#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
پیامبرگرامی اسلام{ص}:🌱
بیناترین امّت من در أمر قضاوت
علی(ع) است...✨
(الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٦٧ ـ ذخائرالعقبی، ص ٨٣ ـ مناقب خوارزمی، ص ٣٩)
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
[آلعمران]
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا ۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ{۳۷}
پس خدا او را به نیکویی پذیرفت و به تربیتی نیکو پرورش داد و زکریّا را برای کفالت و نگهبانی او برگماشت؛ هر وقت زکریّا به صومعه عبادت مریم میآمد نزد او رزق شگفت آوری مییافت، گفت که ای مریم، این روزی از کجا برای تو میرسد؟ پاسخ داد که این از جانب خداست، همانا خدا به هر کس خواهد روزی بیحساب دهد.
#تماملذتدنیایمنسلامِحسینع♥️✋🏽
فاصله من با حرمت همین چند واژهاست:
صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ🕊
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از {اسـتورے گِـــࢪٰامْ}
«مَناُحِبفاطِمةابِنْتےفَھوَفِیالجَنةمَعی:
هـرکـسدخـترمفاطـمه❨س❩رادوسـتبـدارد دربھـشتبـامـناست!»
سـلامرفقــا🖐🏻🖤!
داریـمکـمکـمبـهعـزاۍمـادر؛بـهفـاطمیہ نـزدیـکمیشیـم...
حتـمایـادتونهسـتکـه❮فـاطمیـه❯خـط مقــدممآســت🕶!
حــالاوقتعــمله↶
پـسرفیـق،بــراۍاینکــهثـابـتکـنیم
مــاازمادریــم،وشھـادتخانـم
فاطمـهالزـهرا❨س❩یـکافسـانہنیســت!!
ومتـورجفاطـمیہباشـیمکمتریــنکارِممـکن عـوضکــردنپـروفایـله📓!
اگـهبـهایـنبـاورداریکــه
فاطمیـهخطمـقدمماسـت🖊!
پروفایـلخودتو،گروهتـووکانالتـوعـوض کـن"
#فاطمیهخـطمقـدمماسـت🖐🏻!
#متـورجفاطمیـهباشـیم🖤!
#یــازهــراۜ!
بارونه کربلا...
مادرت میشه مهمونه کربلا...
شب جمعه روضهخونه کربلا...🥀
#مادریدستبهپهلوبهحرممیآید🖤
#تیکهکتاب| #قصهکربلا
-------------🏴--------------
@majid_ghorbankhani_313
#یاامُالحَسنِین{ع}
امشب گمان ڪنم نرود سمت کربلآ...
حالش بد است
مآدرمان
رو به قبلہ است...💔
-------------🏴--------------
@majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی
"حرمدافعانحرم"
رب العشق #قسمت_شصت_و_یکم 😍 علمدار عشق ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام ن
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_و_دوم
😍علمدار عشق
تو راهرو داشتم کفشام میپوشدم
+ زهراجان خواهر
~~ جانم داداش
+ نرگس بیدارشد
زنگ بزن سریع خودم میرسونم
~~ چشم داداش
وارد حیاط حوزه شدم
پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود
از دور سیدهادی دیدم
بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین
اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود
سیدهادی : سلام شوهرعمه 😂😂
+ سلام
هادی حوصله شوخی ندارما
سیدهادی: چی شده مرتضی
+ امروز به عمت جریان اعزام گفتم
خیلی بهم ریخت
گفت یا من یا سوریه
سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟
+ آره
سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه
+ تو چیکارکردی؟
سیدهادی: هیچی بابا
فنقل ما تا اعزام دنیا اومده
اجازه گرفتم
إه علی هم اومد
سیدهادی : علی خیلی شادیا
علی: آره بابا
۵ روز دیگه عروسیمه
۲۰ روز دیگه هم که اعزامم
مرتضی توچی
به نرگس خانم گفتی ؟
+ آره
فقط خود امام حسین کمک کنه
نرگس راضی بشه
علی: نگران نباش داداش
ان شاالله اجازه میده
+ من برم کلاس الان شروع میشه
برای دعای کمیل میام
بریم مزارشهدا
تو پایگاه من مربی جودو بودم
تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود
از خود آقا امام حسین خاستم
لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده
به سمت خونه رفتم
+ زهراجان نرگس بیدارنشده
زهرا : نه داداش
+ پس من برم استراحت کنم
مادر: شام نمیخوری مرتضی
+ نه میل ندارم
مادر: خودت ناراحت نکن
توکل کن به خود خانم حضرت زینب
+ باشه یاعلی
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbabkhani_313