هیچ بندھ اۍ نیست که خشمۍ را
فرو خورد مگر آنکھ خداوند عزوجل
در دنیا و آخرت بر عزتِ او بیافزاید !
「 مولاعلے؏ ؛ اصولِکافی」
#انتخابات
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
محض اطلاعتون آقایِ رئیسی در بدو ورودشون قانون اجباری بودن چادر توی دادگاه رو برداشتن!🚶♂️
#انتخابات
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افشای دروغ های همتی
تاآخرببینیدلطفا
خیلی جالبه
#انتخابات
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
هدایت شده از ꜰᴀᴛᴇᴍᴇʜ
#شهیده_گمنام
به نیابت از آن دست و انگشتر رای خواهم داد
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#حب_الحسین_یجمعنا
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل پنجم
پارت ۴۲۷
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان
خدیجه بازگشتند. مجید به سمتم آمد و میدید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که
آهسته صدایم کرد: «الهه...»
چشمان خودش از جوشش اشکهایش به خون
نشسته و گونه هایش از هیجان عشق میدرخشید و باز می خواست دست دل مرا
بگیرد تا کمتر بلرزد. زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند
تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمیداشتم،
زمزمه کردم: «مجید! من الان چی بگم؟»
نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به
آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی بایستد و با لحنی لبریز احساس،
تکرار کرد: «به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم!
خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده!»
و جمله آخرش در اشک غلطید و
صدایش را دز دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده
بود، باز هم اشکی از چشمانم جاری نمیشد که بهت این زیارت ناخواسته،به این
سادگیها شکستنی نبود و دوباره به سوی حرم به راه افتادم.
مدتی طول کشید تا
سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم
به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی
حرم از فشار جمعیت بسته شده بود. آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم
و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم
و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه
انتظار ورود به حرم امام علی !
هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده میشد و کمتر
از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم،
همانجا ملحفه ای پهن کرد و به نماز شب ایستاد.
من و زینب سادات کنار هم
نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در سکوتی سرریز از خستگی و لبریز از احساس، تنها به در و دیوار
حرم نگاه میکردیم که زینب سادات از کیفش کتاب دعای کوچکی در آورد و رو
به من کرد:«الهه جون! زیارت نامه میخونی؟»
تا به حال نخوانده و با مفاهیمش
آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش میشدم
که با لبخندی پاسخ دادم:«من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات
میخونم.»
و او با صدایی آهسته، طوری که کسی را اذیت نکند، آغاز کرد. گوشم
به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با نگاهم ترجمه فارسی عبارات را میخواندم که
همگی در مدح امام علی و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از
مأذنه های حرم بلند شد.
حالا تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی حرم
چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه ورود نمیدادند که ظاهرا
داخل صحن جایی
برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز
خوانده و حسرت اقامه نماز جماعت در داخل حرم به دلمان ماند.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل پنجم
پارت ۴۲۸
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
هوا رو به روشنی بود که آسید احمد و مجید هم آمدند. صورت مجید پشت
پرده ای از دلتنگی به ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفته ایم، با لحنی
لبریز حسرت رو به من کرد: «ما هم نتونستیم بریم حرم!»
که آسید احمد دستی سر
شانه اش زد و با مهربانی پاسخ داد:«عیب نداره بابا جون! میشد ما یه زمان خلوتی
بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که خدا توفیق
داده اربعین زائر امام حسین باشیم، دیگه نباید به لذت خودمون فکر کنیم!
باید هر چی پیش میاد راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی میخواد، نه اینکه دل
خودمون چی میخواد!»
سپس به خیل جمعیتی که در اطراف حرم در رفت و آمد
بودند، اشاره کرد و با حالتی عارفانه ادامه داد:«زمان اربعین اینجا مثل صحرای
محشر میشه! اینهمه آدم جمع میشن تا فقط به ندای امام حسین لبیک بگن!
زیارت اربعین تکلیفه!»
و چه پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت نورانی
آسید احمد شد و من نمیتوانستم به عمق اعتقادش
پِی ببرم که در سکوتی ساده سر به زیر انداختم.
از وارد شدن به حرم ناامید شده و بایستی از همین امروز صبح، حرکتمان را به
سمت کربلا آغاز میکردیم که با اوج دلتنگی با حرم امام علی وداع کرده و با
اراده ای عاشقانه، به سمت جاده نجف به کربلا به راه افتادیم.
موکبهای پذیرایی
از زائران، در تمام کوچه خیابانهای شهر نجف مستقر شده و هر یک به وسیله ای
به رهگذران خدمت میکردند.
در مقابل اکثر موکبها هم صندلی هایی برای
استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از
موکبها نشستیم و هنوز لحظاتی نگذشته بود که خادمان موکب با استکانهایی از شیر داغ و ظرفی پر از نان شیرین به سمتمان آمدند.
ظرف نان را با احترام
تعارفمان می ِ کردند و با چه مهر و محبتی استکانهای شیر را به دستمان میدادند
که انگار از نور چشم خود پذیرایی میکردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر
داغ و نان شیرین چه حلاوتی را در مذاقمان ته نشین میکرد که جانی تازه گرفته و
دوباره به راه افتادیم.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جماعتـ توهین کردن تو خونشونہ...!
#حب_الحسین_یجمعنا
#انتخابات
#دولت_سوم_روحانی
#کاندید_روکشی
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem