هنگام اذان است 🌷
لحظه اجابت دعاست🌷
خدایا ظهور حجتت را برسان 🌷
خدایا قلب مقدسش از ما راضی وخشنود بگردان 🌷
خدایا موانع ظهورش برطرف بگردان 🌷
خدایا عاقبت همه مارو ختم به خیر بگردان 🌷
خدایا ما را آنی وکمتر از آنی به خودمان وامگذار🌷
خدایا تا مارو نبخشیدی از این دنیا نبر🌷
الهی آمین بحق حضرت زینب(س)🌷
🍃🌸🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌹
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#تلنگر
⚡روزۍ جنگ به وسیله👇🏻
توپ🎱
تانڪ⛓
بمب💣
اسلحه🔫
موشڪ🚀
و آتش🔥
بود.
⚡اما جنگ امروز به وسیله👇🏻
ماهواره📡
موبایل📱
رایانه💻
اینترنت🌍
و رسانه است.💻📡
⚡روزۍ هدف از جنگ حمله به👇🏻
جان🗣♥️
خاڪ 🌫
ناموس 🧕
آب 🌊
و وطن بود🇮🇷
⚡اما امروز حمله به👇🏻
اعتقاد🚫
مذهب📙
باور🌟
و ارزش هاست.💖
روزۍ شیوه جنگ، سخت بود.
اما امروز شیوه جنگ،نرم است.
اما دشمن همان دشمن است⛔
و ما نیز همان نسل آزاده ایم...✌️🏻
ان شاالله
اللهم عجل لولیک الفرج
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#فروماژ_نارنگی_معصومه
#دسر_میوه_ای_معصومه
آب نارنگی ۲ لیوان (حدودا ۸ تا ۱۰ عدد نارنگی)
پودر ژلاتین ۲۵ گرم (۲.۵ ق غ)
شکر ۴ تا ۵ ق غ( بستگی به شیرینی و ترشی نارنگی تون تنظیم کنین)
آب سرد نصف لیوان
زرده تخم مرغ ۲ عدد
خامه صبحانه یا قنادی ۱۰۰ گرم(۲ تا ۳ ق غ)
وانیل ۱/۴ ق چ
حدودا ۸ تا ۱۰ عدد نارنکی لازم هست که آبشون رو بگیرین دو لیوان آب نارنگی میده.
بعد آب نارنگی رو هم از صافی رد کردم که خالص و یکدست باشه .
پودر ژلاتین رو روی آب سرد ریختم و روی حرارت غیر مستقیم (بن ماری) قرار دادم تا ذراتش حل بشه .
داخل فروماژ تخم مرغ خام به کار میره اما از اونجا که هیچ رقمه نمی تونم تخم مرع خام بخورم همیشه توی دستورات یه بلایی سرشون میارم و به نوعی حرارت میدم 😊
اینجا هم زرده تخم مرع و شکر و وانیل رو با همزن خوب زدم تا کرم رنگ و کشدار بشه .
بعد ژلاتین که حل شد همون طور که روی بخار کتری بود مواد زرده و شکر رو داخلش ریختم و به روش بن ماری حرارت دید و مخلوط کردم حدودا پنج شش دقیقه مدام هم زدم و حسابی گرم شد و مدام هم زدم و تخم مرع هم بمزه و هم یکدست بشه 😊 و بعد از حرارت برداشتم و گداشتم کنار خنک بشه .
آب نارنگی و این مواد ژلاتین و تخم مرغ رو با هم مخلوط کردم .
خامه رو هم از قبلا توی محیط گداشتم و یه کم با چنگال زدم و بعد داخل مواد ریختم و هم زدم و مخلوط کردم .
داخل قالب ریختم . قالب من پلاستیکی هست .
چون این دسر خامه داره ، نیاز به چرب کردن قالب نیست اگر خواستید می تونید .
دسر رو داخل یخچال شش ، هفت ساعتی قرار دادم وقتی خوب بست ، دورش رو با چاقو آزاد کردم و روش یه دیس مرطوب قرار دادم و برگردوندم
۴توصیه مهم رهبری در جلسه دیروز✔
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 «لعنت به آمریکا ولی...»
🔹لعنت بر آمریکا ولی آیا افزایش نقدینگی و نرخ ارز هم کار آمریکاست!؟
🔸 ما لعنتمان را سمت واشنگتن دیسی میفرستیم اما جناب دکتر یادتان هست که میگفتید دوران مرگ گفتنها تمام شده!؟
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ازجهنم تابهشت💗
قسمت پنجاه و دوم
به روایت امیر حسین
یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شده بودم اما مامان بیخیال این قضیه ازدواج من نمیشد. فکر میکرد هنوز میخوام برم و میخواست پابندم کنه.
بابا _ امیر جان. مامانت رفته مسجد.
میری دنبالش؟
میخوایم بریم کرج دیر میشه.
_ مسجد کجا؟
بابا_ خیابون امیری
_ چشم
وای حالا من چجوری برم تو قسمت زنونه اخه ؟ ای خدا.
_ خانوم خانوم ببخشید.
اون خانومه _ بله؟
_ میشه خانوم ساجدی رو صدا کنید.
اون خانوم_ الان صداشون میکنم .
_ ممنون
.
.
.
بعد از چند دقیقه مامان اومد.
مامان_ سلام مادر. وایسا خانم اکبری هم بیاد برسونیمش.
_ چشم.
مامان_ میگما امیرحسین. این دختر خانوم سلطانی ، عاطفه رو دیدی؟
_ مادر من شروع شد ؟ من قول دادم نرم شما هم قید زن گرفتن برای منو بزنید دیگه .
مامان_ یعنی.....
با اومدن یه دختر خانوم جوون حرف مامان ناتموم موند .
اون دخترخانوم خطاب به من_ سلام.
و بعد خطاب به مامان _ ببخشید خانوم ساجدی . خانوم اکبری گفتن تشریف نمیارن.
مامان_ باشه دخترم. ممنون
اون دخترخانوم_ با اجازه بدم
_بريم مامان ؟
مامان_ ماشالا ماشالا دیدی چه خانوم بود، عاطفه بود این.
_ خدا برای خانوادش نگهش داره. بریم حالا؟
اما مامان ول کن نبود_ یعنی نمیخوای هیچوقت ازدواج کنی؟
_ الان نمیخوام مادر من. الان
بعد راه افتادیم به سمت در خروجی مسجد. سرگرم صحبت با مامان بودم که یه دفعه یه چیزی خورد بهم. برگشتم اون سمت.
دیدم یه عالمه پرونده افتاده رو زمین و اونور تر هم یه خانوم چادری که سرش پایین بود.
_ خانوم خوبید؟
کنارش زانو زدم رو زمین.
سرشو اورد بالا که جواب بده که یه دفعه نگاه هردومون تو نگاه هم قفل شد.
با دیدنش اون روز دوباره برای من تداعی شد ، خدایا شکرت که حرف من باعث بدتر شدنش نشده.
_ شما....شما.....
اون خانوم_ من متاسفم از قصد نبود.
_ نه برای اون نه . اشکالی نداره......یعنی.....
تازه متوجه حالتمون شدم. سریع چشم ازش گرفتم و مشغول جمع کردن پرونده هاش شدم اول مخالفت کرد ولی من بی توجه به کارم ادامه دادم.
_ کجا میخواید ببرید؟
اون خانوم _ دستتون درد نکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم.
_ کجا ببرم؟
اون خانوم_ خودم میبرم.
_ ای بابا. خواهرمن اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟
اون خانوم_ قسمت خواهران
برگشتم که دیدم مامان داره با تعجب نگامون میکنه .
_ الان میام.
برگشتم داخل و پرونده هارو پشت در قسمت خانوما گذاشتم. اومدم برگردم که دوباره چشم تو چشم شدیم.
سرشو انداخت پایین و گفت
_ ممنونم لطف کردید.
_ خواهش میکنم وظیفه بود....
.......................................................
از عقل فتاده دل بی چاره در امروز
با من تو چه کردی که چنین بی تب و تابم
شعر از افسانه صالحی
.....................................................
🍁نویسنده : ح سادات کاظمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ازجهنم تابهشت 💗
قسمت پنجاه و سوم
🍃به روایت زینب🍃
"ای وای حیثیتم رفت.
من به این خانوم غفوری میگم اینا زیادنا گوش نمیده. همونجا سر جام نشستم و سرمو انداختم پایین .
ووووووووووووی این چرا نشست ؟ چرا نمیره ؟ "
سرمو اوردم بالا و همزمان با بالا اوردن سرم چشم تو چشم شدم باهاش . وای وای این.... این..... این همون پسرست که......
ظاهرا اونم شناخت تعجب کرد ، بی پروا زل زدم تو چشماش .اسمش هنوز هم یادم بود ، امیرحسین.
همونجوری که زل زده بودیم تو چشمای هم گفت _ شما.... شما......
فکر کردم به خاطراین میگه خوردم بهش _ من متاسفم از قصد نبود
_ نه برای اون نه. اشکالی نداره......یعنی.....
یه دفعه سریع سرشو انداخت پایین و مشغول جمع کردن پرونده ها شد، هرچی هم میگفتم نمیخواد خودم جمع میکنم اصلا انگار نه انگار.
امیر حسین _ کجا میخواید ببرید؟
_ دستتون دردنکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم.
امیرحسین _ کجا ببرم؟
منم با لجاجت تمام جواب دادم_ خودم میبرم.
امیرحسین _ ای بابا. خواهر من اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟
دیگه کلا دهنم بسته شد_ قسمت خواهران
پشتشو کرد و رو به اون خانوم گفت_ الان میام.
بعد هم رفت به سمت داخل مسجد . منم اون چند تا دونه ای که مونده بودبرداشتم و روبه اون خانوم گفتم:عذر میخوام حاج خانوم
اونم با لبخند جواب داد_ خواهش میکنم عرو....عزیزم.
به یه لبخند اکتفا کردم و رفتم داخل . واه این منظورش از عرو چی بود؟
اومدم از پله ها برم بالا که اون پسره همزمان اومد پایین و دوباره چشم تو چشم شدیم . سرمو انداختم پایین _ ممنونم لطف کردید.
_ خواهش میکنم وظیفه بود.
و بعدش از کنارم رد شد و رفت و من فقط تونستم رفتنش رو تماشا کنم.....
.......................................................
تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد...💔
شعر از افسانه صالحی
.......................................................
🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خوشحال میشیم حࢪفی، سخنی،انتقادی داشتید بࢪایمان به طور ناشناس بفࢪمایید🌷
هࢪ جمعه پاسخ ناشناس ها دࢪ کانال قࢪار میگیࢪد.
لینک ناشناسمان↶
https://harfeto.timefriend.net/532364456
#دختران_حاج_قاسم
•|دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ|•
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#تڪحرف✨
••🍃••
عِشق حُسیـن(ع)
آبرو مےدَهد..
و اٍلّا اشڪِ تلخے ڪھ
از دِل سیاه مےجوشَد
و از چشم پُر گناه مےبارَد
ڪجا لیاقتِ اوج گرفتن
روے بالِ ملائڪ را دارَد...؛
#دلمنلڪزدھتاڪنجحرمگریھڪنم💔
__•|🌻|•__________
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem