eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
465 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
انتخاب⁉️ تا حالا به پفک نمکی دقت کردین هم استاندارد داره هم مجوز بهداشت یعنی اینکه از روغن فاسد درست نشده نمک یددار داره داخل بسته بندیش هم عاری از هرگونه باکتری و ویروس هست کاملا بهداشتیه! پس چرا میگن ضرر داره... پس چرا مجوز داره و تایید شده است... آهان ببین... ضررش برای این هست که سرخ کردنیه! رنگ طبیعی نداره فرآورده ای حجیم شدس با نمک شیمیایی سمی فراوان و مواد نگه دارنده شیمیایی باعث سیری کاذب میشه و برای رشد کودکان هم ضرر داره... تاییدش هم از لحاظ نداشتن میکروبهاست نه استفاده از رنگ مجاز و عدم استفاده از روغن فاسده و نه استفاده از روغن کنجد با کیفیت! میدونی میخوام چی بگم احراز صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری هم همینه! صرف تایید صلاحیت به این معنی نیست که هر کی تایید شد پس آدم خوبیه، کارایی داره و باسواده! نه!! یعنی اینکه تا روز تاییدش،تو پرونده خودش فساد ثابت شده قطعی تو دادگاه قضایی نداشته حداقل مدرک تحصیلی مورد نیاز برای حضور و حداقل سابقه سیاسی را داشته! پس به معنی تایید آدم صد در صدی نیست.. پس دقت کنیم درست انتخاب کنیم و اشتباهات خودمون را گردن شورای نگهبان نیندازیم! ببین مغازه هم میری،هم پفک و سیگار داره و هم مواد غذایی سالم! همشون هم تایید استاندارد و وزارت بهداشت رو هم دارند پس درست انتخاب کن..
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۲۹۰ نویسنده:فاطمه ولی نژاد نخستین باری بود که در برابر شوهر شیعه ام، حکم به ارجحیت مذهب اهل تسنن می دادم و نمیدانستم چه واکنشی نشان میدهد که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و بعد با متانت همیشگی اش سؤال کرد: «مگه شیعه بودن چه عیبی داره؟» میخواستم شیرازه استدلالم را محکم ببندم و قاطعانه وارد بحث شوم که شاید خدا امشب به برکت کودک معصومم، میخواست معجزه ای کند و نمیدانستم همین مکث کوتاهم، دلش را میلرزاند که نگاهش پیش از دلش شکست و با غبار غربتی که نفسش را گرفته بود، پرسید: «نکنه تو هم دیگه شیعه رو قبول نداری؟ نکنه تو هم فکر میکنی شیعه...» و نمیخواستم جمله اش را تمام کند که با دلخوری کلامش را قطع کردم: «مجید! من چند بار گفتم حساب اهل سنت رو از وهابیت جدا کن؟!!!» حالا میفهمیدم که تفکر افراطی گری وهابیت نه تنها گردن شیعه را به شمشیر تکفیر میزند که گردن اهل سنت را هم به اتهام خواهد زد که مجید پس از بلایی که نوریه وهابی به سرش آورده بود، به کوچکترین زمزمه من به ورطه شک می افتاد که شاید من هم میخواهم عقایدش را با چوب تکفیر بکوبم. حالت میفهمیدم توطئه وهابیت چه موزیانه چیده شده که با یک شمشیر، گردن شیعه و سنی را با هم میزند و چه حربه کثیفی برای هلاکت امت اسلامی بود که مجید از شرمندگی قضاوت غیرمنصفانه اش، دستهایم را که از غصه به هم فشار میدادم، گرفت تا باور کنم چقدر خاطرم را میخواهد و با لحنی لبریز ایمان، عذر خواست: «الهه جان! من غلط بکنم حساب اهل سنت رو با این وهابیها یکی کنم! دیگه هر کسی که یه ذره عقل و شعور داشته باشه و یکی دوبار اخبار رو ببینه، میفهمه که این تکفیریا اصلا ً بویی از مسلمونی نبردن! من از اینا متنفرم، ولی دارم با یه دختر سنی زندگی میکنم و این دختر سنی رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم! من فقط یه ذره ترسیدم، یعنی وقتی گفتی دلت میخواد حوریه سنی بشه، دلم ریخت پایین که چرا این حرف رو میزنی...» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۲۹۱ نویسنده:فاطمه ولی نژاد از دردی که بیرحمانه به دل و کمرم چنگ میزد، طاقتم طاق شده و دم نمیزدم که نمیخواستم مجال این بحث حساس را از دست بدهم و امید داشتم معجزه ای رخ دهد که من هم با لحنی ملایمتر گفتم: «ببین مجید! هر کسی برای خودش یه نظری داره. خب از نظر من مذهب تسنن ازمذهب تشیع کاملتره، اگه نظرم غیر از این بود که شیعه میشدم.» و میخواستم مباحثه مان بیشتر جنبه عدل و انصاف بگیرد که با حالتی منطقی ادامه دادم: «خب قطعاً به نظر تو هم مذهب تشیع کاملتره، وگرنه تا حالا سنی شده بودی.» ً سپس به چشمانش که عمیقاًبه صورتم خیره مانده بود، چشم دوختم و با روشن فکری سینه سپر کردم: «من قول میدم که اگه یه روز به این نتیجه رسیدم که مذهب تشیع بهتره، شیعه بشم! تو هم قول بده که اگه یه