#کمپین_سراسری_نذر_نان
💢ثواب افطاری یک میلیون پیامبر!
امیرالمومنین علی(ع) میفرماید:
✅هر كس مؤمنى را در غروب روز #غدیر افطار دهد، مثل این است که یک میلیون پيامبر و صدّيق و #شهيد را افطار داده است. حالا اگر یک نفر، چند نفر از مومنین و مومنات را افطاری دهد دیگر چند میلیون میشود؟ و من از سوى خداى متعال، #ضامنم كه از كفر و فقر، در امان باشد.
📚مصباح المتهجد، ج2، ص758
#کمپین_سراسری_نذر_نان چیست؟
بانی شوید یا بانی پیدا کنید تا در روز عید غدیر خم، #نانوایی محلتان نان رایگان به مردم #تقدیم کند.
#نشر_حداکثری
تلنـگــــــــر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
فکر...
فکر...
فکر...
فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
و یا شهیدی #پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد!
#شهوت_شهادت_بخشکاند...
و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در #پوتین بسیجی ها آب بخورند...
و ...
درس #قربانی_کردن_خود است!
برای خدا شدن آسان نیست!
چون
نباید #هوای قدرت داشتن، داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیــا #کمتر است...
حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
در #خود ماندیم...
به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دو زار #شهوت این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه...
شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود👌...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود...
👇👇👇
╭─┅─🍃💜🍃─┅─╮
@ahkame_banovan
╰─┅─🍃💜🍃─┅─╯
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
" شهدا " . . .
اعتبار این مرز و بومند ،
اعتبارمان را از پلاکها پاک نکنیم
ای #شهید...
ای #عزیزتر از جانم،
به #خون پاکت قسم،
مگر ما #مرده باشیم تا...
منافقین و #خائنین بتوانند
در فکر #حذف نام و یادت باشند
نام تو در #قلب های ما حک شده
نه فقط بر روی #تابلوهای کوی و برزن
#کوچه_شهید
#شهید_حذف_شدنی_نیست
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌷
💟 @ahkame_banovan
🔴 #خبر_فوری 🔴 #خبر_مهم
#توجه #توجه
#بانوان ایرانِ اسلامی بزودی در اقدامی #غیرنظامی انتقام خون سردار #شهید حاج قاسم سلیمانی را خواهند گرفت و پاسخی دندان شکن به ترامپ جنایتکار خواهند داد ✊✊
🚨هر بانوی انقلابی که موافق است خون سردار مقاومت نباید پایمال شود به کانال #انتقام_سخت بپیوندد👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3560701985Cd68482a43b
#انتقام_سخت
🔴 #خبر_فوری 🔴 #خبر_مهم
#توجه #توجه
#بانوان ایرانِ اسلامی هم بزودی در اقدامی #غیرنظامی انتقام خون سردار #شهید حاج قاسم سلیمانی را خواهند گرفت و پاسخی محکم تر به ترامپ جنایتکار خواهند داد ✊✊
⚠️ هر بانوی انقلابی که موافق است خون سردار مقاومت نباید پایمال شود به کانال #انتقام_سخت بپیوندد👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3560701985Cd68482a43b
👆👆👆👆
🔴 #خبر_فوری 🔴 #خبر_مهم
#توجه #توجه
#بانوان ایرانِ اسلامی بزودی در اقدامی #غیرنظامی انتقام خون سردار #شهید حاج قاسم سلیمانی را خواهند گرفت و پاسخی محکمتر به ترامپ جنایتکار خواهند داد ✊✊
🚨هر بانوی انقلابی که موافق است خون سردار مقاومت نباید پایمال شود به کانال #انتقام_سخت بپیوندد👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3560701985Cd68482a43b
👆👆👆
هدایت شده از خانه قرآن نورالهدایه
استاد طائب.mp3
13.24M
🎙صوت کامل روشنگریهای استاد #طائب پیرامون کرونا ویروس
پشت پرده ویروس کرونا چیست‼️
🔴چه #اتفاقی برای ایران افتاده‼️
🔴ویروس توسط چه کسی وارد #ایران شد‼️
🔴آیا فوت شوندگان ویروس کرونا مقام #شهید را دارند⁉️‼️
🚨با دقت گوش بدید و برای دوستان خودتون ارسال کنید.
