رمان جان شیعه اهل سنت
🖋 قسمت دویست و بیست و چهارم
حالا میفهمیدم که تفکر افراطیگریِ وهابیت نه تنها گردن شیعه را به شمشیر تکفیر میزند که گردن اهل سنت را هم به اتهام خواهد زد که مجید پس از بلایی که نوریه وهابی به سرش آورده بود، به کوچکترین زمزمه من به ورطه شک میافتاد که شاید من هم میخواهم عقایدش را با چوب تکفیر بکوبم. حالا میفهمیدم توطئه وهابیت چه موزیانه چیده شده که با یک شمشیر، گردن شیعه و سُنی را با هم میزند و چه حربه کثیفی برای هلاکت امت اسلامی بود که مجید از شرمندگی قضاوت غیرمنصفانهاش، دستهایم را که از غصه به هم فشار میدادم، گرفت تا باور کنم چقدر خاطرم را میخواهد و با لحنی لبریز ایمان، عذر خواست: «الهه جان! من غلط بکنم حساب اهل سنت رو با این وهابیها یکی کنم! دیگه هر کسی که یه ذره عقل و شعور داشته باشه و یکی دوبار اخبار رو ببینه، میفهمه که این تکفیریها اصلاً بویی از مسلمونی نبردن! من از اینا متنفرم، ولی دارم با یه دختر سُنی زندگی میکنم و این دختر سُنی رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم! من فقط یه ذره ترسیدم، یعنی وقتی گفتی دلت میخواد حوریه سُنی بشه، دلم ریخت پایین که چرا این حرف رو میزنی...» از دردی که بیرحمانه به دل و کمرم چنگ میزد، طاقتم طاق شده و دم نمیزدم که نمیخواستم مجال این بحث حساس را از دست بدهم و امید داشتم معجزهای رخ دهد که من هم با لحنی ملایمتر گفتم: «ببین مجید! هر کسی برای خودش یه نظری داره. خُب از نظر من مذهب تسنن از مذهب تشیع کاملتره، اگه نظرم غیر از این بود که شیعه میشدم.» و میخواستم مباحثهمان بیشتر جنبه عدل و انصاف بگیرد که با حالتی منطقی ادامه دادم: «خُب قطعاً به نظر تو هم مذهب تشیع کاملتره، وگرنه تا حالا سُنی شده بودی.» سپس به چشمانش که عمیقاً به صورتم خیره مانده بود، چشم دوختم و با روشن فکری سینه سپر کردم: «من قول میدم که اگه یه روز به این نتیجه رسیدم که مذهب تشیع بهتره، شیعه بشم! تو هم قول بده که اگه یه زمانی احساس کردی مذهب اهل سنت بهتره، سُنی بشی!» میدانستم پیشنهاد زیرکانهای دادهام تا قُرق قلعه مقاومتش را بشکنم، بلکه حقیقتاً به مبانی مذهب اهل تسنن فکر کند که میخواستم با یک تیر، دو نشان بزنم تا هم شوهر مؤمن و مسلمانم را به مذهب اهل سنت هدایت کرده و هم خیالم از بابت تسنن دخترم راحت شود که بلاخره در برابر این همه قاطعیتم تسلیم شد و با لبخندی ملیح پاسخ داد: «باشه الهه جان!» کاسه سرم از درد سرریز شده و چشمانم سیاهی میرفت و باز نمیخواستم راهی را که به این سختی تا اینجا آمدهام، نیمه رها کنم که با اشتیاقی که به امید تغییر عقیده همسرم پیدا کرده بودم، باز هم پیش رفتم: «خُب! بیا از همین الان شروع کنیم! تو از مذهب خودت دفاع کن، منم از مذهب خودم دفاع میکنم!» از اینهمه جدیتم خندهاش گرفت و جواب جبهه بندی جنگجویانهام را به شوخی داد: «حتماً حوریه هم میشه داور!» و شاید هم شوخی نمیکرد که در آینده قلب حوریه به سمت عقاید کسی متمایل میشد که منطق محکمتری برای دفاع از مذهبش به کار میگرفت.
@Majid_ghorbankhani_313
رمان جان شیعه اهل سنت
🖋 قسمت دویست و بیست و پنجم
سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گُم کرد که آهسته صدایش کردم: «مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟» و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامشی عاشقانه پاسخ داد: «الهه جان! نمیخوام خدای نکرده این بحثها باعث شه که یه وقت... راستش میترسم شیرینی زندگیمون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم. یعنی اصولاً شیعه و سُنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همهمون رو به یه قبله نماز میخونیم، همهمون قرآن رو قبول داریم، همهمون به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اعتقاد داریم، فقط سرِ یه سری مسائل جزئی اختلاف داریم.» و همین اختلافات جزئی مرز بین شیعه و سُنی شده بود و من میخواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم: «خُب من دلم میخواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه!» و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادیام را آغاز کردم: «بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم...» و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتناکی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که نالهام زیر لب، خفه شد. با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمیتوانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. مجید از این تغییر ناگهانیام، وحشتزده به سمتم آمد و میخواست کاری کند و من اجازه نمیدادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه میکشید. تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمیدانست چه کند که سراسیمه دمپاییاش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسهها ندویده بود که طوفان دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: «مجید! نمیخواد بری. بیا، بهتر شدم.» و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش میکردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانیام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. مجید دیگر دمپاییاش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسهها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: «بهتری الهه؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، با خشمی عاشقانه تشر زد: «از بس خودت رو اذیت میکنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه!» با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پاک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: «فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد.» دست پشت کمرم گرفت و کمکم کرد تا از جا بلند شوم و همین که سرِ پا ایستادم، سرم گیج رفت که با دست دیگرم شانه مجید را گرفتم تا زمین نخورم. حال سخت و بدی بود تا بلاخره به خانه رسیدیم و روی تختخواب دراز کشیدم. مجید غمزده کنار تختم نشسته و نمیدانست چه کند تا حالم جا بیاید و به هیچ بانویی دسترسی نداشتیم تا برایم تجویزی مادرانه کند و من همانطور که به پهلو دراز کشیده بودم، رو به مجید زمزمه کردم: «ای کاش الان مامانم اینجا بود!» که در این شرایط سخت و حساس، محتاج حضور مادرم یا حداقل زنی دیگر بودم و در این کنج غربت، مجید همه کسِ من بود. دستش را روی تخت پیش آورد، دستم را گرفت و پیش از آنکه به زبان بیاید، گرمای محبتش را از حرارت انگشتانش احساس کردم که با لبخندی غمگین دلداریام داد: «قربونت بشم الهه جان! غصه نخور! ما خدا رو داریم!» و این هم هنوز از طومار تاوانی بود که باید به بهای عشق مجید به تشیع میدادم و خاطرش به قدری عزیز بود که با این همه سختی باز هم خم به ابرو نیاورم، ولی نمیتوانستم سوز زخم بیوفایی خانوادهام را فراموش کنم و نه تنها از سر درد و کمر درد که از این همه بیکسی، در بستری از غم غربت به خواب رفتم.
@Majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
امام سجاد{ع}:✨
واى به حال کسى که یکانش(گناهان)
بر دهگانش(نیکى ها) چیره شود...
[ همان، ج ۷۱، ص ۲۴۳]
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#فقطحیدرامیرالمومنیناست💚
روزی شعار کُلِ جهان می شود علی🌱
طبق حدیث امام زمان می شود علی🌸
وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی
باور کنید کُلِ اذان می شود علی :)
#۳۸روزتاعیدغدیر💫
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
🎊🎈جشن بزرگ شکرانه انتخابات🎈🎊
۳۱ خرداد | ساعت۱۸:۳۰
■ورزشگاه انقلاب کرج
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
🎊🎈جشن بزرگ شکرانه انتخابات🎈🎊 ۳۱ خرداد | ساعت۱۸:۳۰ ■ورزشگاه انقلاب کرج ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhan
🎊🎈جشن بزرگ شکرانه انتخابات🎈🎊
۳۱ خرداد | ساعت۱۸:۳۰
باحضور جناب آقای #زاکانی😎
■ورزشگاه انقلاب کرج
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#شهید_چمران
به شما قول میدهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید. من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم؛ آرامشی ابدی...🕊✨
[ شهید چمران لحظاتی قبل از شهادتش خطاب به جوارحش]
#سالروز_شهادت_شهید_چمران🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#شهیدانه💚
مناجات شهید چمران:🕊
خدایا.....
ازبد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم..
من نفهمیدم!فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت،نگاهم به تو باشد...
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست،
معنایش این نیست که تنهایم...
معنایش این است که همه راکنار زدی تا خودم باشم و خودت...
باتو تنهایی معنا ندارد!
مانده ام تورا نداشتم چه میکردم...!
دوستت دارم ،خدای خوب من....
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
38.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استوری| شهید مدافع وطن #علیرضا_باغبان_زاده شهید انتخابات 1400
@shohadanaja
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
🎥 استوری| شهید مدافع وطن #علیرضا_باغبان_زاده شهید انتخابات 1400 @shohadanaja
مدیونیم...
به دلتنگی هایش...
به اشک هایش...
به خستگی هایش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هماکنون
جناب آقای زاکانی😎
رررر حلال اولسون😅
میگفتن سید ابراهیم رئیسی دیوار بین زن و مرد میکشه
آهای کجایی؟!!!
کجایی ببینی دیوار نکشید که هیچ... تازه خانم ها استادیوم هم اومدن😁😎
خبرنگار:
آیا با رییسجمهور آمریکا دیدار خواهید کرد؟
سید ابراهیم رئیسی:خیر 😒👊🏼
👤 مَسِین
-دمت گرم سید✌️🏽😌
#سلطانعلیموسیالرضا💛
به دمِ من نوای تو آقا
همه هستم فدای تو آقا
کودکِ دل آرزوشه گم شه
توی صحن و سرای تو آقا🙂🕊
#ولادتامامرضا🎈
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#سلطانعلیموسیالرضا🌸
تو...
همان رفیقِ نابے
ڪھ جُز حرمَـش...
جایے براے درددل ندارم؛
امام رضاجان!💛
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام رضای من🕊💛 :)
#سید_ابراهیم_رئیسی💚
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313