eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
یه دختر اونقدر‌ با ارزشه‌ .. که خدا در کنار قرآن قرارش‌ داده‌ ، یعنی اگه بخوای قرآن رو ، لمس کنی باید بری زحمت بکشی .. وضو بگیری و بعد... اگر هم میخوای یه دختر رو مالک بشی‌ .. باید زحمت بکشی و بری خواستگاری.. حالا‌ اگه منت‌ گذاشت و جواب بله داد .. اونوقته‌ که اجازه داری ، نگاهش کنی و بهش دست بزنی .. .. ....
چر‌اانقدرپر‌شدیم‌ا‌زحرف‌مردم؟!• مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌چادر‌سرم‌کنم... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌برم‌مسجد‌نماز... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌باشهد‌اانس‌بگیرم... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌..رضای‌مردم‌یارضای‌خدا-! کجای‌کاری‌؟حرف‌مردم‌و‌‌از‌گوشات‌بریزبیرون.. واسه‌خدات‌زندگی‌کن! ببین‌خد‌اچجوری‌دوست‌داره :) ....
دختر یعنی: مهربون باشی اما نه با عشوه ، جذاب باشی اما نه برا نامحرم ، یعنی زهرایی باشی نه شنلی... ...
یکی‌ از‌ راه‌های نجات‌ انسان‌ از‌ گناه پناه‌ بردن‌ به امام‌ زمان است ايشان‌ به انتظار نشسته‌اند تا كسی دستش‌ را‌ به سمتشان‌ دراز‌ كند تا‌ او‌ را هدايت‌ کنند !:)) ....
همیشه هواسمون باشه: خدا تنها ترین تنهایی که تو تنهاییات تنهات نمی زاره پس همیشه توکل کن ....
یہ‌مداحے بود‌ میخوند :🗣 - باید‌با‌چادرت‌سپر‌عمہ‌جون‌باشی🌱 👀اما ناگفته‌ نماند‌ .. ڪہ‌ گاهے‌وقت‌ها این‌ چادری‌نماها .. همان‌هایے ڪہ‌مرز‌های‌ِ خدا‌ را‌ رد‌ڪردن ، همان‌هایے ڪہ‌حرمت‌شڪنےڪردند ..💔 بہ‌جاے‌ِ سپر میشوند‌ تیرے به‌قلب‌ِعمه .. 🍀جا‌داره‌سوال‌ڪنم؟ روز‌ محشر‌ جواب‌ِ ، مادر زینب‌(س)را‌چہ‌میدهے ؟! ? خواهرم هواے چادر مادر را داشته باش...🌱 ....
بسمــ ربــ الحسینـــ🌱
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱٠۶ صورتش بر اثر یک حادثه صدمه دیدو از حالت نرمال خار
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 ٠۷ برایم سخت بود حرفهایی که درفکرم بود را به زبان بیاورم ولی چاره ایی نداشتم. باید منظورم را متوجه می شد. آب دهانم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم و گفتم : –خب تا حدودی از رفتار و طرز حرف زدن آدم ها میشه پی به افکارشون برد. قبل از این که شما از طریق اون جزوه من رو بشناسید، من می شناختمتون و بارها رفتارتون رو با بچه های کالس دیده بودم. حتی ترم های پیش. راحت و ریلکس بودن شما با همکالسی های دخترشاید برای شما عادی باشه، ولی برای من... من بارها دیدم که شما حتی شوخی دستی هم می کنید با دخترها ... ببخشید من اصال نمی خوام از شما ایراد بگیرم. شماواقعا پسر مودب و خوبی هستید. اگر اینارو هم گفتم فقط برای روشن شدن منظورم بود و این که اگر می گم افکارمون بهم نمی خوره یعنی چی. نگاهش را به روبرو دوخته بود و غمگین به نظر می رسید. سرش را به طرفم چرخاند و عمیق نگاهم کرد. تنها کاری که درآن لحظه سعی کردم انجام دهم هدایت چشم هایم به روی دست هایم بود. نفسش را بیرون داد و گفت : –خب شمام با یه نامحرم تواون خونه تنهایید و این اصال درست... نگذاشتم حرفش را تمام کند گفتم: –اوال: من اونجا کار می کنم خیلی از خانم های کارمند هستند که با یه آقا تو اتاق تنها کار می کنند دلیل نمیشه، هر چیزی به خود آدم و رفتارش بستگی داره. دوما: ما تنها نیستم و یه بچه تو اون خونه هست و من اکثرا تو اتاق بچه هستم و هر وقتم بیرون میام ایشون تو 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 ٠۸ اتاقشون هستند. قبال که اصال همدیگه رو نمی دیدیم. در ضمن االن من و شما هم نامحرمیم. با رعایت حد و حدود چه اشکالی داره. من درمورد چیزهایی حرف زدم که با چشم خودم دیدم ولی شما... این بار او حرفم را قطع کردو گفت: –من منظور بدی نداشتم اینو مطرح کردم که بگم من اگه با کسی شوخی کردم بی منظور بوده و فقط یه دوستی ساده بوده. از این حرفش عصبانی شدم. انگار حسودیام هم شده بود با پوزخندی گفتم : –این نوع دوستیها برای من معنی نداره. در ضمن این موضوعی که گفتم یه مثال بود، مسائل دیگه هم هست. وقتی یه نفر فکرش اینجوریه این رو بسط میده تو کل مسائل زندگیش، شما اینجوری زندگی کردیدو بزرگ شدید. شاید افکار و حرفهای من براتون غیر طبیعی باشه، من بهتون حق میدم. من حرف شما رو هم قبول دارم در مورد کار کردن تو خونهی آقای معصومی. خب اگه این کار رو نمیکردم بهتر بود. اون روزا شرایط سختی بود، من مجبور شدم. خانوادم هم با کارم مخالف بودند و هیچ کس تاییدم نکرد. وقتی من خودم اشتباهم رو قبول دارم پس دیگه بحثی توش نیست. اما شما... خیلی جدی گفت : –لطفا اینقدر سختش نکنید، من...من... بهتون عالقه دارم و این اصل زندگیه نه چیزایی که گفتید. از اعتراف ناگهانیاش جا خوردم و دست وپایم را گم کردم. از طرفی هم تعجب کردم چطور پسر مغروری مثل آرش زود طاقتش تمام شد و اعتراف کرد. احساس خوشایندی بود، ولی زود پسش زدم و همانطور که بلند می شدم گفتم: –متاسفانه ما باهم خیلی فرق داریم، آقا آرش. شما حتی قبول نمی کنید که کارتون درست نبوده و توجیه می کنید. بهتره همینجا تمومش کنیم. خداحافظ 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 یاعلی.....