[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
چالش #چهل_سختی صبح ساعت ۶ بیدار شدن ( دوستان غیر از زمان نماز منظوره ، نه اینکه نماز بخونیم بخوابی
روز هفدهم چالش#چهل_سختی
از طرف شهید حجت الله رحیمی هدیه به امام حسن علیه السلام..🌿
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهام نکن،توخانواده منی حسین:)"
[@Mahfel_Rahaiea]
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بهشت با چی سرگرم میشیم؟
لذتهای بهشتی، حوصله مارو سَر نمیبره؟
[@Mahfel_Rahaiea]
•••
#رفتار_شهدا
خیلیاهلشوخیبود ؛
همیشہتمامسعیشرومیڪردڪہ
اطرافیانشروبخندونہوشادڪنہ
هروقتمیدیدمشروحیہمیگرفتم
شبهاهمیشہقبلخوابگوشیرو
میگرفتدستشتاپیامهاشو
چڪڪنہ .
هروقتیلطیفہجالبیمیخواند
اولخودشریزمیخندید
بعدهمبرایمنتعریفمیڪرد
واینبارباصدایبلندترباهم
میخندیدیم((:
میگفت؛دلمنمیادتنهاییبخندم !
اینجوریحالشبیشتره (:
#شهیدآرمانعلیوردی
[@Mahfel_Rahaiea]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_جانم فدای نام تو یا باقرالعلوم🖤"
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
[@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_هفدهم #سالهای_نوجوانی هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل های رنگارنگ در دشت خود نمایی می
#قسمت_هجدهم
#سالهای_نوجوانی
روز های سختی را پشت سر می گذاشتم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم جای مادرم خیلی
برایم خالی بود
من بیشتر از قبل کار های خانه را انجام می دادم غذای پدر و برادرم را درست می کردم اتاق ها
را جارو می کشیدم یک روز عصر چند تا از دوستانم به دنبالم آمدند تا با هم به دشت برویم و کمی
پیاده روی کنیم من هم حال و هوا عوض کنم.
دشت پر از گل های زرد و بنفش بود منظره ی خیلی زیبایی بود گل های بنفش در وسعت عظیمی
بر دشت پهن شده بود به کنار رود خانه رفتیم درختان سپیدار با تنه های سفید فضای جالبی ایحاد
کرده بود تپه ی گل های زرد حس شادابی در وجودم ایجاد کرد بود.
وقتی از دشت برگشتیم هوا تقریبا تاریک شده بود داخل اتاق رفتم شروع به درست کردن غذای
فردا کردم اتاق را مرتب کردم و بعد از چند ساعت در کنار پدر و برادرم شام خوردم.
روز ها یک از پس دیگری می گذشت تا چند روز دیگر مادرم به روستا باز می گشت برای آن
روزخیلی کار داشتم باید حیاط را فرش می کردم و دستی بر سر و روی زندگی می کشیدم
پدرم هم چند کیلو میوه ، شیرینی خریده بود که باید شسته و آماده می شد
بعد از فرش کردن حیاط همراه با زهرا به اتاق رفتم و در ظرف بزرگی شیرینی ها را چیدم و میوه
ها ششتم همه چیز را برای روز استقبال آماده کردم.
انتظار به پایان رسید روز یکشنبه مادرم همراه هم کاروانی ها به روستا آمد همه ی مردم روستا
مانند مراسم بدرقه به استقبال کربلایی ها آمدند و بلند صلوات فرستادند من جلو رفتم بعد از سلام
و احوال پرسی مادرم را در آغوش گرفتم و زیارت قبول گفتم حس کردم تمام سختی های این
مدت با یک نگاه گرم او از بین رفت.
مدتی بعد همه ی اهل روستا به راه افتادند و هرکس به خانه ی زائران رفتند و زیارت قبول گفتند
خانه ی ما هم از مهمان ها پر شد
خانم های همسایه به مادرم زیارت قبول گفتند و با اشتیاق به صحبت های مادرم که در مورد بین
الرحمین می گفت گوش می دادند در همین مدت من هم مشغول پذیرایی بود
نزدیک غروب که کمی خانه خلوت شد مادرم سراغ ساک سوغات رفت و مانتوی عربی بلند و بسیار زیبایی به دستم داد
خیلی ذوق کردم و کلی از مادرم تشکر کردم شب بعد از رفتن مهمان ها خیلی زود به رخت خواب
رفتم و بعد از چند روز خستگی با آرامش خوابیدم.
نویسنده : تمنا🌺
کپی حرام 🦋
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو در آمریکا هستی هنوز میگی امام حسین علیه السلام؟!
در آمریکا یک روزی هست به نام روز حسین(علیه السلام)...
ادامهی لایو بهتاش، ایرانی مقیم دانمارک و جواد، ایرانی مقیم آمریکا..
+کلامشون زیباس✨
پشنهاد میکنم ببینید و نشر بدید!
[@Mahfel_Rahaiea]