بسم الله الرحمن الرحیم
بعون الله وعنایته
🌺یقینا درهای رحمت خداوند به روی ملتی که دستور رهبرخودرا اطاعت کنند و به موقع نقش آفرین باشند گشوده می شود!!
🌷🌷عضویت دایمی ایران بعنوان نهمین عضو در پیمان شانگهای بسیار مهم .مبارک. اثرگذار بر اقتصاد . روابط بانکی.تجارت. شکستن سلطه دلار ،ابتدا در بین کشورهای عضو وسپس در سایر کشورها و کم اثر کردن تحریم ها و...بسیاری دستاوردهای دیگر است.
درود خدا بر مردم فهیم ایران وانتخاب احسن آنان و دولت انقلابی شأن.
این آغاز گشایشی بزرگ برای ایران بزرگ و دولت انقلابی و مردم گرانقدر ایران است.
#شانگهای
#سرمایه_ایمان_مردم
#سپاه_قدس
#سپاه_سلیمانی
[بقره]
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ {۲۴۳}
آیا ندیدید آنهایی را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند که هزارها تن بودند، خدا فرمود که تمام بمیرید (همه مردند) سپس آنها را زنده کرد، زیرا خدا را در حق بندگان فضل و کرم بسیار است، و لیکن بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تماملذتدنیایمنسلامِحسینع♥️✋🏼
دردمآن دورے و
دوایمان حرم است... :)
#السلامعلیکیااباعبدالله✨
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
هلابیکم یا زوار... :)
#مسیرِعشق🕊
۱۶/۹/۲۰۲۱
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تانکرهای سوخت ایران رو تو لبنان میبینم:)
#ایرانمقتدر
『 @refighegomnam 』
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
پيامبراکرم{ص}:✨
منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا
طلاق است....
[سنن ابی داود، کتاب الطلاق، ح 1863]
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
تمام هفته گناه و غروب جمعه دعا! کمی خجالت از این انتظارهم خوب است... #اللهم_عجل_الولیک_فرج💚 ~•°•°•°
شد شد؛ نشد میرم فرودگاه زائراتو نگاه میکنم :)
#جاموندم...🥀
[eitaa.com/majid_ghorbankhani_313]
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
میگفت؛ اگه اربعین رفتی کربلا روبه گنبد وایسا بگو سلام ارباب با خواهرت زینب اومدم... اما اگه اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیومدم ولی...
دلم پیشته :))
#جاموندممثلرقیهاربعینجاموندم...
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
شهید محمد نوروزی متولد 1358 در قزوین بود. او بیش از چهار سال در دفاع از حرم اهل بیت(ع) داوطلبانه در جبهه مقاومت حضور داشت و با تروریست های تکفیری جنگید. این رزمنده مقاومت در عملیات های مختلفی همچون آزادسازی بوکمال، آزادسازی حلب، آزادسازی حومه ادلب و آزادسازی تدمر حضور داشت.
شهید نوروزی طی نبرد مجاهدانه خود در جبهه مقاومت، دچار مجروحیت شیمیایی شده و سالها به نام جانباز مدافع حرم شناخته میشد. که نهایتاً به دلیل شدت عارضه شیمیایی
در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۰ در سوریه آسمانی شده و به یاران شهیدش پیوست...
