eitaa logo
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
362 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @F_Mokhtari_1382 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه مشکات🌿
درسته اینجا مجازیه ولی و همونه.. تو ایام امتحانات دانشگاه و مدرسه و... حواسمون باشه نکنه کاری کنیم که‌.. :))) دیگه خومون رو که نمیتونیم گول‌ بزنیم .. @Talabe_akas
🥀 چادرت را بتکان روزی مارا بفرست... :) ❤️ ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
دقیقا بعد از نماز صبح🤲 و دعای ندبه خوابیدم 😴 ساعت نزدیکای ۶ صبح بود دیدم مادرم میگه دروغه پدرم از جای خود بلند شد و به تلویزیون نزدیک شد خواب و بیدار بودم زیاد چیزی متوجه نمیشدم فقط فهمیدم هی میگن دروغه حس کردم خبری از حاج احمد متوسلیان شده(اخه اون روزا شایعه کرده بودن پیدا شده) گفتم خب خداراشکر ولی چرا اینقدر خانواده نگران هستند از رخت خواب بلند شدم و اومدم بیرون و گفتم چی شده گفتن حاج قاسم شهید شده و همون موقع قرآن پخش کردند🖤💔 یه لحظه شوک بهم وارد شد هیچی نمی فهمیدم 😭 یه لحظه حس کردم امنیت نداریم 👮‍♂⚔ لحظه خیلی بدی بود پاهام سست شده بودن نمیتونستم راه برم بعد از چند دقیقه که فهمیدم دروغ نیست نشستم و اشکام جاری شدن .🖤💔 تا مدت ها چیزی نمی فهمیدم نه از زندگی نه از درس خیلی بد بود ولی........ ما انتقام میگیریم 💪👊 قاسم یعنی.....ق:قسم که الف:انتقام س:سختی م:میگیریم پ‌.ن 👈 شماهم میتونید روایت هاتان را از لحظه شنیدن خبر شهادت و اولین واکنشتان نسبت به این موضوع را باهشتک با ما به اشتراک بگذارید تا با اسم خود شما دل گویه ها و روایت های واقعی تا را بخوانیم 👇👇 🆔 @F_mokhtari_1382
💔 تو رسیدے به آرزوےخودتــــــــ چهـ کنــــد این جهـــــان تباهـــ🥀ــی را ؟☔️ :) 🌙 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
سݪام صبح سرد پاییزیٺوݩ بخیـر☺️🌸
🗒‌‌‌‌‌ ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌» 🌴💫🌴💫🌴 🌷❤️شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه این‌ها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند. آن‌ها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. 🔆فرزندانتان را با نام آن‌ها و تصاویر آن‌ها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. 🌹به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آن‌ها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید👌 🏵 نیرو‌های مسلّح خود را که امروز ←ولیّ فقیه→ فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید ✅و نیرو‌های مسلح می‌بایست همانند دفاع از خانه‌ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند 💠 و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیرو‌های مسلح می‌بایست منشأ «عزت ملت» باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد 💟⚜✅🔆🌐
لبریز ِشوق بود  که در گوش محسنش یک روز علی اقامه بخواند … ولی نشـد … ! 💔 🖤 ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
قَسَم به نون و وَالقَلم که وقف روضه های مادَرم...🖤✋🏼 🥀 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_پنجاه_و_یکم ناخداگاه پشت سر ماشین حرک کردم و شروع کردم به تعقیبشون... من محمدو خوب
❤️ نمیدونستم الان دقیقا کجام و کجا دارم میرم... فقط دارم پشت سر ماشین اونا میرم... اینجا *شهرک پردیسان* خونه محمد ایناس که... دختره در خونه محمد اینا پارک کرد... خودش و محمد از ماشین پیاده شدن و رفتن توی ساختمون... دنیا دور سرم میگشت... حالم خراب بود... اشکام دوباره جاری شدن😭 فاطمه اس داد: *حتما خیلی خوش گذشته که مارو فراموش کردی😋 ماشین مردم و بردار بیار میخوایم بریم شام بخوریم زود باش* شام بخورن... مگه ساعت چنده... ای وای من... سریع دور زدم و با بدختی راه رو پیدا کردم و برگشتم حرم... نمیخواستم تا مطمئن نشدم هیچ حرفی بزنم درباره چیزایی که دیدم. اشکامو پاک کردم و از ماشین پیاده شدم. زنگ زدم فاطمه و بالاخره پیدا شون کردم. بعد سلام و علیک و تشکر بابت ماشین نشستم نمازمو خوندم. بعد نماز ریحانه گفت: خب آقا محمدجواد رو دیدی؟😍 چی باید میگفتم... خدایا ببخش ولی مجبورم... _نه عزیزم. راستش تا حالم که دیر کردم تو خیابونای قم گم شده بودم😞 فاطی: عه جدی😳من فکر کردم با همین😉 _نه بابا ندیدمش😒 فاطی: خب زنگ بزن بیاد اینجا... دیگه نمیخواد غافلگیرش کنی بیخیال بابا😁 _باشه بعد دربارش فکر میکنم😞 از کنار بقیه بلند شدم و رفتم رو به روی حرم ایستادم... همون جایی که برای اولین بار محمد رو دیدم... به گنبد بی بی نگاه میکردم و اشکام بی اختیار میریخت... همون جا روی زمین نشستم و شروع کردم به گلایه کردن... _من اومدم اینجا محمدو ببینم... اومدم خوشحالش کنم... فکر میکردم اگه یه مرد راست گو تو کل دنیا باشه محمده... محمد به من دروغ گفت امروز... بی بی خودت بگو چه برداشتی کنم... من نمیخوام قضاوت کنم... اول یه دختر به اسم صداش میزنه... بعد سوار ماشین دختره میشه... بعد توی پارک باهم زیر بارون قدم میزنن... بعد به من دروغ میگه... بعد دختره رو میبره خونشون... 😭 احساس میکردم اشکام ممکنه اون قدر بباره که سیل بیاد...😭 یه صدا بین این همه شلوغی به گوشم آشنا اومد...یه صدا که گفت : فاطمه صبرکن کجا میری سرمو از رو زانوم بر میدارم. با شک به سمتی که صدا ازش اومد نگاه میکنم. از تصویری که میبینم دیوونه میشم... محمده... محمده منه... خدای من... با همون دختره... داشت اونو صدا میزد... تازه تونستم درست ببینمش چهره زیبایی داشت و چشماش خاکستری بود.... دختره دوباره جلو شد... محمد این بار بلندتر صداش زد: فاطمهههه کجا میری صدای دختره تو گوشم پیچید: نگران نباش جواد میرم زیارت و زود میام😊نترس گم نمیشم😂 این و گفت و صدای خنده ش توی فضا پیچید. قلبم به شدت درد گرفته بود... نمیتونستم نفس بکشم.. 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ با احساس خیش شدن صورتم چشمامو باز کردم. یه زن میانسال و یه پسر جوون کنارم بودن... چشمامو که باز کردم پسره که خیره شده بود تو صورتم نگاهشو پایین انداخت... زن میانسال: مادر به هوش اومدی؟ نمیدونستم از چی حرف میزنه... گنگ نگاهش کردم... زنمیانسال: دخترم نشسته بودی وسط صحن داشتی گریه میکردی یهو بیهوش شدی من از پشت گرفتمت وگرنه سرت خورده بود رو زمین دور از جون یه چیزیت میشد. ذهنم دوباره به کار افتاد... همه اتفاقای امروز مثل نوار فیلم از جلوی چشمام رد شد و اتفاق آخر مثل خنجره فرو رفته توی قلبم باعث شد از درد چشمامو ببندم😫 پسر جوون: خانم چیشدید؟ حالتون خوب نیست😮 زن مینسال: وای امیر برو ماشینو روشن کن ببریمش بیمارستان😱 _نه نه ممنون من حالم خوبه... بببخشید شرمنده شماهم اذیت شدید... زن میانسال: مادر این چه حرفیه توهم جای دخترمی . مطمئنی حالت خوبه؟ _بله ممنون لطف کردید. التماس دعا. با کمک خانومه بلند شدم و حرکت کردم برم داخل حرم... رفتم اول چنگ زدم به ضریح تا نگهم داره چون ممکن بود هر لحظه بیوفتم... و همین اتفاقم افتاد... کنار ضریح بی بی زانو زدم... ضریح رو توی دستم گرفتم و اشک ریختم... خدایا باورش برام سخته... خدایا یعنی ممکنه... از فکری که به ذهنم اومده بود داشتم دیوونه میشدم... قلبم درد گرفته بود... حالم بد بود... خیلی بد... هیچ کس نمیتونه اون لحظه رو تصور کنه که قلبم چجوری به سینم میکوبید... حتی توان فکر کردنم نداشتم... _بی بی...😭 من به محمد عشق پاکی داشتم... 😭من قلبمو خالصانه بهش هدیه دادم... 😭من باهاش روراست بودم...😭من...😭 به هق هق افتاده بودم... خدایا باورم نمیشه... خدای من دختره رو دوباره دیدم... نشسته بود یه گوشه و سرش تو گوشیش بود... یه یاعلی گفتم و از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش... اول میترسیدم بخوام چیزی بگم... ولی دلمو زدم به دریا و کنارش نشستم. _سلام به طرف من برگشت... چشماش خیلی قشنگ بود... فاطمه: سلام. بفرمایید _من فائزم... با بهت نگام کرد و یه ذره ترسید... ولی دوباره آروم شد و گفت: کدوم فائزه؟ _من نامزد محمدجوادم... فاطمه با پوزخند: اگه تو نامزدشی پس من کی شم؟ احساس میکردم جریان خون توی بدنم قطع شد...نمیتونستم باور کنم حرفاشو... اومدم باهاش حرف بزنم شک و تردیدم تموم شه... ولی این الان داره میگه.... نه... داره دروغ میگه... من مطمئنم.... خدایا دروغ میگه... مگه نه... 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ نه نمیتونم باور کن این حرفو... تردید داشتم ولی سعی کردم با اطمینان حرف بزنم... _من نمیدونم شما چیکاره محمده منی... فقط میدونم یکی از اقوامشی قطعا.... و میخوام ازتون بپرسم... پرید وسط حرفم و گفت: هه... 😏ببین خانومی من و محمدجواد از بچگی به اسم هم بودیم. جواد عاشق من بود برای من میمرد. تا همین یک ماه پیش که اومد خواستگاری تو. نمیدونم چجوری گولش زده بودی. ولی دوباره خودش زنگ زد و گفت فاطمه من اشتباه کردم من تورو از بچگی دوس داشتم. منم پاشدم اومدم قم پیشش خالم شوهرخالم همه دوس دارن من عروسشون بشم نه یه غریبه. جواد خودش میخواست بهت بگه از زندگیش بری بیرون ولی عذاب وجدان داشت و نگفت. برا همین قرار بود من زنگ بزنم بهت بگم پاتو از زندگیمون بکشی بیرون. الان که میبینمت چه بهتر پس الان میگم لطفا برو و دیگه مزاحم من و نامزدم نشو. بهتره هر راه ارتباطی که باهاش داری رو قطع کنی چون من راضی نیستم حتی شمارتو داشته باشه. اینو بدون اگه کنارته فقط بخاطر عذاب وجدانه وگرنه قلبش پیش منه. واقعا خیلی اعتماد به نفست بالاست که فکر کردی جواد تورو دوس داره. هه😏 امیدوارم مزاحم زندگیم نشی. چون اگه ببینم مانع رسیدن من و عشقم بهم شدی اون وقته که نفستو میبرم. خدانگهدار این حرفارو زد و بلند شد و رفت... هنگ کرده بودم... توی بهت بودم... شاید یک ساعت طول کشید تا بفهمم چی گفته و چه بلایی سرم اومده... فاطمه رو از پشت لایه اشکی که جلوی چشمامو گرفته بود دیدم که به سمتم میومد😭 فاطی: تو کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی😡 فقط تونستم اسمشو صدا بزنم.... _ف...فا...طم...ه... فاطمه با ترس گفت: فائزه چیشده😳 نمیتونستم حرف بزنم... اصلا نمیتونستم... فاطی: تورو قرآن حرف بزن فائزه😱 نمیتونستممممم به همون قران نمیتونستم... هق هق گریه ام بلند شده بود خیلیا نگاهم میکردن... فاطی: فائزه تورو جون جواد حرف بزن بگو چیشده😣 قسم جون اون باعث شد شدت گریه ام بیشتر بشه خودمو انداختم تو بغل فاطمه و زار زدم... اونم پا به پام گریه کرد و دوباره قسم میداد که حرف بزنم... قسم جون جواد حتی بهم روحیه حرف زدن داد... توی بغل فاطمه گریه کردم و گفتم... گفتم از هر چیزی که امروز دیدم و شنیدم... دیگه تحمل نداشتم بخدا... بخدا قسم نداشتم... دنیا پیش چشمام سیاه شد. 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ چشمامو که باز کردم تصویر چهره نگران فاطمه رو به روم نقش بست. فاطی: وای فائزه حالت خوبه؟😭 تو که منو کشتی... ریحانه اینا این قدر نگران شدن بنده های خدا کلی جوش زدن😭 همه چیزو یادم بود تا جایی که توی بغل فاطمه گریه کردم و تعریف کردم چیشده... پس بعد اون چی؟ _فاطمه... فاطی: جان فاطمه؟ _بعد گریه کردنم چیشد؟ توی حرم بودیم که... فاطی: حالت بد شد با کمک خانوما آوردیمت بیرون بعدم با ماشین آوردیمت اینجا 😭 حالم بد بود... نای حرف زدن نداشتم... مدام اتفاقات چهاردهم خرداد تا همین امروز رو پیش خودم مرور میکردم.... یه جفت چشم عسلی... لجبازیاش... غرورش... یه جفت چشم عسلی باحیاییش.. سر به زیریش... یه جفت چشم عسلی... محبتاش...عشقش...😭 حالم اصلا خوب نبود... فقط اشک میریختم... یک ساعت بعد از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم یه مسافرخونه نزدیک حرم. شب تا صبح بیدار موندم و فکر کردم. از بی بی و اقا کمک خواستم که بهترین راه رو انتخاب کنم. صدای اذان صبح بلند شد و همزمان منم تصمیمم رو گرفته بودم. نماز صبح رو که خوندیم بقیه خوابیدن و فقط من و فاطمه بیدار بودیم. فاطی: فائزه میخوای چیکار کنی؟ تصمیمت رو گرفتی؟ _آره گرفتم. فاطی: خب... _میرم از زندگیش بیرون. فاطمه تقریبا با داد گفت:چی؟؟؟؟😳 _همین که شنیدی. فاطی: نه فائزه این بی انصافیه... تو باید اول با جواد صحبت کنی... باید مطمئن شی بعد تصمیم بگیری... _ببین فاطمه جون علی قسمت میدم که هیچ کدوم از حرفایی که شنیدی رو به هیچ کس نگی و فراموش کنی جون علی فاطی: فائزه نه مگه... نزاشتم ادامه بده و با بغض گفتم: خواهش میکنم به هیچ کس نگو چیشده و چرا میخوام برم... سرنوشت منه... خودم باید تصمیم بگیرم...دلم که شکست... بزار حداقل غرورم نشکنه... 📲 @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه ی بعد نماز ما تسبیحات حضرت زهرا...💔 🖤 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
در عشق نپرسند عرب را و عجم را... :) 🌹 🌹 ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
📣♦️ *دوستان سریعا برید تو حیاط وتو آسمون رو نگاه کنید* *خیلی جالبه.* *پدیده ای که من تا حالا شخصا ندیده ام*‼️‼️
332K
پیام مهم استادتقوی در آستانه سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی همه جا منتشر کنید و به همه تذکر بدهید
آن شب کہ علے خشت لحد را می‌چید دستش بہ کفن بود و دلش می لرزید... این صحنه آخرش تماشایـے بود زانو زد و خاک همسرش را بوسید...💔 :) 💔 🌙 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
بہ نام یگانہ هستی آغاز میکنیم یڪ روزدیگر یڪ برڪت دیگر وفرصت دیگربراے زندگی❄️ خدای مهربانم توراسپاس بخاطر روزی دیگر و آغازی نو❄️ بخیر و زیبا دوستان خوبم❄️ 💛امروزقشنگ است ❄️ازلطف خداوند 💛هوای دڸ ما ❄️صاف وقشنگَ است 💛ای خدا تودرایݧ صبح طلایی ❄️نظری بر دڸ ما کن 💛حیف است نبریم لذت ایام ❄️که امروز قشنگ است 💛ســـــلام 💛دی ماهتون پـراز شـادی و برکت @Majid_ghorbankhani_313