eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
486 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۳۲۶ نویسنده:فاطمه ولی نژاد حالا پرستار فرصت پاسخ پیدا کرده بود که با حالتی مدعیانه جواب مجید را داد:«خب ما باید چی کار میکردیم؟ فقط باید بهش آرامبخش میزدیم که کمتر جیغ و داد کنه! دیشب همه بخش رو رو سرش گذاشته بود انقدرگریه زاری میکرد!» و میدیدم مجید دیگر توانش تمام شده که سرش را بالا نمی آورد وقفسه سینه اش از نفس های بُریده اش به شدت بالا و پایین میرفت که وحشت زده به میان حرف پرستار آمدم:«تو رو خدا به دادش برسید! داره از حال میره!» پرستار هنوز دلخور بود که با اکراه قدم پیش گذاشت و با صدایی گرفته رو به مجید کرد:«آقا بلند شو برو درمانگاه! طبقه اوله، برو اونجا پانسمانت رو عوض کنن!» که نگاهش به حجم خونی که کف اتاق ریخته بود و هنوز هم از لای انگشتان مجید چکه میکرد، خیره ماند و با لحنی قاطعانه تذکر داد:«آقا بلند شود برو! جای بخیه هات خونریزی کرده! بلند شو برو!» و مجید دیگر حالی برای بلند شدن نداشت که همانطور که سرش پایین بود، زیر لب جواب داد:«میرم...» به گمانم پهلویش از شدت درد بیحس شده بود که دیگر پایش را تکان نمیداد و پرستار هم لابد فهمیده بود که مجید با پای خودش نمیتواند به درمانگاه برود که با عجله از اتاق بیرون رفت تا شاید کمکی بیاورد. نفسم از ترس به شماره افتاده و از بوی خون حالت تهوع گرفته دستم مقابل دهانم گرفتم .مجید سرش را بالا آورد، صورتش به سفیدی مهتاب شده و بین سفیدی لب و صورتش تفاوتی نبود و باز دلش برای من. شور میزد که با صدای ضعیفش کمک خواست:«کسی اینجا نیست؟ حال زنم بد شده...» و با چشمان خودم دیدم که رنگ زندگی از چشمانش پرید، دست غرق به خونش از روی پهلویش پایین افتاد و از حال رفت که از روی صندلی سقوط کرد و با صورت به روی زمین افتاد. دیگر نه از شدت حالت تهوع ، که از ترس، جانم به لب رسیده و با حالتی مضطر جیغ میکشیدم و کمک میخواستم. چند پرستار با هم به داخل اتاق دویدند، عبدالله هم بالاخره رسید و از دیدن مجید که روی زمین افتاده بود، چه حالی شد که با صدای بلند تکرار میکرد: «چقدر بهش گفتم نیا...» پرستاران میدانستند نباید به دست آتل بندی شده اش تکانی بدهند که با احتیاط بدنش را روی برانکارد قرار داده و هر کدام به تشخیص خود نظری میدادند. عبدالله هم میدید دیگر فاصله ای تا بیهوشی ندارم که مجید را رها کرده و برای آرام کردن من هر کاری میکرد و من چشمانم به دنبال مجید بود که روی برانکارد از اتاق بیرون رفت. دست عبدالله را گرفته و میان گریه التماسش میکردم:«تو رو خدا برو دنبالشون، برو ببین چی شده...» و آنقدر اصرار کردم که بالاخره رهایم کرد و با عجله از اتاق بیرون رفت. نمیدانم لحظات سخت بی خبری، چقدر طول کشید تا بالاخره عبدالله خبر آورد که پزشکان خونریزی زخمش را بند آورده و دوباره به هوش آمده است تا به همین خبر خوش، دل بیقرارم قدری قرار گرفت. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۳۲۷ نویسنده:فاطمه ولی نژاد وضعیتم چندان تفاوتی نکرده بود که از روی تخت بیمارستان، به روی تخت کوچک و نه چندان راحت مسافرخانه نقل مکان کرده بودم. اتاق کهنه و کوچکی که تنها پنجره اش هم با کولر گازی پوشیده شده و تمام نورش را از یک لامپ کوچک سقفی میگرفت. حالا ششمین شبی بود که در این اتاق تنگ و دلگیر در یک مسافرخانه دست چندم ساکن شده و هر روز به امید گشایشی، به هر دری میزدیم و شب، هم خسته ونااُمید به خواب میرفتیم. هر چند شبهایمان هم بهتر از این روزهای گرم و شرجی نبود که یا من از مصیبت از دست دادن حوریه و تمام زندگی ام تا صبح کابوس میدیدم و گریه میکردم، یا مجید از درد زخمهایش تا سحر پر پر میزد.با اینهمه، وجدانم راحت بود که بدقولی نکرده و دوشنبه، خانه را به حبیبه خانم تحویل داده بودیم تا به کارهایشان برسند و لابد دیشب مراسم عروسی دخترش را با یک دنیا شور و شادی برگزار کرده و دعایش را به جان من و مجید میکرد. حالا خودمان در این مسافرخانه سا کن شده و برای وسایل زندگیمان جایی نداشتیم که فعلا ً همه را در انباری خانه حاج صالح جا داده بودیم تا روزی که دوباره خانه ای تهیه کرده و به آنجا اسباب کشی کنیم. هر چند دیگر سرمایه ای نداشتیم که به پول اجاره خانه برسد و کار به جایی رسیده بود که برای گذران همین زندگی ساده هم به تهیه یک غذای مختصر قناعت میکردیم. در این اتاق کوچک امکان پخت و پز نداشتیم که چند روز اول مجید غذای آماده میگرفت و امروز دیگر پولش به آن هم نرسید که با همه ضعف بدنم به خوردن تخم مرغی که مجید روی پیک نیکی کنار اتاق تهیه کرده بود، راضی شدم. هر چند به قدری حالت تهوع داشتم که حتی نمیتوانستم به بشقاب نیمرو نگاه کنم و مجید برای دادن هر لقمه به دستم، لحظاتی با دنیایی از محبت التماسم میکرد و من از شدت حالت تهوع و ناخوشی حالم، فقط گریه میکردم. حتی حلقه های ازدواجمان را هم فروخته بود تا بتواند هزینه سنگین بستری من و جراحی و بیمارستان خودش را بپردازد و باقی پولش را برای کرایه همین چند شب مسافرخانه پرداخت کرد تا با مقدار اندکی که از حقوق فروردین ماه همچنان باقی مانده بود، این روزهایمان را بگذرانیم. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۳۲۸ نویسنده:فاطمه ولی نژاد ظاهراً قرار بود همه درها به رویمان بسته شود که سه روز از خرداد ماه گذشته و هنوز حقوق اردیبهشت ماه را هم به حسابش نریخته بودند و بعد از این هم فعلا خبری از حقوق نبود که به توصیه دکتر تا چند ماه نمیتوانست با دست راستش کار سنگین انجام دهد و حتی اسباب خانه را هم عبدالله جمع کرده بود. بالاخره از زیر زبانش کشیده بودم چه بلایی به سرش آمده که وقتی سارقان دست چپش را گرفته و او با دست راستش مقاومت میکرده تا کیف پولش را به سرقت نبردند، با هشت ضربه ِ دستش را از روی بازو تا سرانگشتانش زخمی کرده و دست آخر حریفش نشده بودند که دو ضربه هم به پهلویش زده بودند تا سرانجام تسلیم شده و کیف را رها کرده بود. حالا میدانستم اثر جراحت کنار صورتش، به خاطر مسافت چند متری است که با صورت روی آسفالت خیابان کشیده شده و باز خدا را شکر میکردم که کلیه اش به طور جدی صدمه نخورده و آسیب اعصاب دستش هم به حدی نبود که به کلی از کار بیفتد و دکتر امید بهبودی اش را در آینده ای نزدیک داده بود. با این حال باید به دنبال کار دیگری هم میگشت که با این وضعیت، دیگر نمیتوانست مثل گذشته به فعالیتهای فنی پالایشگاه ادامه دهد و به همین خاطر،که فعلا ً به پالایشگاه نمیرفت، همکارانش از قرض دادن پول طفره میرفتند و شاید میترسیدند مجید دیگر قصد بازگشت نداشته باشد که هر یک به بهانه ای از کمک کردن دریغ میکردند. عبدالله هم با همه مهربانی، دستش خالی بود که حقوق چندانی از معلمی به دستش نمی آمد و همان سرمایه کوچکش را هم خرج اجاره خانه مجردی اش کرده بود. نمیخواستم به درگاه پروردگارم ناشکری کنم، ولی اول به بهای حمایت از شوهر و فرزندم و بعد به ازای کاری خیری که برای صاحب خانه مان کردم، همه سرمایه زندگیمان به باد رفت، مجید سلامتی و کارش را از دست داد و از همه تلخ تر دخترم که تلف شد و با رفتنش، دل مرا هم با خودش،برده بود. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۳۲۹ نویسنده:فاطمه ولی نژاد همچنان روی تخت چمباته زده و به انتظار بازگشت مجید، سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم. از بعد نهار رفته بود تا شاید بتواند از کسی به اندازه پول پیش خانه قرض کند و این پول هم مقدار کمی نبود که هر کسی به سادگی زیر بار پرداختش برود. هنوز یک هفته از عمل جراحی اش نگذشته و به سختی قدم از قدم برمیداشت، ولی نمیتوانست ماندن در این اتاق را هم تحمل کند که هر روز از صبح تا غروب در خیابانها پرسه میزد، بلکه دری به رویمان گشوده شود. به روی خودش نمی آورد که چند میلیون پولش هنوز دست پدرم مانده و همین پول میتواند فرشته نجات زندگیمان باشد و شاید نمیخواست به روی من بیاورد که باز شرمنده رفتار ظالمانه پدرم شوم. به ابراهیم و محمد فکر میکردم و میدانستم که اگر از حال خواهرشان باخبر شوند ، ً دستی به یاری ام بلند میکنندو خبری از کمکهایشان نمیشد که یقین داشتم عبدالله حرفی به گوششان نرسانده است. دیگر از هوای گرم و گرفته اتاق کلافه شده بودم که با بشقاب کوچکی خودم را باد میزدم تا قدری نفسم جا بیاید. حالا یک ساعتی میشد که برق هم رفته و اتاق در تاریکی دلگیری فرو رفته بود و دیگر صدای آزار دهنده کولر گازی هم نمی آمد تا لااقل دلم به خنکای اندکش خوش شود. کولر گازی طوری در پنجره قرار گرفته بود که دورتا دورش یک نوار باریک خالی مانده و تنها روشنایی اتاق، نوری بود که از همین درز کوچک به دورن میتابید. برق اضطراری مسافرخانه را هم گاهی وصل میکردند و همین که نسیم کم رمقی از کولر گازی بلند میشد، به نظرم صاحب مسافرخانه حیف پولش می آمد که بلافاصله برق اضطراری را هم قطع میکرد تا باز از گرما نفسم در سینه حبس شود. حالا این فضای تنگ و تاریک با یک زندان انفرادی تفاوتی نمیکرد که نمیدانستم چند شب دیگر باید تحملش کنم و کابوس وحشتناک من و مجید هم همین بود که پیش از آنکه پولی به دستمان برسد تا خانه ای اجاره کنیم، همین پولمان هم به پایان برسد و حتی نتوانیم کرایه همین زندان انفرادی را هم بپردازیم. یکی دو بار با مجید در مورد کمک خواستن از اقوام حرف زده و هیچ کدام راضی به این کار نبودیم. من که از اقوام خودم خجالت میکشیدم که شاید هنوز از قطع ارتباط من با خانواده ام بیخبر بودند و اگر دست نیاز به سمت شان دراز میکردم، میفهمیدند توسط پدر و برادران خودم طرد شده ام و بعید میدانستم با این وضعیت دیگر برایم قدمی بردارند. مجید هم دلش نمیخواست دست به دامن اقوامش در تهران شود که بیش از او من شرمم می آمد که آنها بفهمند خانواده ام با من و مجید چه کرده اند. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۳۳۰ نویسنده:فاطمه ولی نژاد در این چند روز ،چند بار تصمیم گرفته بودم که با ابراهیم و محمد تماس بگیرم و درخواست کنم تا مخفیانه و دور از چشم پدر، میهمان خانه شان شویم یا پولی قرض بگیریم، ولی میدانستم مجید به این خفت و خواری رضایت نخواهد داد. همین دیشب بود که به سرم زد تا به هر زبانی شده دل مجید را نرم کنم و با هم به در خانه خودمان برویم، بلکه پدرم دلش به رحم آمده و بار دیگر به خانه راهمان دهد، ولی بلافاصله پشیمان شدم که میدانستم حتی اگر مجید راضی شود، دل سنگ پدر و آتش فتنه انگیزی نوریه اجازه نمیدهد ما دوباره به آن خانه برگردیم. از اینهمه غریبی و بی کسی، دلم شکست و هنوز زخم از دست دادن حوریه التیام نیافته بود که باز کاسه چشمانم از اشک پر شد و سر به زانوی غم گذاشتم که کسی به در زد. مجید که کلید داشت و لابد عبدالله بود که طبق عادت این چند روزه به دیدنم آمده بود. همچنانکه اشکهایم را پاک میکردم، از روی تخت پایین آمدم و هنوز کمرم درد میکرد که با قدمهایی سست و سنگین به سمت در رفتم. در را که باز کردم، عبدالله بود و پیش از هر حرفی، با دلسوزی اعتراض کرد:«تو این اتاق خفه نمیشی؟!!!» و خواست به سراغ مسئول مسافرخانه برود که مانع شدم و گفتم:«ولش کن، فایده نداره! اگه الانم برق اضطراری رو وصل کنه، دوباره خاموش میکنه.» وارد اتاق شد و از چشمانش میخواندم دلش به حالم آتش گرفته که اوج دلسوزی اش را به زبان آورد:«اگه این هم خونه م زودتر بر میگشت شهرشون، شما رو می بُردم خونه خودم، ولی حالا اینم این ترم پایان نامه داره و به این زودیها برنمی گرده.» هر چند مثل گذشته حوصله ابراز مهرش رانداشتم، ولی باز هم دلم نمیخواست بیش از این غصه حال و روزم را بخورد که با لبخند کمرنگی جواب دادم: «عیب نداره! خدا بزرگه...» و به قدری عصبی بود که اجازه نداد حرفم را تمام کنم و همانطور که روی صندلی کنار اتاق مینشست، جواب صبوری ام را با عصبانیت داد:«خدا بزرگه، ولی خدا به آدم عقل هم داده!» مقابلش لب تخت نشستم و هنوز باورم نمیشد با این لحن تلخ، توبیخم کرده باشد که با دلخوری سؤال کردم:«من چی کار کردم که بی عقلی بوده؟» به همین چند لحظه حضور در اتاق، صورتش از گرما خیس عرق شده بود که با کف دستش پیشانی اش را خشک کرد و با صدایی گرفته جواب داد:«تو کاری نکردی، ولی مجید به عنوان یه مرد باید یه خورده عقلش رو به کار مینداخت!» و نمیدانم دیدن این وضعیت چقدر خونش را به جوش آورده بود که همسرم را به بی خردی متهم میکرد و فرصت نداد حرفی بزنم که با حالتی مدعیانه ادامه داد: «اگه همون روز که بابا براش خط و نشون میکشید و تو التماسش میکردی که مذهب اهل سنت رو قبول کنه، حرف تو رو گوش میکرد و سنی میشد، بر میگشت خونه و همه چی تموم میشد! نه بچه تون از بین میرفت، نه انقدر عذاب میکشیدین! تو میدونی من هیچ مشکلی با مذهب مجید نداشتم و ندارم، ولی وقتی کار به اینجا کشید، باید کوتاه میومد!» خیره نگاهش کردم و با ناراحتی پرسیدم:«مگه همون روزها تو به من نمیگفتی که چرا زودتر نمیرم پیش مجید؟ مگه باهام دعوا نمیکردی که چرا تقاضای طلاق دادم؟ مگه زیر گوشم نمیخوندی که مجید منتظره و من باید زودتر برم پیشش؟ پس چرا حالا اینجوری میگی؟» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
