بسم رب العشق
#قسمت_سی_و_پنجم
😍علمدار عشــــق
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
نویسنده بانو.......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_سی_و_ششم
😍علمدارعشــــق
وارد خونه شدم
عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری
رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی
روم نمیشود به آقاجون بگم
آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟
- آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم
آقاجون : باشه بابا بریم حیاط
رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید
آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه
چی شده باباجان
- آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید
آقاجون - چشم بابا
بگو چی شده
- حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد
آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم
وقتی یه دختر بزرگ میشه
هزارتا خواستگار داره
توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده
اما نرگس سادات
تا نگفتی بله
من پشتم
اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی
- آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم
آقاجون : آره بابا برو
نویسنده : بانـــــو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از شهید مصطفی صدرزاده
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
غروب #جمعه دلت گرفته؟
از این فرصت فوقالعاده استفاده کن!
#امام_زمان
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شرمنده که با غیبت و انواع گناه
من باعث غیبتت شدم آقاجان💔
شرمنده ام آقاجان ....
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهیدمجیدقربانخانی
࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
@Majid_ghorbankhani_313
#شهیدشیخکافی
بهدنیاوابستهنباشتا
ببینیچطورتمامبرکتو
نعمتهاشروبهپاتمیریزه
~~~🦋☆☆☆🦋~~~
@Majid_ghorbankhani_313
[آلعمران]
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ ۖ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ{۲۴}
بدین سبب که گویند: ما را هرگز در آتش جز روزهایی چند عذاب نکنند. و این سخنان باطل که به دروغ بر خود بستهاند آنها را در دین خود مغرور گردانیده است.
تـا آخر ایستادهایم
همپایخامنہای
در راهخمینۍ...✌️🏾🇮🇷
#جانمانفدایتوحضرتآقا♥️
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
روزی رسول خدا از اصحاب خود پرسید:
«نزدیکترین حالات زن به پروردگارش کدام است؟» اصحاب نتوانستند جواب بدهند.
این سؤال به گوش فاطمه {علیهاسلام} رسید. فاطمه{س}فرمود:« نزدیکترین حالات زن به پروردگارش وقتی است که در خانه اش بنشیند (و خود را در کوچه و بازار، جلو چشم نا محرمان قرار ندهد.)»🦋✨
وقتی رسول خدا این سخن را شنید، فرمود:
«فاطمه پاره تن من است.»🌱
[بحارالانوار، ج 43]
-------------♥️--------------
@majid_ghorbankhani_313