🌐به کمپین انتقام سخت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/3560701985Cd68482a43b
📚 پاداش خدمت رسانی به بیماران😊
💠 سؤال: اگر کسی از کادر درمانی #بیمارستان ها، در راه خدمت رسانی به بیماران مبتلا به #کرونا از دنیا برود، آیا #شهید محسوب می شود؟ 🧐
✅ جواب: ان شاء الله پاداش عظیم شهدا را خواهد داشت 😍 ولی حکم شهید در #جنگ را ندارد.❌
#امام_خامنه_ای
#احکام_پزشکان
#کرونا
#بیماری_کرونا
#کرونا_ویروس
•┈┈••✾❀✿❤️✿❀✾••┈┈•
🕊eitaa.com/ahkame_banovan
🔴 امشب ساعت ۲۱ همه با هم فریاد #الله_اکبر سر میدهیم.
قصد قربت کنید و این را از بزرگترین عبادات قلمداد کنید ...
برای علو و خلوص و اثر بیشتر، خود و هر یک از اعضای خانواده را تشویق کنید به نیت یک #شهید تکبیر بگویند.
#تکبیر_شهدایی جنسش هم فرق میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
🔹تشییع باشکوه پیکر دو شهید مدافع امنیت در یاسوج توسط سفیران شهید یگان ویژه استان کهگیلویه و بویراحمد
🔹پیکر مطهر شهیدان مهدی امینی و سیروس درخشانزاده با حضور پرشور مردم شهیدپرور استان کهگیلویه و بویراحمد به طور باشکوهی تشییع شد.
#پلیس_برای_آرامش
#پلیس_برای_امنیت
#اقتدار_امنیت
#شهادت
#شهید
@shohadanaja
به چهره #شهید بسیجی امنیت #سالگرد_مهسا نگاه کنید؛ نه ریش بلند دارد، نه روی پیشانی جای مهر است؛ صورتش آفتاب سوخته؛ خانهاش را مقایسه کنید با تمام مدعیان؛ با اصولگرایان و اصلاحطلبان؛ با آنانکه فرصت خدمت دارند و نگران صندلی قدرتند؛
خدا به دل دخترت آرامش و صبر بده
#شهید_یاسر_شجاعیان
✅ به کانال #محجوبه بپیوندید👇
@Mahjoubeh
🌷 #شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
آقا مصطفی همهجوره حواسش به نیروها بود و به وضعیت آنها خیلی حساس بود؛ برای همین کسانی که جذبش میشدند دیگر رهایش نمیکردند. یک شب بعد از رفتن بچهها از هیئت، مصطفی گفت: علی صبر کن با تو کار دارم. فهمیدم عصبانی است. مدام طول اتاق را میرفت و میآمد. گفت: میخوای چیکار کنی؟ گفتم: آقا مصطفی چیو میخوام چیکار کنم؟ با تاکید گفت: میگم میخوای چه غلطی بکنی؟! اعصابش حسابی به هم ریخته بود. گفت: حیف نیست کسی که به هیئت میاد، کسی که بسیجیه، درس نخونه؟ برای چی ترک تحصیل کردی؟ گفتم: از این به بعد میخونم آقا مصطفی. الآن باید چیکار کنم؟ گفت: فردا با مدارکت بیا.
صبح زود خودش آمد سراغم، با زن و بچه. رفتیم شهریار. در مدرسهی بزرگسالان ثبتنامم کرد. گفت: از فردا میای اینجا درس میخونی.
به جای شمارهی پدرم، شمارهی خودش را نوشت. از مدرسه هم هروقت کاری داشتند به او زنگ میزدند. آنقدر مواظب و پیگیر بود تا من دیپلمم را گرفتم. بعد از آن هم کارهای استخدام من در سپاه را پیگیری کرد. اگر آقا مصطفی نبود مطمئن هستم سرنوشت من چیز دیگری میشد.
