تلخ مسجد گوهر شاد افتادم که قاصدکی گو
روز یکشنبه حوالی عصر تصمیم گرفتم به دیدار مادربزرگم بروم چادر مشکی قاجاری را مرتب کردم از خانه شدم وارد کوچه که شدم خبری از آژان نبود درست زمانی که به میدان رسیدم چند آژان در گوشه کنار ایستاده بودند ،خودم را جمع و جور کردم تا آژان مرا نبیند اما متوجه حضور من با چادر شد و با قدم های استوار به طرف من آمد ، قدم هایم را تند کردم و به سمت کوچه دویدم، آژان به دنبال داخل کوچه آمد نفسم بند آمد بود عرق سردی روی پیشانی نشست ،نگاهی به اطراف کردم در فکر فرار از دست آژان بودم، که چشم من به خانه ای افتاد که درش نیمه باز بود خودم را داخل حیاط پرتاب کردم ، از روی زمین بلند شدم و در عرض چند ثانیه در را بستم تمام بدنم درد گرفته بود ؛ آژان پشت در فریاد می زد احمق در را باز کن باز کن ،،😢 نگاهی به حیاط کردم حوض آبی رنگ که در وسط حیاط قرار داشت مردی روحانی که مشغول رسیدگی به گلدان های شمعدانی بود سرش را بلند کرد چه اتفاقی افتاده دخترم من بشدت ترسیده بودم ، زن صاحبخانه با سر صدا ها از توی مطبخ بیرون آمد و نگاهی به من کرد تو حالت خوبه ؟! خودم را در آغوش زن صاحبخانه انداختم شروع به گریه کردم . زن مرا داخل برد تا کمی آرام شوم ، بچه ها مشغول بازی بودند ، سر و صدا اتاق را پر کرده بود فردی روحانی گوشه اتاق در حالی به کتابخانه ی چوبی تکیه زده بود ، مشغول مطالعه بود . سلام آقا سلام دخترم گوشه اتاق نسشتم و در حالی که سکوت کرده بودم به برگشت فکر می کردم با وجود آژان چطور به خانه برگردم مرد به آرامی از همسرش پرسید چی شده ؟ زن پاسخ داد آژان دنبالش کرده ! مرد آهی کشید دقیقا ما روحانیون را مجبور می کنند مردم را به پوشیدن لباس متحد الشکل تشویق کنیم ادامه دارد ... نویسنده :تمنا🌹🍃🥰
*﷽* اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ آنگاه «سه بار» بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ🤲 أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج.. (عج) [@Mahfel_Rahaiea]
1_1473076972.mp3
11.26M
۲۳ ☜ تا تمرین نکنی ☜ تا ورزیده نشی ☜ تا وسط میدون نری ☜ تا نجنگی ؛ ✘رؤیای قهرمانی، بیشتر یه رؤیای خنده‌داره! 🎖آستین‌هات رو بزن بالا ... بیا وسط میدون و یکی یکی حریف‌هات رو از سر راهت بردار، و قدم‌قدم بزرگتر و وسیع‌تر شو ... - حالا این حریف‌ها کجان؟ - این میدون کجاست؟ - قضیه‌ی آستین بالا زدن، چیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دستورالعمل آیت الله بهجت‌(ره): برای حضور قلب دائمی در محضر خدا [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
قلبت ، کتابِ چشمت است. [ آنچه چشم بنگرد در قلب مینشیند . ] |حکمت ۴٠۹ ، نهج البلاغه| [@Mahfel_Ra
امیرالمومنین (علیه‌السلام): کسی که پیگیر احوال دوست خود نباشد، رفاقت را تباه کرده است:) |تصنیف غرر/ حدیث ۹۶۷۹| [@Mahfel_Rahaiea]
_سپاس خدای را که مرا دوست دارد درحالی که از من بی نیاز است:)... [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش نجف رفتی ،کاظمین رفتی،کربلا رفتی یاد ما هم باش:)... مدینه رفتی به پابوس مادرت زهرا یاد ما هم باش به دیدار قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ماهم باش:)..
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_پنجم #سادات_بانو روز یکشنبه حوالی عصر تصمیم گرفتم به دیدار مادربزرگم بروم چادر مشکی قاجاری را
شهر در تاریکی فرو رفته بود ، کوچه های تاریک امکان بازگشت مرا به خانه نمی دادند وجود ارازل و آژان خطری مرا خطری بزرگ تهدید می کرد ، از روی ناراحتی گوشه ای نسشتم فکر می کردم که مرد روحانی دخترم می خواهی تو را به خانه آن برسانم اگر دوست داری می توانی شب را اینجا بمانی. ! با صدایی لرزان آقا ممکن هست مرا به خانه برسانید پدر و مادرم نگران هستند , مرد در حالی که عباس خود را می پوشید ی باند شو دخترم ممکن هست آژان در کوچه نباشد ؛هر دو از خانه خارج شدیم ، در حالی که با احتیاط زیاد قدم هایم را بر می داشتم ، از این که کوچکترین صدا فردی را متوجه حضور ما کند می ترسیدم . بعد از گذشت زمان طولانی به خانه رسیدم پدر و مادر با چهره ی نگران مرا در آغوش گرفتند پدر در حالی که گلایه می کرد کجا بودی دختر مگر قرار نبود به خانه مادربزرگ بروی اشک صورتم را پوشاند ، بغض گلویم را می فشرد ، با همان حالت آژان دنبالم کرد در این مدت در خانه این آقا ی روحانی بودم همسرش مرا آرام کرد پدر و مادر از مرد روحانی تشکر کردند ، ( امروز بعد ظهر خیلی سختی بود زمانی که از خانه بیرون آمدم هنوز به میدان نرسیده بودم که آژان مرا با چادر دید با خشونت به سمت من آمد در حالی که دستانم می لرزید پاهایم توان راه رفتن نداشتند به سمت کوچه کناری دویدم ، آژان به دنبال من دوید چاره ای پیدا نکردم، داخل خانه ای که درش نیمه باز بود خودم را انداختم . بی اختیار در را پشت سرم بستم و اشک هایم جاری شد . پدر در حالی که با دقت به حرف های من گوش می داد ، مادر زمزمه کرد درست می شود دخترم چند روزی در خانه سپری کردن کردم که یک روز پدر سراسیمه به خانه آمد در حالی عرق سردی به پیشانی اش نسشته بود پدر ... ادامه دارد نویسنده : تمنا🌹🍃