🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۰۶
با خجالت گفت:
–نه بابا، دشمنت شرمنده.
بعد فوری کادو را برداشت و گفت :
–اشکالی نداره بزارم توی کمدت؟ اگه میشه بعدا بازش کن.
مشکوکانه نگاهش کردم و گفتم :
–نه چه اشکالی داره. دستت درد نکنه.
بعد ازخوردن ناهار سوگند گفت:
–حاال که تو ناقص شدی و خونه نشین. می خوای چند روز یه
بار بیام خونتون وبقیه خیاطی رو بهت بگم؟
ــ نه، اینجوری اذیت میشی، بزار بعد تعطیالت.
ــ باشه، هر جور راحتی.
سعیده گفت:
–اگه خواستی بری من می برمت، اصال غمت نباشه.
ــ نه، سعیده جان، بمونه بعداز تعطیالت بهتره.
سارا از وقتی کادو را داده بوددر فکر بود.
اشاره ایی کردم و پرسیدم:
–خوبی؟
لبخندی زدو گفت :
–ممنون بعد یهو بلند شدو گفت:
–من دیگه برم.
بعد از رفتن بچه ها سعیده ماندومن هم قضیه ی کادو را
برایش گفتم، فوری بلندشد وکادو راآورد.
می خواست بازش کند که خشکش زد. نگاهش را دنبال کردم دیدم
با خودکار روی کاغذ کادو نوشته شده، از طرف آرش.
خون به صورتم جهید، آب دهانم را قورت دادم و گفتم :
–ولی سارا که گفت از طرف خودشه.
با صدای پیام گوشی ام، برداشتمش و بازش کردم.
سارا بود.بعد از عذر خواهی گفته بود که آرش خواهش کرده
هر طور شده هدیه را به دستم برساند. اوهم اول خانه ی
سوگند رفته و ازاو خواسته مرادعوت کندبه خانه شان، ولی
وقتی دیده نمی توانم بروم خودش امده. موقع دادن کادوحرفی
نزده چون ترسیده قبول نکنم. هنوزپیام را می خواندم که
دیدم سعیده کادو را باز کرد و هینی کشیدو گفت:
–وای چقدر نازه.
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۰۷
سه شاخه گل طالیی رنگ فلزی که درون قاب فلزی سیلوری جای
داده شده بود. کنارش هم یک جا کلیدی که دوتا قلب پارچه
ایی، که در هم تنیده بودند، آویزان بود.
کنارش هم یک پاکت بود. سعیده فوری پاکت را باز کرد، نامه
بود.به طرفم گرفت وگفت:
–بیا خودت بعدا بخون .
حالم بد بود، نامه را گرفتم و با خودم گفتم نباید بخوانمش،
ممکن است چیزی نوشته باشد که با خواندنش سست شوم. من که
خودم را می شناسم، پس چرا کاری کنم که اوضاع بدتر و دل
تنگی ام بیشتر شود. با این فکرها بغض راه گلویم را گرفت
و تنها کاری که آن لحظه به ذهنم رسید پاره کردن نامه بود.
سعیده هاج و واج به دستهایم نگاه می کرد.
– الاقل می ذاشتی من بخونم ببینم چی نوشته، چرا پاره می
کنی؟ بعد چشمکی زدو ادامه داد:
–شاید اصال جزوه دانشگاه باشه، روزی که نرفتی رو برات نوشته
فرستاده باشه بابا. چرا اینجوری می کنی؟ یعنی تو ذره ایی
حس کنجکاوی نداری؟ بعد تکه ایی از کاغذهایی که در دستم
بود را گرفت و شروع کرد به خوندن. "راحیل جان ما باید
دوباره با هم حرف..."کاغذ را از دستش گرفتم وبا همون بغض
گفتم:
–سعیده حوصله ندارما.
سعیده نچ نچی کرد.
–من فکر می کردم مثلث عشقی تو فیلم هاست، بعد کمی فکر
کردو گفت:
–البته واسه شما از مثلث گذشته، دیگه شده مربع عشقی،
راستی اون پسره که باهاش تصادف کردی بهت زنگ نزد؟
کالفه گفتم :
–چرا زد، گوشی و دادم مامان، یه جور محترمانه دکش کرد.
کاغذهای پاره شده را مچاله کردم و به دستش دادم و گفتم:
–اینارو ببر بنداز سطل اشغال، یه نایلون رنگ تیره هم
بیاراین خرت وپرت ها روبریز داخلش تا بعدا پسش بدم.
کاغذها راگرفت و گفت :
–چه سنگ دل. بعد دوباره زیرو روی کاغذها را نگاه کرد.
–یعنی جزوه نبوده؟ ولی راحیل پسره زرنگه ها، هدیه فرستاده
که توتعطیالت هی نگاهش کنی تا یه وقت فراموشش نکنی.
بعد نگاه گنگش رابه چشم هایم چسب کرد.
🌼🌼🌼🌼
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
اعع تهرانی ها فردا راحت بخوابید تعطیلی مبارکتون😂😂🥳🥳
مشهدی ها هم همینطور🥳
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
بله
اینجوری که من فهمیدم فقط مدارسی که رای جمع میکردن تعطیل شدن