#ذکر_روز_جمعه
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما❤️❤️
•°•°•°----🌸----•°•°•°
@Majid_ghorbabkhani_313
💠 فصلها تمام میشوند
یکی یکی،
زمستان هم در راه است...
کی می آیید
بهار عالم، امام عصر علیه السلام ...؟
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّڪَ الفَرج
•°•°•°~~~🦋☆☆☆🦋~~~•°•°•°
@Majid_ghorbabkhani_313
هدایت شده از صـــــدای بــــاران....☔
#دم_اذانی
خدایا گناهانی را که ما را
از مولایمان محروم می کند ببخش...🥀
#گرگیج از امامت جمعه اهل سنت آزادشهر عزل شد...
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی
"حرمدافعانحرم"
#یامنتقم🏴 هر روز و شب برای غریبی مادرت... یا گریه می کنی تو و یا سینه می زنی🥀 #فاطمیه ---------
#آجرڪاللهیابقیۃالله🏴
صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی
بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری
دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا...
بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری🖤
#فاطمیه🥀
#حر_مدافعان_حرم🕊
[مجید قربانخانی، مجید سوزوکی نیست...]
داستان مجید را بسیاری با «مجید سوزوکی» اخراجیها مقایسه کردهاند.
پسر شروشور و لات مسلکی که پایش را به جبهه میگذارد و بهیکباره متحول میشود؛ اما خواهر مجید میگوید مجید قربانخانے، مجید سوزوکی نیست:
«بااینکه خودش از مجید اخراجیها خوشش میآمد؛ اما نمیشود مجید ما را به مجید اخراجیها نسبت داد. برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه به یک دختر به جبهه رفت؛ اما مجید به عشق بیبی زینب همهچیز را بهیکباره رها کرد و رفت. از کار و ماشین تا محلهای که روی حرف مجید حرف نمیزد. مجید سوزوکی اخراجیها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود. ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارک بود. هیچکس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند. همه میدانستند ماشین مجید است. برای مجید همه احترام قائل بودند؛ اما او با همه اینها همهچیز را رها کرد و رفت....🕊🍃
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی
"حرمدافعانحرم"
بسم رب العشق #قسمت_شصت_و_سوم 😍علمدار عشق #راوی نرگس سادات با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_و_چهارم
😍علمدار عشق
ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود
چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی
- سلام مادرجون
مادر: سلام عروس گلم
صبحت بخیر
- ممنون
مادر مرتضی کجاست ؟
مادر: رفته دعای ندبه دخترم
گفت بیدارشدی بری پیش
حاج آقا احدی حتما
- آره دارم میرم همون جا
مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت
ماشین روشن کردم تا گرم بشه
شماره استاد احدی گرفتم
استاد: الو بفرمایید
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم خوبی؟
پدر خوبن؟
آقامرتضی خوبن؟
- همه خوبن سلام میرسونن
خدمتون
استاد شرمنده مزاحمتون شدم
استاد : مراحمی
کاری داشتی؟
،- بله استاد یه خواب دیدم
میخاستم بیام پیشتون
استاد : بیا چهار انبیا
من جلسم یه نیم ساعت طول میکشه
باید منتظر بمونی
- اشکال نداره
میرسم خدمتون
استاد: یاعلی
جلسه استاد تموم شد
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم
چی شده
انگار خیلی ملتهبی
،-استاد یه خواب دیدم
شروع کردم به تعریف
وقتی حرفم تموم شد
استاد گفت
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند
دورشدنت برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی
آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده
با حال آشفته ای رفتم سمت خونه مرتضی اینا
تمام راه گریه میکردم
خدایا
چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود
خود مرتضی در باز کرد
+ نرگس از پس گریه کردی
چشمات قرمز شده
استاد احدی چی گفتن
- مرتضی😭😭😭
+ جانم
- برو برو
من راضیم
برو مدافع عمه جانم شو
فقط باید قبلش منو ببری
حرم خانم حضرت معصومه
+ به روی چشم
نوکرتم نرگس
فرداشب عروسی زهراست
علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه
عروسیشون به خیر خوشی تموم شد
تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم
رسیدیم قم
وارد صحن شدیم
من رفتم قسمت خواهران زیارت
- یا حضرت معصومه
خانم جان
صبر و قراربود
که دوری همسرمو
تمام زندگیم تحمل کنم
خانم جان شما را به جان برادرتون
امام رضا قسم میدم
مراقب مرتضی من باشید
😭😭😭😭😭😭
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbabkhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_و_پنجم
😍علمدار عشق
هیچکس نپرسید چطوری آروم شد
نمیخاستم کسی بدونه
ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی
تو کاروانی که اعزام بودن
علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن
خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن
برای همین مرتضی و علی آقا خاستن همین جا تو خونه خداحافظی کنیم
مرتضی ازهمه خداحافظی کرد
اومد سمتم دستم گرفت
گفت : بااجازتون میخام نرگس سادات سربندمو ببندد برای همین بریم تو اتاق
تو اتاق مرتضی بودیم
اومد سمتم گفت : ساداتم بشین به حرفهام گوش بده
- 😭😭😭بگو عزیزم
+ نرگس اینطوری رضایت دادی ؟
- رضایت دادم
اما حق دارم گریه کنم
مرتضی داره تمام زندگیم
میره به جنگ حرمله
شاید شهید بشه
+ عزیزم من فدات بشم
نرگس ببین دوست دارم
وقتی رفتم مثل یه شیرزن رفتار کنی
دوست ندارم گریه کنی
نرگس
اگه من شهید شدم
جوانی
دوباره ازدواج کن
- نگوووووو
نگووووو
مرتضی
😭😭😭😭😭😭
+ زشته جیغ نزن
- اگه میخای گریه نکنم
جیغ نزنم
حرف ازشهادت نزن
+چشم
اما نرگس ببین بقول خودت
جنگه
بذار حرفهام بگم
- 😭😭😭😭😭😭
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbabkhani_313