eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
466 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️☀️ ❤️ پيامبر رحمت (ص) : 🌸 پابرجاترین شما بر صراط، کسی است که محبتّش به اهل بیت من بیشتر باشد. 📚 فضائل الشیعه 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❤️حرمت محبوب .... نماز که میخوانی از خاک به افـلاک رفته‌ای . شرم حضور ایجاب میکند سـرت را نچرخـانی؛ پـس سعـی کـن "دلت هم نچرخد". حرمت محبوب را نگه دار... 🍃💞 ✅ | 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1218506475.mp3
13.55M
کتاب صوتی ... خاطرات خودنوشت مقام معظم رهبری از زمان کودکی تا،پیروزی انقلاب قسمت9⃣1⃣ قسمت پایانی 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
میزنم سبزه گره تا گره ی وا گردد سالمان سال ظهور گل زهرا گردد میزنم سبزه گره، نیتم اینست خدا یوسف گمشده ی ارض و سما برگردد 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
یه جوری از معلمت و فرمانده ات خوب یاد بگیر و عمل کن که هر جا رفتی بگن: این دختری که انقد خوبه، شاگرد مکتب حاج قاسمه....😊💞🍃🌷 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌷 یکی از انگیزه‌های ، زنده‌ نگه داشتن حجاب بود ‌ ❣حضرت (مدظله العالی) 🕊"شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادت‌شان منتهی شد؟ این مهم است. در بسیاری از این وصیتنامه‌های شهدا اسم مبارک امام هست، مسئله‌ی حجاب هست، مسئله‌ی انقلاب هست؛ اینها انگیزه های‌ شهدا بودند.. 🗓۱۳۹۹/۱۲/۲
🌺🌿💞 👌می گن سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!😏 بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📝 همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...🤔 یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟😑 استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...✋ ولی ... من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ ✍گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .🙁 هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... . استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. 👈برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟😔 بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😭 چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!! 😔😭تنها کسی که موافق بود .... فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.🌷😔 شادی ارواح قدسی شهداء عزیز صلوات
🕊💞🍃 . سیزده روز از این سال گذشت اما من همچنان منتظر لحظه‌ ۍ تحویل تواَم 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
.!🤲🏼🌱 تایمش‌رو‌که‌بدونی‌و‌برای‌اون‌زمان ‌برنامه‌نچینی.! صداش‌رو‌که‌شنیدی‌هرچیزی‌رو ‌ول‌کنی‌بری‌سمتش.! مقاومت‌کنی‌و‌پای‌وسوسه‌های‌ شیطان‌نشینی.! یعنی‌تو‌از‌ .!😇 💫🌷🌱 🌸🍃💞 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل دوم پارت ۱۱۹ نویسنده:فاطمه ولی نژاد چشمانم که منتظر دیدار مجید بود،با دیدن چشمان نامحرم، پشت پرده شرم و حیا خزید و احساس اشتیاق روی صورتم خشک شد. چهار مرد غریبه که به نسبت قد بلند و درشت اندام بودند و از نگاه خیره و بی پروایشان، احساس خوبی نداشتم . بالاخره یکیشان شروع کرد: «حاجی عبدالرحمن؟» حلقه چادرم را دور صورتم محکمتر کردم و در برابر سؤال کوتاهش، پاسخ دادم: «خونه نیست.» و او با مکثی کوتاه گفت: «اومدیم برای عرض تسلیت.» و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد: «ما از شرکای تجاریش هستیم.» و دیگری با حالتی متملقانه پشتش را گرفت: «ببخشید دیر اومدیم! برای کاری رفته بودیم قطر، تازه از دوحه برگشتیم.» با شنیدن نام دوحه متوجه شدم که همان شرکای تازه پدر هستند و با احساس ناخوشایندی که از قبل نسبت به آنها داشتم، به تشکر سردی پاسخشان را دادم که اشاره ای به داخل حیاط کرد و بی ادبانه پیشنهاد داد: «پس ما بیایم داخل تا حاجی برگرده؟» از این همه گستاخی اش عصبانی شدم و باز خودم را کنترل کردم که با صدایی گرفته پاسخش را دادم: «شما برید نخلستون، اونجا هستن.» که در خانه تنها بودم و حضورشان حتی پشت در هم آزارم میداد، چه رسد به داخل خانه ؛ که جوان ترینشان به صورتم خیره شد و با لبخندی مشمئز کننده پرسید: «شما دخترش هستی؟» از لحن نفرت انگیزش، خشم در صورتم دوید و او آنقدر وقیح بود که باز هم کوتاه نیامد و با حالتی صمیمی ادامه داد: «می خواستم فوت مادرت رو تسلیت بگم.» در برابر اینهمه وقاحتش نمیدانستم چه کنم که با گفتن «ممنون!» در را بستم و همانجا ایستادم تا صدای استارت و به حرکت در آمدن اتومبیلشان را شنیدم. خیالم که از رفتنشان راحت شد، چادرم را از سرم برداشتم و در عوض ِ باز در حجله غم غربت و تنهایی فرو رفتم که به تمنای دیدار همسرم، روی عقده دلم پا نهاده بودم و حالا به جای نگاه مَحرم زندگی ام، نگاه دریده نامحرمان نصیب دل تنگم شده بود. بار دیگر تمام وجودم در هم شکست که همانجا پشت در روی زمین نشسته و باز گریه های بی کسی ام را از سر گرفتم. چه خوش خیال بودم که گمان میکردم احساس مجید پشت دیوار دلم به انتظار نشسته و به هرنغمه دلتنگی ام، خانه قلبم را دق الباب می کندو حتما ً حالا در پالایشگاه مشغول کار خودش بود و یادی هم از الهه مصیبت زده اش نمیکرد. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