🌷💫🍃🌹دوستای خوبم،
ان شاالله از امروز به پیشنهاد دوستان نمایشنامه صوتی
#من_زنده_ام🌸🍃💞
بر گرفته از کتاب
من زنده ام نوشته ی معصومه آباد رو براتون میذارم.امیدوارم لذت ببرید....
1259013159.mp3
6.12M
نمایشنامه
#من_زنده_ام💞🍃🌷
اثر معصومه آباد
قسمت اول¹
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
✍خداوند متعال میفرماید...
برخی از بندگان مومن مرا جز فقر و تنگدستی اصلاح نمی کند و اگر او را توانگر سازم، ثروتمندی او را فاسد می کند.
برخی از بندگانم را هم جز تندرستی اصلاح نمی کند و اگر بیمارش کنم، این بیماری او را فاسد و تباه می کند ...
پس به نظر نیک و خیرخواهیِ من اطمینان کنید؛
چرا که من امور بندگانم را طبق آنچه به صلاح و مصلحت آنان است ، تدبیر می کنم.
📙بحارالانوار، حدیث قدسی، ص۱۴۰
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبههایامامرضایی🌱💫🍃
دلتنگِ دیدنِ
تو شـدیم
ایها الغریب
آغوش خود
وا کنُ جایی
به ما بدهـ💚🌹🌱
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🍃حاجحسینیڪتا:
رفیق!
اینانتخاباتخیلیمهمهها!
اینانتخابات،انقلاببایدازجاشبلندبشه!
مداحی آنلاین - نه کبوتری روی گنبد - حمید علیمی.mp3
6.18M
🔳۸شوال
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه
🌴نه کبوتری روی گنبد
🌴نه یه خادمی نه یک زائر
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔴 پاسخهای انتخاباتی توسط قرآن کریم:
🔻۱- چرا رای بدهیم؟
✅ جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"
👌خدا سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند.
🔻۲- من وقتی نمیدانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟
✅ جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون"
👌از اهلش بپرسید.
🔻۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری میدهد و تحلیلی میکند آن وقت چه کنم؟
✅ جواب: نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق
قرآن میفرماید: "هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن تحقیق کنید"
🔻۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه کنم؟
✅ جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون"
👌راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن
🔻۵- چگونه افراد را تشخیص دهیم؟
✅ جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت میبرند نروید.
قرآن میفرماید :
"یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا"
👌دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام ندادهاند مورد ستایش قرار گیرند.
🔻۶- به چه کسی رای بدهیم؟
✅جواب:
به کسی رای بدهیم که از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسد و #مرد_میدان است.
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#غربت_بقیع🌿🌹💫
باید اینجا حرم درست کنند
چار تا مثل هم درست کنند
با امام حسن سزاوار است
چند باب الکرم درست کنند
با طلا دور مرقد سجاد
بیتی از محتشم درست کنند
به تولای باقر و صادق
صحن دارالقلم درست کنند
نزد ام البنین نمادی از
مشک و دست و علم درست کنند
“دودمه” نه در این مکان باید
شاعران “چاردَم” درست کنند
با کریمان “کریم خانی”ها
قطعه ی “آمدم” درست کنند
دورگنبد چهار گلدسته
ولی از داغ، خم درست کنند
کاش هرچیز را نمی سازند،
کوچه را دست کم درست کنند
کوچه را در ادامه ی طرح ِ
از حرم تا حرم درست کنند…
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۳۶
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
مجید با نگاه بی حالش
در تاریکی اتاق، چشم به دهان عبدالله دوخته بود تا طومار به اصطلاح اشتباهاتش
را برایش بشمرد:«اشتباه اول تو این بود که اون شب وقتی از پشت در شنیدی نوریه
داره به سامرا توهین میکنه، سکوت نکردی و شمشیر رو براش از رو بستی! اشتباه
دومت این بود که قبول نکردی سنی بشی و غائله رو ختم کنی! اشتباه سومت اینه
که هنوزم نمیخوای بری از بابام عذرخواهی کنی و به خاطر نجات زندگیت هم که
شده بگی میخوای سنی شی تا شاید یه راهی برات باز شه!»
مجید همچنان خیره
به عبدالله نگاه میکرد و پلکی هم نمیزد که انگار دیگر نمیدانست در برابر اینهمه
منفعت طلبی چه جوابی بدهد.
من از روزی که به عقد مجید در آمده بودم، همه
آرزویم هدایت همسرم به مذهب اهل تسنن بود، ولی نه حالا و نه به خاطر نان
شب!
همیشه میخواستم اسباب تمایل مجید به مذهب اهل سنت را فراهم کنم
تا به خدا نزدیکتر شود نه اینکه سفره دنیایش را چربتر کنم!
حالا دیگر من هم
دلم نمیخواست به بهای فراهم شدن هزینه زندگی و در ازای هم پیمان شدن با
پدری که برای دختر شوهر دارش، شوهری دیگر در نظر میگرفت و دندان به سقط
نوه معصوم و بی گناهش تیز میکرد، مجید از اهل سنت شود که اینطور سنی شدن
برای من هم هیچ ارزشی نداشت، ولی عبدالله دست بردار نبود و حرفی زد که نه
تنها دل مجید که همه وجود مرا هم در شکست:«مجید! این همه بلایی که داره
سرت میاد، بی حکمت نیست! ببین چی کار کردی که خدا داره اینجوری باهات تصفیه حساب میکنه!»
و دیدم نه از جای بخیه های متعددی که روی دست و
پهلویش نقش بسته بود که از زخم زبانهای عبدالله، همه وجودش آتش گرفت که
نفس بلندی کشید و در سکوتی مظلومانه سر به زیر انداخت. دیگر دلم
نمیخواست به صورت عبدالله نگاه کنم که هر چقدر ناراحت بود و هر چقدر دلش
برای من میسوخت، حق نداشت اینطور همسر مهربانم را بیازارد و دیگر تیر خلاصش را
زده بود که به سمت در رفت و بی آنکه حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت تا من و مجید
باز در تنهایی و تاریکی این زندان تنگ و دلگیر فرو رویم. دیگر جز نغمه نفسهای
نمناک مجید چیزی نمیشنیدم که صدایش کردم: «مجید...»
و او هم
برایم سنگ تمام گذاشت که نگاهم کرد و، جواب داد: «جانم؟»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل چهارم
پارت ۳۳۷
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
در تاریکی تنگ غروب اتاق، که دیگر نور چندانی هم به داخل نمی آمد، نگاهش
میدرخشید و به گمانم آیینه چشمانش از بارش اشکهایش اینچنین برق افتاده
بود که از عمق وجودم شهادت دادم:«مجید من از این زندگی راضی ام! نمیگم
خوشحالم، نه خوشحال نیستم، ولی راضی ام! همین که تو کنارمی، من راضی ام!»
و با همه تلخی مذاقش که از جام زهر زخم زبانهای عبدالله سرریز شده بود،
لبخندی شیرین نشانم داد و با چه لحن غریبانه ای زمزمه کرد:«میدونم الهه جان!
ولی... ولی من راضی نیستم! از اینکه این همه عذابت دادم، از اینکه زندگیت
رو از بین بردم، از اینکه همه چیزت رو به خاطر من از دست دادی...»
در برابر
جراحت جانش زبانم بند آمد و نمیدانستم به چه کلامی آرامش کنم که بدن در
هم شکسته اش را از روی صندلی بلند کرد. بند اتصال آتل را از روی تخت برداشت
و چند لحظه ای طول کشید تا توانست با دست چپش دوباره اتصال را به گردنش
آویزان کند.
با قامتی خمیده و قدمهایی که هنوز به خاطر جراحت پهلویش
می لنگید، به سمت در رفت.
در اتاق را باز کرد و همین که نور پنجره های راهرو به
داخل اتاق افتاد، به سمتم چرخید و با لحنی مهربان صدایم کرد:«الهه جان! من
میرم برا شام یه چیزی بگیرم، زود بر میگردم.»
و دیگر منتظر جواب من نشد که از
اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش بست. در سکوت سالن مسافرخانه، صدای قدمهای خسته اش را میشنیدم که به کندی روی زمین راهرو کشیده میشد و دل
مرا هم با خودش میبرد تا در افق قلبم ناپدید شد.
ساعت از هشت شب گذشته و من گرسنه و خسته، هنوز به انتظار بازگشت
مجید روی تخت نشسته بودم. از نشستن در این اتاق تاریک میترسیدم و دلم
میخواست هر چه زودتر مجید برگردد. گاهی سر و صدای دیگر مسافران را در راهرو می شنیدم ودلم از حسرت دور
ِ هم بودن آنها و غریبی خودم، خون میشد. هنوز
برق وصل نشده و دیگر آفتابی هم نبود که نورش از درز پنجره به داخل بتابد و اتاق
در تاریکی کامل فرو رفته بود. هر چند شب شده و هوا به گرمای بعد از ظهر نبود،
ِ ولی شب بندر هم در این فصل سال به قدری گرم و شرجی بود که صورتم خیس عرق شود. از شدت گرما تشنه شده بودم، ولی آخرین قطرات بطری آب
معدنی را ساعتی پیش نوشیده و دیگر در اتاق آب هم نداشتم که فقط دعا میکردم
مجید یادش مانده باشد آب بخرد. دیگر موبایلی هم نداشتم تا با مجید تماس
بگیرم که همان روز سارقان موبایلش را هم دزدیده و این روزها موبایل مرا با خودش
می بُرد. از این همه نشستن، کمرم از درد خشک شد که گرچه حوریه از دستم رفته
بود، ولی یادگاری هایش همچنان با من بود که گاهی سردرد و سرگیجه میگرفتم و
گاهی از شدت حالت تهوع نمیتوانستم لب به غذا بزنم و هنوز وضعیت جسمی ام
رو به راه نشده بود
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