#شهیدمحمدنوروزی🌹
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجم با رفتنش، مجید دوباره ر
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و ششم
میدانستم که به خاطر من نمازش را نخوانده تا زودتر بساط شام را مهیا کند که از همانجا با ناله ضعیفم صدایش کردم: «مجید جان! بیا نمازت رو بخون.» و او از آشپزخانه پاسخ تعارفم را با مهربانی داد: «تو باید زودتر غذا بخوری! من بعد شام نمازم رو میخونم.» و به نیم ساعت نکشید که سفره شام را همانجا کنار سجاده روی زمین پهن کرد. با هر دو دست زیر سر و کمرم را گرفت و کمکم کرد تا بلند شوم و به پایه مخملی کاناپه تکیه بدهم. خودش با دنیایی محبت برایم لقمه گرفت و همین که لقمه را نزدیک دهانم آورد، حالم طوری به هم خورد که بدن سنگینم را از جا کَندم و خودم را به دستشویی رساندم. از بوی غذا، دلم زیر و رو شده بود و چیزی در معدهام نبود تا بالا بیاید که فقط عُق میزدم. مجید با حالتی مضطرب در پاشنه درِ دستشویی ایستاده و دیگر کاری از دستش برایم بر نمیآمد که فقط با غصه نگاهم میکرد. دستم را به لبه سرامیکی دستشویی گرفته بودم و از شدت حالت تهوع ناله میزدم که نگاهم در آیینه به صورتم افتاد. رنگم از سفیدی به مُرده میزد و هاله سیاهی که پای چشمم افتاده بود، اوج ناخوشیام را نشان میداد. مجید دست دراز کرد تا دستم را بگیرد و کمکم کند از دستشویی خارج شوم که دیدم از اندوه حال خرابم، چشمانش از اشک پُر شده و باز میخواست با کلمات شیرین و لبریز محبتش، دلم را به حمایتش خوش کند و من نه فقط از حالت تهوع و کمر درد که از بلایی که به سرم آمده بود، دوباره به تب و تاب افتاده و شکیباییام را از دست داده بودم. به پهلو روی کاناپه دراز کشیده بودم و باز از اعماق جگر سوختهام ضجه میزدم که دیشب در خانه و کنار خانواده خودم بودم و امشب در خانه یک غریبه به پناه آمده و جز همسرم کسی برایم نمانده بود و چه ساده همه عزیزانم را در یک شب از دست داده بودم. سفره غذا دست نخورده مانده بود و مجید به غمخواری غمهای بیکرانم، کنار کاناپه نشسته و پا به پای مویههای غریبانهام، بیصدا گریه میکرد که سرِ درد دلم باز شد: «مجید! دلم خیلی میسوزه! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب بکشم؟ مجید دلم برای مامانم خیلی تنگ شده! وقتی مامانم زنده بود، همیشه حمایتم میکرد، نمیذاشت بابا اذیتم کنه. هر وقت بابا میخواست دعوام کنه، مامان وساطت میکرد. ولی امروز دیگه مامانم نبود که ازم دفاع کنه، امروز خیلی تنها بودم. اگه مامان زنده بود، بابا انقدر اذیتم نمیکرد. مجید بابا امروز منو کشت...» با یک دستش، انگشتان سردم را گرفته بود تا کمتر از گریه بلرزد و با دست دیگرش، قطرات اشکم را از روی صورتم پاک میکرد. میدیدم که او هم میخواهد از دردهای مانده بر دلش، با صدای بلند گریه کند و باز با سکوت صبورانهاش، برای شکوائیههای من آغوش باز کرده بود تا هر چه میخواهم بگویم و من چطور میتوانستم از این مجال عاشقانه بگذرم که هر چه بر سینهام سنگینی میکرد، پیش محرم زندگیام زار میزدم: «مجید! بخدا من نمیخواستم ازت جدا شم، ولی بابا مجبورم کرد که برم تقاضا بدم. به خدا تا اون تقاضای طلاق رو نوشتم، هزار بار مُردم و زنده شدم. فقط میخواستم بابا دست از سرم برداره. امید داشتم تو قبول کنی سُنی شی و همه چی تموم شه، ولی نشد. دیشب وقتی بابا احضاریه دادگاه رو اُورد، داغون شدم. نمیدونستم دیگه باید چی کار کنم، نمیتونستم باهات حرف بزنم، ازت خجالت میکشیدم! برا همین تلفن رو جواب نمیدادم. امروز به سرم زد که تهدیدت کنم، گفتم شاید اگه تهدید کنم که ازت جدا میشم، قبول کنی...» و حالا نوبت او بود که به یاد لحظات بعد از ظهر امروز، بیتاب شود. سفیدی چشمانش از بارش بیقرار اشکهایش به رنگ خون در آمده و با صدایی که زیر ضرب سر انگشت غصه به لرزه افتاده بود، شروع کرد: «الهه! وقتی گفتی ازم طلاق میگیری، بخدا مرگ رو جلوی چشمام دیدم! نفهمیدم چجوری از پالایشگاه زدم بیرون! باورم نمیشد تو بهم این حرف رو بزنی! نمیدونستم باید چی کار کنم، فقط میخواستم زودتر خودم رو بهت برسونم، میخواستم به پات بیفتم...» و نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفسهای خیسش نجوا میکرد: «وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی نمیخوای صِدام رو بشنوی! باورم نمیشد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمیدونی اون یه ساعتی که گوشیات خاموش بود و جوابمو نمیدادی، چی کشیدم! ولی وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمیدونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی...»
با ما همراه باشید🌹
#شهید_مجید_قربانخانی
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
@Majid_ghorbankhani_313