مومن ازامشب ؟🤩•° 🖇... 🌌آیت الله بهجت می‌فرمودند: 💠یکی از علما که آدم فقیر و تنگدستی بود به پسرش خیلی تأکید می کرد که نماز شب را ترک نکن! از ایشان پرسیدند: آقا! چرا شما اینقدر روی نماز شب تأکید دارید؟🤔 ❇️فرموده بود: من می دانم که نماز شب کلید سعادت دنیا و آخرت است. من که پولی ندارم برای او بگذارم، اگر دنیا هم بخواهد کلیدش همین نماز شب است.! 📚در محضر بزرگان، ص99   • 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🌱🌷💫 گاهے دلتنگے در هیچ بیتے نمےگنجد گاهے یڪ‌تصویــر این چنیــن دڵ را بھ‌تپـش ۅا مۍدارد...!! 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
: 1- قرائت آیه «شهداللّه» {آل عمران آیه «۱۸»} : 🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم🕊 📝2- قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخوانید. 3- فرستادن صلوات بر پیامبران امامان و شهدا و به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید اسماعیل کرمی به اینگونه «اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین» 4- گفتن ذکر استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» 5- : بگویید «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اکبر» گویا حج تمتع و حج عمره گزارده ای. منبع: با بهره گیری از مسند فاطمه زهرا(س)، ص.118 تمام مطالب حلال😊💫 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷 مطابق ✴️ سه شنبه 28 اردیبهشت /ثور 1400 6 شوال 1442 18 می 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی 🔘 اولین توقیع " دستخط " توسط امام زمان عجل الله فرجه برای حسین ابن روح نوبختی " 305 هجری " ❇️ امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر ✅ خرید وسیله سواری . ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ خرید رفتن . ✅ صلح و آشتی دادن . ✅ امور قضایی و دیدار با قضات. ✅ شکار و صید و دام گذاری . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ رفتن به تفریحات سالم . ✅ فروختن اجناس و کالاها. ✅ و قرض دادن و قرض گرفتن خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزادش میمون و خوش قدم و روزی اش زیاد خواهد شد . ان شاءالله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : سفر خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم 🌓 امروز قمر در برج اسد است و برای امور زیر نیک است ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ بردن جهیزیه عروس . ✳️ ورود به خانه نو . ✳️ خرید ملک و خانه . ✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✳️ شروع امور دائمی و معالجات .پ ✳️ کندن چاه و جوی . ✳️ خرید حیوان و چهار پایان . ✳️ رفتن به تفریحات سالم . ✳️ و شروع به شغل نیک است 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث بلای ناگهانی می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب رعشه اعضا می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهار شنبه " دیده شود طبق ایه ی 7 سوره مبارکه " اعراف " است . والوزن یومئذ الحق ..... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به گروهی واگذارد بعضی در انجام آن تلاش کنند و باعث رفعت مقامشان شود و برخی نیز کوتاهی کنند و از چشم وی بیفتد . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💫ذات الکرسی عمود ۷:۸ ❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🌷زمان ذات الکرسی مخصوص روز است 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 📚منابع 📕حلیة المتقین 📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📘مفاتیح الجنان 📒بحارالانوار 📔سایت ژئو فیزیک دانشگاه تهران 📓 مصابیح الجنان 📕تقویم نجومي اسلامی ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❣ هرلحظہ بگو‌میان قُنوتت بہ صد نیاز عَجّل علی ظُہورڪَ یافارسَ الحجاز هردم بگوبہ اشڪ روان ‌روبہ آسمان عَجّل علی ظُہورڪَ یاصاحِبَ الزمان 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️ ☀️ 💎 امام سجاد علیه السلام فرمودند: ‌ ✅ راه شناخت كامل بودن دين مسلمان به اينهاست: ‌ سخنان بی معنی و بيهوده نمى گويد، كمتر بحث و جدل مى كند، صبور و خوش_اخلاق است. ‌ 📚 بحار: ۲ / ۱۲۹ / ۱۱ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
♥️ زمانهـ عجیبی ست ۷۰ساله هابرای ریاست لهـ لهـ میزنند😒 دهه ی ۷۰ ے ها برای شهادت...😎 😞 🌹 ۷۲ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
👌🏻🌷🍃 ‏از خواستگار پرسیدن : دستت کج نیست؟ گفت هرگز. معتاد نیستی؟ گفت خدا اون روز رو نیاره. پرسیدن چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم. پرسیدن دست بِزن نداری؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم... هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد . آخرش پرسیدن تو هیچ‌خصلت بدی نداری؟ گفت فقط دروغ می گم 😂😂😂😂😂 انتخابات داره نزدیک میشه ، 👈مسئولین همه شون حرفهای خوب میزنن فقط برخی دروغ زیاد میگن هشت سال دولت دست اصلاح طلبها بوده است و نه تنها کلیدشان بدرد حل مشکلات نخورد ،بلکه مشکلات را پیچیده و لاینحل کردند . به لیبرال های غربگرا اعتماد نکنیم چه از نوع معاون اول (دلار ۴۲۰۰ ) چه از نوع رئیس مجلس سابق (تصویب ۲۰ دقیقه ای برجام بی فرجام) 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸خدا چگونه به انقلاب اسلامی کمک می‌کند؟ (2)🔸 یکی از مسلمانان شيراز می‎گفت که در جریان قحطی و بیماری حصبۀ شیراز در سنۀ حدود 1321، در خانۀ ما همه مریض بودند. با مدیریت آیت‎الله سید نورالدین شیرازی، دکترها و بازاری‎ها دارو، هندوانه، غذا و غیره تهیه می‎کردند و با شناسايی قبلی به مريض‎ها می‌رساندند. در ابتدا دکتر به خانه می‎آمد و نسخه می‎نوشت، اما وقتی حال من و ديگر افراد خانه بهتر شد، دیگر دکتر نيامد و با پای خود به مطب می‎رفتيم.بهتر كه شديم، دیگر غذا هم ندادند و خودمان برای گرفتن می‎رفتیم. می‎گوید اینجا ربوبیت خدا را شناختم که «هر چه تواناتر شدم از من گرفت»؛ این روش تربیتی خداست! شما ربوبیت خدا را در کشور خودمان نگاه کنید! آن موقع که هیچ نداشتیم و آمریکا خواست حمله کند، در طبس طوفان شن فرستاد؛ اما در عراق این کار را نکرد. زیرا مقابله با عراق،‎ در توانمان بود. خدایی که موسای شیرخواره را از دست فرعون خون‌ریز نجات داد، ما را نیز نگه خواهد داشت. اگر دشمن سلاح هسته‌ای دارد و ما نداریم، از جانب این موضوع تهدیدی متوجه ما نخواهد شد؛ زیرا خداوند حل موضوعی را که در توان ما نیست، عنایت خواهد کرد. پس نباید اینکه خدای تعالی در یک مقطعی با راه ساده‌ای مشکل ما را حل کرده، این بشود رویۀ ما و دیگر به برنامه ریزی و ایجاد تشکیلات و کسب علم و ... توجه نداشته باشیم.
إن‌اللــھ‌معنا..! 🌿
عطر نماز باید تمرین کنیم؛ نمـازمون، فقط ادایِ نماز نباشه. اگه قلبمون در نماز درگیرِ هم کلامیِ باخدا نباشه؛ نمازمون راهی به آسمون نداره! هم کلامیِ باخدا رو تمرین کنیم. ...👌🏼🌹 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🌷🍃 دختركـ از گذشتـ‌ه اش پشیماלּ بود. خستـ‌ه از نگآه های هوس آلود امآ خجالـت مے كشید برگردد مے ترسید از همهمـ‌ه ها و پچ پچ ها... بگذار من بـ‌ه تـو بگویم: خواهرمـ‌! از یكجایـے باید همـ‌ه پلهای پشت سرت را خراب كنے از یكجایـے بـ‌ه بعد باید برای خودش باشے یك جاهایـے باید سرت را بیندازی پاییـלּ و فقط بـ‌ه خودش توكل كنے بدوלּ شنیدלּ هیچ صدایے... آیا او بـرای تو كافے نیست؟ 🌸🍃🌹ألَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدَه؟؟ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌺🌿🌱 رهبرم فرزند زهراست خدا می داند یادش آرامش دلهاست خدا می داند همه دنبال زر و سیم و گرفتار دلند نائب حضرت صاحب، تنهاست خدا میداند 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷💫🍃 و‌خدا‌خواست‌! که‌یعقوب‌نبیندیک‌عمر . . شهر‌بی‌یار‌مگر ارزش‌دیدن‌دارد؟ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
..🍃🍃🍃 نقدانیمیشن آبشار جاذبه... 👇🏻👇🏻👇🏻
علاوه بر نمادهای مخفی که در جای جای این سریال وجود دارد نمادهایی علنی و واضح دیده میشوند به قدری که عادی به نظر می آیند
آبشار جاذبه ماجرای خواهر و برادر دوقلویی که به دنبال کشف حقایق هستند... این انیمیشن همانطور که قبلا ذکر شد مخاطب بزرگسال را هم به دنبال خود میکشاند و همه گروه سنی را مجذوب خود میکند . این انیمیشن به ظاهر ساده را میتوان یک نمونه کامل از تمام نقشه های شیطان و پروتکل های صهیون و ایلومیناتی نام برد .
شخصیت شرور و بد این داستان که رازهایش نامشخص مانده اند بیل سایفر(که نامش بسیار نزدیک به لوسیفر است ) و به شکل مثلث درخشانی است که یک چشم دارد
👆این نکته قابل توجه هم در انتهای داستان که هر سه کتاب کشف می شوند قابل تامل هست و نشان دهنده ی شیطانی بودن این سریال 😑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته قابل توجه در قسمتهای پایانی از فصل دوم بیل سایفر همان مثلث تک چشم و پر قدرت که قصد تسلط بر جهان را دارد میبل را در حبابی قرار میدهد که تمام خوشی ها و تخیلات و هر چه اختیار کند در اختیار او باشد و در این حباب سر خوشی بماند و از دنیای حقیقی اطراف خودش غافل میشود سخن شیطان در مورد این حباب این است که این بی نقص ترین نقشه منه این در واقعیت هم وجود داره و ما را در گیر فضای مجازی و دنیای غیر واقعی کردند تا از حقایق دنیا غافل باشیم و حقیقت را آنگونه که آنها میپسندند به خورد ما بدهند با همان ابزار رسانه ها که همان مرکب دجال هست ادامه دارد..‌.
"🌙💞" دیوانه‌ترین حالتـ یڪ زمانیست دلتنگ شوے؛ ڪآر ز دستـ تو نیآیـد...🌸🖇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ؟✨ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem