من التماس لحظه های درد هستم😔
آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟💔
دست مرا بستند و پشتم را شکستند😞
می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟💔
حالا که روی پای من از حال رفتی😭
فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!💔
پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد...🥀
می دید اگر یک مشت از خاکسترت را💔
افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
واکن دوباره چشمهای نوبرت را💔
بر زانوی تنهایی خود سر گذارم😔
وقتی ندارم بر سر زانو سرت را...💔🥀
[🖤]
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری🥀💔
استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم...
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری💔😭
جان من سعی نکن با کمر تا شده ات🥀
محض آرامش من بستر خود برداری💔
سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است...😞
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری💔
سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من🖤
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری💔