به نقل از علی یاری، کتاب #سرباز_روز_نهم
✅ کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
🌷 #شهید #علی_اکبر_شیرودی
بعد از این که متحول شد، برای تغییر من به عنوان همسرش اصلا سخت نگرفت. او سعی می کرد من را قانع کند. بیشتر هم در موضوع حجاب بود. سعی می کرد به من تحمیل نکند. من پوشیده بودم اما او پوشیدگی با چادر را دوست داشت. با دلیل و منطق حرف می زد و همین باعث می شد حرفش را قبول کنم. به یاد دارم یک بار تمام مسیر تهران تا کرمانشاه درباره ی فلسفه ی نماز برایم حرف زد. از تفسیر نماز گرفته تا تآثیر آن در انسان. استفاده از دلایل گوناگون باعث می شد که طرف مقابلِ شیرودی، مطیع سخنان او بشود. و این نشان می داد که چقدر اهل مطالعه است.
به نقل از همسر شهید، کتاب #بر_فراز_آسمان
💟 کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
🌷 #شهید #مدافع_حرم #سید_میلاد_مصطفوی
یکبار سید از کشاورزی بار سیب زمینی خرید، بارش خیلی خوب نبود، فرستاد تهران و برگشت خورد. با قیمت پایینتری بارش را فروخت و مقداری ضرر کرد. گفتم سید چرا موقع خرید دقت نکردی؟ گفت اشکال نداره، خودم میدونستم بارش خیلی خوب نیست، اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالی بود، میشناختمش. آدم زحمتکشی بود. خواستم کمکی به اون بنده خدا کرده باشم. حتی اگر خودمم ضرر کنم، اشکال نداره خدا با ماست. حرفهای سید برای ما عجیب بود. اما سید با اعتقاداتش کار میکرد. خیلی اهل دنیا نبود. شاید به خاطر همین کارهاش خیلیها ملامتش میکردند. اما من اثر این رفتارهای سید را توی زندگیاش دیده بودم که چقدر زندگیاش با برکت بود.
به نقل از کتاب #مهمان_شام
💟 کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگیرش... دزد...دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچههای محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهنِ روی زمین، دست دزد را برید و خون جاری شد. چهرهی دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد میکشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی میکنی؟! آخه پول حرام که... دزد گریه میکرد. بعد به حرف آمد: همهی اینها را میدانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمدهام. مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد. از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش میکشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
به نقل از عباس هادی، کتاب #سلام_بر_ابراهیم
💟 کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
محجوبه
🌷 #شهید #محمد_جعفر_نصر_اصفهانی
محمدعلی یزدی، یکی از سربازان سرتیپ محمدجعفر نصر اصفهانی، خاطرهای از ایشان نقل کرده است: تابستان سال ۱۳۶۵، وارد خدمت سربازی شدم. پس از مدتی، از اصفهان به گروهانی از لشکر ۲۸ سنندج که فرماندهی آن را نصر به عهده داشت، منتقل شدم. در ابتدای امر، در پایین ارتفاع سورن، انباردار سه گالن نفت بیستلیتری به من داد تا آنها را بالای کوه ببرم. اندکی از مسیر را طی کرده بودم که فردی نظامی را دیدم که در گوشهای نشسته است و آیات قرآن را زیر لب زمزمه میکند. در همان حال، متوجه من شد و خواندن قرآن را خاتمه داد و به سوی من آمد و گفت: برادر، با این بار سنگین نمیتوانی بالا بروی. بگذار کمکات کنم. پیش آمد تا یکی از گالنها را بردارد. گفتم: زحمت میشود، خودم میبرم. اما قبول نکرد. یکی از گالنها را در کولهپشتی گذاشت و به دوش گرفت، و یک گالن را هم دونفری برداشتیم. بین راه به او گفتم: تو هم سرباز اینجایی؟ گفت: ما همه سرباز امام زمان هستیم. سپس سراغ فرمانده(جناب سروان نصر) را از او گرفتم. گفت: همین اطراف است. هنگام ظهر، برای من غذا آماده کرد. ناهار را در یک سنگر با هم خوردیم. بعد از صرف غذا، به علت خستگی زیاد، اندکی خوابیدم. پس از بیداری، شخصی وارد سنگر شد و از من پرسید: جناب سروان نصر را ندیدی؟ گفتم: من نیز میخواهم او را ببینم. با تعجب نگاهم کرد و گفت: چطور او را ندیدی؟ تو که ناهار را با او بودی. تازه آن موقع متوجه شدم با جناب سروان نصر همسفره شده بودم. از سنگر بیرون رفتم و در اطراف گشتی زدم. دیدم باز هم مثل قبل در بلندی نشسته و قرآن میخواند. نزد او رفتم و با لحنی آمیخته با شرمندگی گفتم: چرا خودتان را به من معرفی نکردید؟ باز هم جواب قبلی را دریافت کردم: ما همه اینجا سرباز امام زمان هستیم، و با هم هیچ فرقی نداریم.
به نقل از ماهنامهی پاسدار اسلام، شماره ۳۰۸، ص ۴۵
💟 کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
🌷 #شهید #عباس_بابایی
در سال ۱۳۶۴ به من ماموریت داده شد وسایلی را به قرارگاه رعد ببرم و تحویل سرهنگ عباس بابایی بدهم. تا آن زمان، من و دوستانم، سرهنگ بابایی را ندیده بودیم. ساعتهای آخر شب بود که به قرارگاه رعد رسیدیم. با ورودمان به قرارگاه، برادری را که لباس بسیجی به تن داشت و سرش را هم ماشین کرده بود، دیدیم. او ضمن خوشامدگویی، از ما پرسید: شام خوردهاید؟ گفتم: نه.
بیدرنگ برای ما سفره پهن کرد، و مشغول خوردن شدیم. خودش ایستاده و منتظر بود تا اگر ما چیزی خواستیم، تهیه کند. همسفران من، چند بار دستور آوردن آب و نان دادند، و او دستورهای ما را با نهایت احترام اطاعت کرد. پس از خوردن غذا، سفره را جمع کرد، سپس رفت و طولی نکشید که با چند پتو روی دوشش وارد سوله شد. هنگام خواب، از آن بسیجی پرسیدم که چگونه باید خودمان را به سرهنگ بابایی معرفی کنیم. او گفت: حالا که دیروقت است؛ اگر صبح بپرسید، به شما معرفی میکنند.
صبح زود، پس از صرف صبحانه، نشانی سرهنگ بابایی را گرفتیم. همراه دوستانم وارد اتاق شدم. همان بسیجی دیشبی را دیدیم. از او پرسیدیم: جناب سرهنگ بابایی کجا هستند؟ در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: بفرمایید؛ خودم هستم. باورمان نمیشد ایشان سرهنگ بابایی باشد. به یاد دستورهای شب پیش افتادیم و شرمنده شدیم. ابتدا، حرف را با عذرخواهی شروع کردیم و از حرکت دیشبمان پوزش خواستیم. از عذرخواهی ما ناراحت شد و گفت: برادر، من کاری نکردهام. این، وظیفهی من بوده است. شما همه خدمتگزاران اسلام هستید.
✍به نقل از ماهنامهی پاسدار اسلام، شمارهی ۳۰۸
💟 کانال #محجوبه عضو شوید 👇
@Mahjoubeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز روز دختره
مگه میشه یادی از
دختران شهدا نکنیم😭
#شهید مصطفی مهدوی نژاد
💟 به کانال #محجوبه بپیوندید 👇
@Mahjoubeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📞 شما مکالمهی #تلفنی شهید سید ابراهیم رییسی را با فرزند #شهید مدافع حرم مسلم خیزاب میشنوید...
🖤 @Mahjoubeh