eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
534 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
خودمون‌رو‌به‌حسێݩ؏‌بفروشیم(: حسێݩ؏‌بلده‌مارو‌آماده‌کنه‌و به‌خدآ‌بفروشه . .💔′ ←مجنون‌ثآراللہ؏→
و‌امآ‌چآلش‌😻! ان‌شاءاللہ‌امروز‌‌ساعت‌² جایزه:عآلیست(: اسم‌هاتون‌رو‌تآ‌ساعت²‌به‌این‌آیدی‌بدین🕶✌️🏿↓ تمآم🚶🏿‍♂
برنده‌نازنین‌زهرا🔥😻
ان‌شاءاللہ‌امروز‌هم‌دوپآرت‌از‌رمان‌قرار‌داده‌میشہ(: . .🌿
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
﴿بِسمِ‌هو﴾ #رفیق‌خدایی:)♥️! #پارت‌دوم زهرا‌رفت‌و‌من‌دوباره‌رفتم‌تو‌اتاق سرم‌رو‌گذاشتم‌رو‌بالش‌یکم‌عذ
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️ امیر‌علی‌اومد‌و‌گفت:‌اومدم‌خونه‌حالت‌خعلی‌خوب‌نبود‌،‌درسته؟ سرم‌رو‌تکون‌دادم‌و‌گفتم:آرع‌ گفت:خو‌چرا؟ گفتم:راستش‌‌ی‌مشکل‌پیش‌اومد‌و‌که‌یکدفعه‌مادرم‌گفت: هنوز‌ناهار‌نخوردین؟ سریع‌دیگه ناهار‌ور‌خوردم‌و‌رفتم‌اتاق‌دیدم‌گوشی‌روشن‌شد‌ زهرا‌بود،‌³‌تا‌‌پیام‌داده‌بود: +سلام‌خوبی؟ +ی‌زنگ‌بزن +‌لطفا‌ یکم‌کنجکاو‌شدم‌و‌زنگ‌زدم‌بد‌از‌سه‌چارتا‌بوق‌خوردن‌زهرا‌برداشت گفت:سلام‌خوبی؟ _ممنون‌بله؟ +راستش‌اومدم‌خونه‌تون‌یادم‌رفت‌که‌بگم‌ما‌میخایم‌‌تقریبا‌هفته‌بعدواز‌امتحانا بریم‌ی‌هفته‌شمال تو‌هم‌میای؟ _راستش‌نمیدونم‌کیا‌میان؟ +منو‌سمانه‌و‌فاطمه _عاها‌خبر‌میدم +باشه‌پش‌فعلا‌حدانگهدار _خدانگهدار واعی‌اینو‌کجای‌دلم‌بزارم؟ برم‌باهاشون؟ واعی‌چیکار‌کنم . . ؟ همینجوری‌تو‌فکر‌بودم‌که‌پدرم‌از‌سرکار‌اومد از‌جام‌بلند‌شدم‌و‌بهش‌سلام‌کردم یک‌ساعت‌گذشته‌بود‌و‌من‌به‌پدرم‌گفتم +بابا‌میتونم‌برم‌با‌دوستام‌شمال؟ _کدوم‌دوستات؟ +زهرا‌اینا‌همسایه‌مادر‌بزرگینا _آها‌،‌با‌چی‌میرین؟ +فک‌کنم‌با‌ماشین‌دوستش‌سمانه _فعلا‌بزار‌یکم‌فکر‌کنم‌بهت‌خبر‌میدم کپی‌ممنوع🚶🏿‍♂⚠️❗️ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️ من‌هم‌سرم‌رو‌تکون دادم‌و‌رفتم‌که‌بخوابم زهرا‌پیام‌داده‌بود: چی‌شد‌عزیزم؟ گفتم:ب‌پدرم‌گفتم‌خداکنه‌که‌اجازه‌بده. . صبح‌صدای‌گوشیم‌منو‌از‌خواب‌بیدار‌کرد یک‌لقمه‌صبحونه‌خوردم‌و‌لباس‌پوشیدم‌از‌مادر‌خداحافظی‌کردم‌و با‌امیر‌علی‌از‌پله‌ها‌اومدیم‌پایین تو‌ایستگاه‌اتوبوس‌بودیم‌که‌امیر‌علی‌گفت: خداکنه‌ی‌هفته‌مسافرتوبری‌اتاقت‌برا‌من‌شه😂! منم‌گفتم:اگه‌برم‌قفلش‌میکنم‌و‌کلید‌رو‌با‌خودم‌حتما‌میبرم اتوبوس‌اومد‌و‌سوار‌شدیم چند‌ایستگاه‌بعد‌امیر‌علی‌پیاده‌شد‌اما‌من‌باید‌دو‌تا‌ایستگاه‌دیگه دم‌ایستگاه‌مترو‌پیاده‌میشدم به‌مترو‌رسیدم گوشی‌رو‌از‌کیف‌درآوردم شلوغی‌مترو‌و‌سر‌و‌صداها‌باعث‌شدوسر‌درد‌ بگیرم، همین‌جوری‌که‌گوشی‌رو‌چک‌میکردم‌دیدم زهرا‌سه‌تا‌پیام‌داده مهرسا!‌مهرسا! سریع‌بیا‌دانشگاه سریع!‌فاطمه،‌فاطمه.... و‌دیگه‌پیامی‌نداده‌بود قلبم‌داشت‌تند‌تند‌میزد نفسم‌بالا‌نمیومد ینی‌چی؟ فاطمه‌چش‌شده؟ خدایا!تروخدآکمکم‌کن. .. کپی‌‌ممنوع🚶🏿‍♂⚠️❗️ @Majnonsaralah
²پآرت‌رمآن‌امروز🕶✌️🏿
﴿بِسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾💜!
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)♥️!
من ڪربلا ندیده بہ ڪس جان ندھم آخر مرا وصال تو بردار مےڪند..💔 @Majnonsaralah
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)💜. .
تولدت‌مبارك‌ای‌خووووووووووووووووب‌تر‌ از‌خوب:)♥️📿! رفیق‌آسمونی‌مآ‌شهیدابراهیم‌هادی😻🌸′ @Majnonsaralah🎉
گاهے‌اوقات‌که‌حالمون‌بد‌ میشہ ی‌گوشھ‌میشینیم(: خعلی‌آروم‌ی‌مدآحے‌میزآریم قطره‌قطره‌اشك‌میریزیم‌و به‌عکس‌حرم‌نگآه‌میکنیم . . و‌‌با‌عکس‌حرم‌خعلے‌درد‌دل‌ میکنیم💔′ ←مجنون‌ثآرااللہ؏→
سلام‌علیکم چون‌خودمون‌مینویسیم ‌شرمنده‌کہ‌‌پآرت‌کمتر‌میزآریم💔′ ان‌شاءالله‌‌یکم‌سرمون‌خلوت‌شه‌روزے³پآرت‌میزآریم . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
﴿بِسمِ‌هو﴾ #رفیق‌خدایی:)♥️ #پارت‌چهارم من‌هم‌سرم‌رو‌تکون دادم‌و‌رفتم‌که‌بخوابم زهرا‌پیام‌داده‌بود: چ
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! همین‌طوری‌که‌نفسم‌تو‌سینه‌حبس‌شده‌بود مدام‌نگام‌به‌ساعت‌بود کی میرسم‌دانشگاه؟ یعنے‌فاطمه‌چش‌شده؟‌خدایا‌چرا‌نمیرسم زمان‌نمیگذش‌و‌من‌هم‌داشتم‌سکته‌میکردم . . بالاخره‌رسیدم‌و‌بدو‌بدو‌از‌مترو‌پیاده‌شدم دویدم‌فقط حدود۶،۷‌دیقه‌تا‌دانشگاه‌فاصله‌بود‌من‌فق‌میدویدم‌و‌ هیچی‌برام‌مهم‌نبود‌جز‌فاطمہ! رسیدم‌دم‌در‌دانشگاه‌ساکت‌بود قلبم‌تند‌تندمیزد رفتم‌داخل‌دانشگاه‌دیدم‌یکی‌از‌همکلاسی‌ها‌تو‌حیاط‌نشسته از‌پرسیدم‌فاطمہ‌رو‌ندیدی؟ گف:راستش‌،‌عام‌،‌چجوری‌بگم . . گفتم:تروخدابگو‌دارم‌سکته‌میکنم گفت:راستش‌فاطمہ‌تصادف‌کرده من‌ی‌لحظه‌‌افتادم‌رو‌زمین‌و‌هیچی‌نمیشنیدم انگار‌دنیا‌دور‌سرم‌میچرخید خدایا! فاطمہ‌،‌تصادف نه‌باورم‌نمیشه. .‌! گفتم:میدونی‌الان‌کجاس؟کجا‌بردنش؟ اصن‌بگو‌کجاش‌آسیب‌دید؟ گفت:راستش‌من‌فق‌دیدم‌پاش‌رو‌گرفتن‌و‌یکمم‌خون‌دیدم فقط‌دیدم‌سروار‌آمبولانس‌ش‌‌کردن‌و‌بردنش گفتم‌کدوم‌بیمارستان؟ گفت:همین‌بیمارستان‌‌دو‌تا‌خیابون‌بغلی،همون‌که... گفتم:عاها‌فهمیدم‌ممنون گف:اگه‌خبری‌شد‌بمنم‌بگو! کپی‌ممنوع🚶🏿‍♂⚠️! @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! بدو‌بدو‌ی‌تاکسی‌گرفتم آدرس‌رو‌بهش‌گفتم‌تو‌راه‌بودیم‌به‌زهرا‌زنگ‌میزدم‌بر نمیداشت‌دلهره‌گرفتم . . تاکسی‌رسید‌و‌منم‌هراسون‌اومدم‌پایین رفتم‌و‌سریع‌از‌ی‌پرستار‌که‌در بخش‌اطلاعات‌بود پرسیدم:امروز‌ی‌دختر‌که‌تصادف‌کرده‌حوالیِ‌صبح‌ اینجا‌نیوردن؟ گفت:همون‌که‌اسمش‌فاطمه... گفتم:بله‌بله‌لطفا‌بگین گفت:بخش‌آی‌سی‌یو‌هستش گفتم:چه‌مشکلی‌پیش‌اومده‌براش؟ گفت:پاش‌نیاز‌به‌عمل‌داره خون‌زیادی‌از‌پاش‌رفته دکترا‌میخان‌نیم‌ساعت‌دیگه‌عمل‌کنن گفتم:میشه‌ببینمش؟ گفت:نه‌نمیشه! گفتم:از‌پشت‌شیشه‌چی؟لطفا بالاخره‌قبول‌‌کرد‌و‌من‌دویدم‌تا‌به‌آی‌سی‌یو‌برسم توی‌این‌لحظات‌فقط‌میگفتم‌خدایا ی‌بار‌دیگه‌فاطمه‌سر‌پاهاش‌وایسه! ی‌بار‌دیگه‌سالم‌ببینمش. . تا‌اینکه‌به‌آی‌سی‌یو‌رسیدم دیدم‌زهرا‌چشماش‌پرع‌اشکه‌بهش‌سلام‌کردمو‌گفتم فاطمہ‌چطوره؟چی‌شد‌اصن؟ زهرا‌تروخدا‌جواب‌بدع! گفت:میدونی‌ما‌داشتیم‌باهم‌ازخیابون‌رد‌میشدیم‌اما گفتم:اما‌چی؟ گفت:اما‌یکدفعه‌ی‌ماشین‌با‌سرعت‌بهش‌برخورد‌کردومن‌ فقط‌سرمو‌برگردوندم‌که‌دیدم‌فاطمه‌افتاده‌و... حالم‌بد‌شد دیدم‌فاطمه‌پشت‌شیشه‌آروم‌خوابیده خعلی‌ناراحت‌بودم خدایا‌فقط‌یبار‌پیگه‌فاطمه‌رو‌سالم‌ببینم💔. . کپی‌ممنوع🚶🏿‍♂⚠️! @Majnonsaralah
این‌هم‌دوپآرت‌امروز🕶🌸↑
﴿بِسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾♥️!