زمانی احساس کردی مذهب اهل سنت بهتره، سنی بشی!» میدانستم پیشنهاد زیرکانه ای داده ام تا قرق قلعه ی مقاومتش را بشکنم بلکه حقیقتا ً به مبانی مذهب اهل تسنن فکر کند ، که میخواستم با یک تیر، دو نشان بزنم تا هم شوهر مؤمن و مسلمانم را به مذهب اهل سنت هدایت کرده باشم و هم خیالم از بابت تسنن دخترم راحت شود که در برابر این همه قاطعیتم، با لبخندی ملیح پاسخ داد: «باشه الهه جان!» کاسه سرم از درد سرریز شده و چشمانم سیاهی میرفت و باز نمیخواستم راهی را که به این سختی تا اینجا آمده ام، نیمه رها کنم که با اشتیاقی که به امید تغییر عقیده همسرم پیدا کرده بودم، باز هم پیش رفتم:«خب!بیا از همین الان شروع کنیم! تو از مذهب خودت دفاع کن، منم از مذهب خودم دفاع میکنم!» از اینهمه جدیتم خنده اش گرفت و جواب جبهه بندی جنگجویانه ام را به شوخی داد:«حتما ً حوریه هم میشه داور!» و شاید هم شوخی نمیکرد که در آینده قلب حوریه به سمت عقاید کسی متمایل میشد که منطق محکمتری برای دفاع از مذهبش به کار میگرفت. سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گم کرد که آهسته صدایش کردم: «مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟» و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامش پاسخ داد: «الهه جان! نمیخوام خدای نکرده این بحثها باعث شه که یه وقت... راستش میترسم شیرینی زندگیمون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم،اصولا ً شیعه و سنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همه مون رو به یه قبله نماز میخونیم، همه مون قرآن رو قبول داریم، همهمون به پیامبر اعتقاد داریم ،فقط سر یه سری مسائل اختلاف نظر داریم.دیگه چی میخوای!!» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۲۹۲ نویسنده:فاطمه ولی نژاد و همین اختلافات جزئی ،مرز بین شیعه و سنی شده بود و من میخواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم:«خب من دلم میخواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه!» و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادی ام را آغاز کردم:«بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم...» و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتناکی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که ناله ام زیر لب، خفه شد. با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمیتوانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. مجید از این تغییر نا گهانی ام، وحشت زده به سمتم آمد و میخواست کاری کند و من اجازه نمیدادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه میکشید. تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمیدانست چه کند که سراسیمه دمپایی اش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسه ها ندویده بود که طوفان دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: «مجید! نمیخواد بری. بیا، بهتر شدم.» و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش میکردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانی ام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. مجید دیگر دمپایی اش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسه ها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: «بهتری الهه؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، تشر زد: «از بس خودت رو اذیت میکنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه!» با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پا ک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: «فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد.»مجید زیر انداز را جمع کرد وآرام با من هم قدم شد تا به خانه برویم. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل چهارم پارت ۲۹۳ نویسنده:فاطمه ولی نژاد چشمانم مات صفحه تلویزیون سقفی داروخانه مانده و گوشم به اخباری بود که از جولان بیش از پیش تروریستهای تکفیری در عراق خبر میداد. انفجار خودروی بمبگذاری شده، عملیاتهای انتحاری و کشتار جمعی مسلمان بیگناه در عراق، اخبار جدیدی نبود و پس از اشغال این کشور توسط آمریکا، مصیبت هر روزه عراقیها شده بود، ولی ظاهرا،شیاطین آمریکایی وتکفیری قصد کرده بودند عراق را هم به خاک مصیبت سوریه بنشانند که این روزها تروریستهای داعش جان تازه ای گرفته و هوای حکومت بر عراق به سرشان زده بود. با این همه، دل خودم لبریز درد بود و نمی توانستم به تماشای نگونبختی مسلمان دیگری بنشینم که تکیه ام را به صندلی پلاستیکی داروخانه داده و خسته از صف طولانی داروخانه که مدتی میشد مجید را معطل کرده بود، چشمانم را بستم و باز هم صدای گوینده اخبارمثل پُتک در سرم میکوبید. بالاخره آوار غم و غصه و هجوم این همه فشار عصبی کار خودش را کرده و ضعف جسمانی هم به کمکش آمده بود تا کارم به جایی برسد که امروز دکتر پس از معاینه هشدار داد که اگر مراقب نباشم، کودکم پیش از موعد مقرر به دنیا می آید و همه کمردردهای شدیدم نشانی از همین زایمان بی موقع بود که میتوانست سلامتی دخترم را به خطر بیندازد. باید ً استراحت میکردم و اجازه نمیدادم هیچ استرسی بر من غلبه کند و مگر میتوانستم، که انگار از روزی که مادرم به بستر سرطان افتاد، خانه آرامش من هم کاملا خراب شد. باز کمردردم شدت گرفته و شاید از بوی مواد آرایشی داروخانه حالت تهوع گرفته بودم که به سختی از جایم بلند شدم، با قدمهای سنگین و بی رمقم از میان جمعیت گذشتم و از در شیشه ای داروخانه بیرون رفتم بلکه هوای اواسط اردیبهشت ماه، نفسم را بالا بیاورد. هر چند هوای این ماه بهاری هم حسابی داغ و ُ پر حرارت شده و انگار میخواست آماده آتشبازی تابستان بندر شود که اینچنین با تیغ آفتاب به جان شهر افتاده بود. حاشیه پیاده رو، تکیه به شیشه داروخانه ایستاده بودم که بالاخره مجید با پاکت داروهایم آمد و بی معطلی تاکسی گرفت تا زودتر مرا به خانه برساند. او هم ناراحت بود ولی به روی خودش نمی آورد که چقدر دلواپس حال من و دخترمان شده و سعی میکرد با شیرین زبانی همیشگی اش آرامم کند. از تا کسی که پیاده شدیم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم که در خلوت کوچه دلم ترکید و با لحنی لبریز بغض زمزمه کردم: «من خیلی حوریه رو اذیت کردم! خیلی عذابش دادم مجید! بچه م خیلی صدمه خورد!» و تنها خدا میداند چقدر پشیمان بودم و دلم میلرزید که مبادا دخترم دچار مشکلی شود که اشکم جاری شد و در برابر سکوت غمگینش پرسیدم: «مجید! یعنی بچه م چیزیش شده؟» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃ایها الناس بخواهید ڪه آقا برســـــد 🌸بگذارید دگـر درد بـه پـایان برسد 🌿همگی در پس هر سجده به خالق گویید 🌷ڪه به ما رحم ڪند یوسـف زهرا برسد 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
✨﷽ْ✨ 🦋 🌃 🖇...اگر مردم میدانستن ، ڪہ در اثر نخواندن چه ثواب بزرگ و پاداش همیشگی را از دست داده اند، گریه هایشان برای از دست دادنش طولانی میشد.🥺 🌱در حدیثی از♥️رسول اڪرم♥️(ص) آمده ✨ هیچ چیز به اندازه❌گناه❌ڪردن انسان را دچار خستگی نمی ڪند 🖇هر چقدر ڪه هنگام از خوابتان برای نمازشب بزنید اگر اخلاص داشته باشید به همان اندازه خستگی از شما دور می شود. 📜 پیامبررحمت صلی الله علیه واله: ✨دو رڪعت نماز در از دنیا و آنچه در آن است ،نزد من محبوتر است😍 🌱پ.ن: ازخوندن نمازشب غافل نشیم👌😇چه زیباست که دوستامونم به نمازشب خوندن دعوت کنیم🤝🤩 💎مومن حاضری ؟🤩📿  🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
1_977591690.mp3
5.22M
🎙حاج سیدمجید بنی‌فاطمه التماس دعا🌷🌸🍃 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
3539790637.mp3
3.78M
درهای بهشـ🌸ـت رو باز کردند. بفرمائـید؛ شما هم دعوتید! 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
22.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🍃آقا جانم حال دنیا خوب نیست، ما توراکم داریم عزیز فاطمه، نمی آیی؟؟؟ حتما تا انتها ببینید ونشر دهید.... ماه رحمت پروردگار،روبه اتمام است از همه ی عزیزان تمنا دارم در این چند سحر باقیمانده،عاجزانه به درگاه خدا التماس کنیم و رحمت واسعه ی خدا را ،از درگاه مهرو رحمتش بگیریم.نکند رمضان به پایان برسد و چاره ی دردهایمان را از خدا نگرفته باشیم..... 🌷التماس دعای فرج🌷 ألْسَّ‍لٰامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلٰایَ یٰا أَبٰا صٰالِحَ ألْمَهْدیٖ روحیٖ لَکَ ألْفِدٰا 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💫🌷ترتیل جزءبیست‌وهفتم‌قرآن‌کریم http://j.mp/2bFRXno التماس دعای فرج🤲🏻💞🍃
راهکارهای زندگی موفق در قرآن را بادقت وتفکر بخوانید؛حتی اگر شده، تفکر در یک آیه.... 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem