🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
❗️📢توجه توجه📢❗️
💠 خب با توجه به اینکه در خواست رمان *خانم خبر نگار و اقای طلبه* بیشتر بود اول این رمان و شروع میکنیم.🌸
💠دومین نکته اینکه متناسب با پارت هر رمان هر شب دو الی سه پارت در کانال قرار میدیم.🌾
💠سومین اینکه هر نظری،پیشنهادی،سخنی بود درخدمتیم🌻
🆔 @Fatemeh2M2
گاهی
به قدر
صبر
خدا
میدهد
بلا ! :)
#ساخت_کانال🌱
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#شهیدمحمودرضابیضایی🌹
مےگوید یڪبار در سوریه
به #شہید_محمودرضا_بیضایـے
گیر دادم؛
اینجا چرا ڪمربند؟؟؟
اینجا ڪه پلیس گیر نمےدهد...😕
گفت:
میدونی چقدر مواظب بودم
ڪه با تصادف نمیرم؟ :)
#شهادت🕊
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از مختاری ام
🌟اولین رمان کانال شهید مجید قربانخانی🌟
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
حکایت عشق #خانم_خبرنگار و #آقای_طلبه حکایت عشق در #نگاه اول و اعتراف در #لحظه آخره...
#دختر قصه ما اگرچه #چادری و #مذهبیه و #آقا پسرمونم اگرچه #طلبه و #بچه_مثبته ولی #شیطنت و #غرور و #لجبازی این #دونفر درست مثل همه #جوونای همسن و سال خودشونه و #هیچ فرقی با بقیه ندارن و هیچ کدومشون #قدیسه نیستن بلکه اونا وقتی در کنار هم قرار میگیرن برای #تکامل هم دیگه تلاش میکنن تا به معنای واقعی #قداست_چادر_بی_بی و #قداست_عبای_پیامبر برسن
#اینا_توضیحاتی_بود_که_حتما_قبل_از_خوندن_داستان_باید_داده_میشد✅
و اما ذکر چند ❗️نکته❗️
🔴️داستان کاملا تخیلیه و هویت همه ی اشخاص و اماکن چیزی جز #زائیده_ذهن_پریشان_نویسنده_نیست😊
🔴️لطفا از همین اول داستان شروع به قضاوت نکنید🚫
🔴️داستان بعد از چند قسمت به اوج خودش میرسه پس لطفا صبور باشید🙏
🔴️تجربه اول نویسنده هست پس قطعا قلم ضعیفه و امیدوارم خسته نشید
#ترنم_عاشقانه
#یاعلی_التماس_دعا
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_اول
دوربین رو تحویل امامت داری حرم دادم و با یه قبض زرد رنگ به طرف بچه ها برگشتم.😑
اعصابم خط خطی و داغون بود و منتظر بودنم کسی حرف بزنه تا به مثل سگ پاچه شو بگیرم.😡
فاطی(فاطمه خانوم رفیق شفیق بنده): فائزه چرا عین گوجه فرنگی قرمز شدی؟😳
حرف فاطی شد تلنگری برای به رگبار بستن فاطی و اون خادم حرم که تو گشت بود😤
_هان😡چیه😡 توقع داری عین گوجه فرنگی نشم😡 دختره ی عقده ای به هیچ کس کار نداشت اصل اومد گیر داد به این دوربین بدبخت من😡
فاطی: بابا خواهر من ول کن حالا با گوشی عکس بگیری چی میشه حتما که نباید دوربین باشه 😉
_عه😒 نکنه فکر کردی کیفیت عکس دوربین کنون و گوشیای چینی ما یکیه 😡
فاطی: پیف پیف حالا هی کیفیت کیفیت نکن بابا 😷 دیگه گذشت رفت بیا بریم زیارت 😰
_الهی چادرت نخ کش بشه
_الهی غذاب بسوزه
_الهی شوهرت کچل باشه
_دختره عقده ای
_چرا دوربینو گررررفتی😭
مندل(مهدیه بانو دوست گرام اینجانب): خدا مرگیت بده🤕 زیارت خودت با این حرفایی که زدی باطل شد که بدرک 😈 زیارت مارم باطل کردی👿
_عه😮 چه ربطی داره به زیارت😳 کی گفته باطله😟
_اصلا صبرکن الان میرم از اون حاج آقا که اونجا وایساده میپرسم🙄 فاطی بدو بریم☺️
دست فاطی رو گرفتم و به زور کشوندم سمت یه روحانی که با یه پسر وایساده بود توی یه قدمی شون ایستادیم از پشت
_اوووم😴 سلام حاج اقا😊
حاجی برگشت و ما با دیدن سیمای زیبای حاجی چشامونو درویش کردیم
حاجی: سلام علیکم بفرمایید
_عه ببخشید حاج اقا من یه سوالی داشتم 🤓
حاجی: بفرمایید میشنوم
_حقیقتش میخواستم بدونم اگه فوش بدی و نفرین کنی زیارتت باطل میشه😳
یهو یه نفر عین یه حیوون نجیب شروع کرد به خندیدن😂
عه کی بود😳
فاطی که نی🤔
منم نیستم🤗
حاجیم نی😧
پس کیه😳
عه این یارو قدبلندس که کنار حاجیه😡
پشتش به ما بود و میخندید و شونه هاش از پشت می لرزید😐
_هووی آقا واسه چی میخندی😡
یارو قلد بلنده: برای اینکه زیارت رو اصولا میگن قبول نیست نه باطل شده😃
اینو گفت و برگشت طرف ما🙃
و برگشت برادر قدبلنده همانا و باز موندن دهن اینجانب به ابعاد غار مرحوم علی صدرم یه جا😮
وای خدا😱
چه چشمایی👁
عسلی😍
#امیدوارم_از_قسمت_اول_راضی_باشید
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_دوم
چشم قشنگه: اوهوم😊 خانووووم😳 حواستون کجاست😳
اوه اوه از اون موقع دارم همینجوری عین بز پسر مردمو دید میزنم وای آبروم رفت😭
خودمو جم و جور میکنم 😉
_بله آقا😡 من اصلا دوس دارم بگم باطل میکنه شما مفتشی😏
چشم قشنگه: نخیر مفتش نیستم😏 طلبه هستم و باید مشکلات دینی افراد رو حل کنم😌
_عه😳 پس امامه ت کو😂 اصلا عبام نداری که😃
چشم قشنگه: یعنی بنظر شما هرکس لباس نداشته باشه طلبه نیس😕
_نع😊 نیست😊
چشم قشنگه: بابا خانوم شما عجب رویی دارید ها😆
روحانی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که توش خنده موج میزد گفت : عه ! جواد از تو بعیده😒 دخترگلم بی ادبی پسر منو ببخشید 🙂
اوه اوه فامیل در اومدنپ😱
_عه چیزه 😁 یعنی چیزه 😑 اهان یعنی میخواستم بگم نه بابا این چه حرفیه خداببخشه😊
روحانی: ممنون دخترگلم لطف کردی التماس دعا
چشم قشنگه 😡
من 😜
روحانی😊
فاطی😕
با فاطمه به طرف بچه ها برگشتیم ولی فکرم پیش چشمای پسره بود🙄
وای خدایا خودت ببخشم من که چشم ناپاک نبودم😢
فاطی:وااااایییی خاک تو سرم😱
_عه خاک تو سر من😄 چرا تو سر تو😂
فاطی: بچه ها رفتن😱 حالا تو این شلوغی چجوری پیداشون کنیم😢 بدبخت شدیم فائزه😁 خدا لعنتت کنه😭
_فاطی😐 مگه عصر حجره😳 بابا زنگ میزنیم پیداشون میکنیم دیگه😕
فاطی: عه😨 راس میگی ها🤓 بزنگ ببین کجان 🙄
_از دست تو😝
گوشیمو از جیب شلوارم بیرون آوردم📱 وااای😵فاطی شارژ برقی نداشتم خاموش شده😦 توهم که گوشیت تو ماشینه😱
فاطی: وای فائزه یه کاری کن😫 برو از یکی گوشی بگیر تورو خدا😭
یک آن یه فکر به ذهنم رسید...🙄 حاج آقا و پسرشون😜
آروم و متین به سمتشون حرکت کردم ☺️ هنوز همونجا بودن😊
_ببخشید حاج اقا🙂
حاجی: عه شمایید دخترم😍 بفرمایید
_حقیقتش ما از دوستامون جدا شدیم حالاهم گوشیم شارژ نداره باهاشون تماس بگیرم😔 میشه از گوشی شما استفاده کنم😰
حاجی: عه این چه حرفیه دخترم 😌 جواد جان گوشیتو بده تا تماسشونو بگیر😌🤓
جواد (همون چشم قشنگه خودمون): 😒 بله بفرمایید😏
وقتی گوشیشو به طرفم گرفت دستامو بردم جلو برای گرفتنش که یهو یه لرزش کاملا ضایع افتاد توی دستام😣
به هر بدبختی بود گوشی رو از دستش گرفتم 😒
تا رسید دستم قفل شد دوباره روی صفحه قفل نوشته بود 👈سید محمد جواد👉 😍وای خدا اونم سیده😍
_عه ببخشید قفل شد🙄
آقا سید آروم جوری که من نفهمم (البته ارواح عمش یجوری اتفاقا گفت من بفهمم😎 ) گفت : از بس استخاره کردید موقع گرفتنش دیگه😡
گوشی رو دوباره دستش دادم اونم رمز و زد و بهم پس داد 😒 حالم بی خود و بی جهت گرفته بود☹️
#قسمت_دومم_تموم_شد
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_سوم
شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه...
یه بار😠
دوبار😟
سه بار😣
مشترک مورد نظر خاموش می باشد😯
ای وای بدبخت شدیم رفت گل رس تو سرمون😱
_ممنون😔 برنمیداره😰احتمالا گم شدیم😢
حاجی : از کدوم شهر اومدید دخترم
_کرمان😔
سیدجواد_با کاروانای زیارتی اومدید؟
_اره
سید: پس بیاید من میرسونمتون ترمینال فقط زود باشید چون ممکنه برن
_ممنون دستتون درد نکنه 😍
فاطی: خدا خیرتون بده ممنون 🙂
سید: خواهش میکنم بفرمایید
از حاج اقا تشکر کردیم و پشت سر سید راه افتادیم🤗
ماشالا چه قد و بالایی😍 چقدر مردونه و جذاب از پشت راه میره 😍
حالا تازه فرصت کردم نگاهش کنم 🤓 کلا جذب چشاش بودم قیافشو ندیدم🙄
خدای من این طلبه اس😳 بابا الکی میگه😳 تیپش عین خانواننده هاس☺️
روشو کرد طرف ما خدای من چهرش😳 چقدر ناز و معصومه 😍
ندای درون : وای فائزه خجالت بکش پسر مردومو خوردی😱
_ندا جون شرمنده تم میشه خفه شی 😝 گناهش گردن خودم😊
با مشتی که فاطی به پهلوم زد جیغم رفت هوا😤
_مگه مشکل داری😳 چرا میزنی😳
فاطی که رنگش قرمز شده بود اشاره کرد به سید
سید در حالی که کلافه بود گفت : خانوم محترم اگه نگاه کردنتون تموم شد بیاید سوار شید جا می مونید ها
وای😱خاک تو سرم 😁 شرفم افتاد کف پام😞
با فاطمه رفتیم کنار ماشینش یه ۲۰۶ آلبالویی بود در عقب رو که باز کردیم روی صندلی عقب کلی خرت و پرت بود و فقط یه نفر جا میشد😶
من و فاطیم عین بز همدیگه رو نگاه میکردیم سید برگشت طرف من و گفت : به دوستتون بگید عقب بشینن شما یکم بیشتر جا میبرید بفرمایید جلو😏 بعدم با یه لبخند ملیح تمرگید سرجاش😕
این بیشعور با من بود😡 به من گفت چاق😡 خو اره دیگه فقط یکم محترمانه ترش😑
فاطی عقب نشست و منم در جلو رو باز کردم و نشستم😠 پسره بی ادب😷
یه بسم الله آروم گفت و ماشینو روشن کرد
_واااای😱 صبر کنید آقا جواد
سید: چیشد😳😳😳
_دوربینمو از امانت داری نگرفتم 😱
سید: قبض رو بدید من میرم میگیرم😡
قبض رو به بدبختی از جیب شلوارم در آوردم و دادم دستش 😖
از ماشین پیاده شد و با دو از پله های جلوی ورودی حرم بالا رفت🙄
#قسمت_سومم_تموم_شد
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعانحرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_سوم شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه... یه بار😠 دوبار😟 سه بار😣 مشترک مورد نظر خاموش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا