🌿🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌺🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌿🌿🌿
🌿🌿🌺🌺🌿🌿
#رمان_جانم_میرود
* به قلم فاطمه امیری زاده *
#پارت۱۵۱
ــ یادمه گفتی دوره پرستاری رفتی.
مهیا سری تکون داد
ــ خب فک کنم از پانسمان یه دست برمیای ؟؟
مهیا سینی را کنار گذاشت و دست شهاب را گرفت
ــ چرا دستات میلرزه ؟؟
مهیا سرش را به دو طرف به علامت چیزی نیست تکان داد!
پانسمان دست شهاب را باز کرد که با دیدن بخیه ها با بغض سرش را بالا آورد و نالید
ــ باید با اونا درگیر میشدی؟؟
ــ مهیا گریه کردی باور کن دیگه نمیزارم منو ببینی تا دستم خوب بشه
مهیا نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و اشک هایش روگونه هایش ریخت !!
و آرام تا صدایش به بقیه نرسد هق هق کرد
ــ خب عزیز دلم میخواستی چیکار کنم .داشتن پرچمای عزای امام جوا ُد پاره میکردند باید مینشستم نگاشون میکردم
مهیا سرش را پایین انداخت و آرام اشک می ریخت
ــ الان دقیقا گریه کردنت برا چیه؟؟
ــاگه بلایی سرت میومد من دق میکردم !
شهاب آرام خندید و گفت:
ــ نترس خانومی شما تا منو دق ندی چیزیت نمیشه!
مهیا دست زخمی شهاب را آرام فشرد که صورت شهاب از درد جمع شد؛
ــ آخرین بارته اینجوری حرصم میدی
ــ من نوکر شما هم هستم
مهیا آرام خندید و گفت :
ــ نوکر اهل بیت ان شاء الله
و حواسش را کاملا به سمت دست شهاب سوق داد و با حوصله مشغول تعویض پانسمان شهاب شد!!
همه مشغول بودند!
نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود !
شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد .
ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن
ــ چشم الان میارم
و کمی صدایش را بالا برد ؛
ـــ شهاب
شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت :
ــ جانم
ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟
ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟
مهیا لبخندی زد
ــ نه ممنون خودم برمیدارم
شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد !
سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود .
مهیا کنار شهین خانم نشست
ــ جانم بگید بنویسم
شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت.
ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟
قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت
ــ بدید خودم میخرم
تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت
ــ من خوبم مامان !
لیست را به طرف شهاب گرفت
ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر
شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!!
همه با تعجب به او نگاه می کرند
ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو مریم با کنجکاوی گفت:
ــ چطور؟
شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛
ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک
با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند
مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت :
ــ بده به فکر شما بودم گفتم بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید
شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید
مریم با خنده گفت:
ــ ایول زنداداش عاشقتم
سارا هم بوسه ای برایش فرستاد
ــ تکی بخدا
شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد
ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟
ــ اِ شهاب
شهاب خنده ای کرد
ــ جانم بگو
🌿🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌺🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌿🌿🌿
🌿🌿🌺🌺🌿🌿
#رمان_جانم_میرود
* به قلم فاطمه امیری زاده *
#پارت۱۵۲
ــ سرت درد میکنه
ــ از کجا دونستی ؟؟
ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن !
شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد
ــ بله خانمی کمی سرددرد دارم
و به طرف در رفت
مهیا آب را در لیوان ریخت و آن را کنار قرص، در بشقاب گذاشت.
بشقاب را برداشت و به طرف حیاط رفت. شهاب بر روی تخت نشسته بود و شقیقه هایش را با دستانش ماساژ می داد.
با احساس حضور شخصی کنارش سرش را بالا آورد؛ و با دیدن مهیا لبخندی زد.
مهیا کنار شهاب نشست و بشقاب را به سمتش گرفت و گفت:
ــ بگیر... قرص بخور، سردردت بهتر بشه!
شهاب به این مهربانی های مهیا لبخندی زد و قرص را خورد و گفت:
ــ دستت دردنکنه خانومی!
ــ خواهش میکنم عزیزم!
شهاب کیسه ای را به سمتش گرفت. مهیا به حالت سوالی، به کیسه نگاهی انداخت!!
شهاب لبخندی زد.
ــ سفارشاتون...
مهیا ذوق زده کیسه را از دست شهاب گرفت و لبخندی زد.
ــ وای ممنون عزیزم!
ــ خواهش میکنم خانوم!
مهیا به سمت دخترها رفت؛ تا در آماده کردن بقیه کارها، به آن ها کمک کرد
در آشپزخانه در حال شستن ظرف ها بود، که با فکر کردن به اینکه چه قدر خوب است؛ که شهاب پای بعضی از شیطنت ها ،خواسته هایش، و حتی بعضی از بچه بازی هایش می ایستد؛ و او را همراهی میکند. و چقدر خنده دار بود، تصوری که قبلا از مردان نظامی و مذهبی، داشت..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
شهاب چشمانش از درد سرخ شده بودند؛ دیگر نای ایستادن نداشت.
محسن به طرفش آمد و بازویش را گرفت و او را به سمتی کشید و گفت:
ــ آخه مومن! این چه کاریه میکنی؟؟ داری خودتو به کشتن میدی، بیا برو استراحت کن...
ــ چی میگی محسن، کلی کار هست.
ــ چیزی نمونده، تموم شد. تو بفرما برو یکم استراحت کن؛ برای نماز بیدارت میکنم بریم مسجد! برو..
شهاب که دیگر واقعا نای ایستادن را نداشت؛ بدون حرف دیگه ای به سمت اتاقش رفت...
مهیا با تمام کردن شستن ظرف ها؛ نگاهی به آشپزخانت انداخت. تمیز بود.
شهین خانم وارد آشپزخانه شد و به سمت مهیا رفت.
ــ خسته نباشی دخترم. برو بخواب دیگه دیر وقته! فردا هم سرتون شلوغه...
ــ چشم الان میرم. شهین جون؟! شهاب رو ندیدی؟! سرش خیلی درد می کرد.
ــ چرا مادر رفت تو اتاقش.
مهیا لبخندی زد و به طرف اتاق شهاب رفت. در را باز کرد که با اتاق تاریک، روبه رو شد. تا میخواست از اتاق خارج شود، صدای شهاب او را سرجایش نگه داشت.
ــ بیا تو بیدارم!
مهیا به سمتش رفت و روی تخت نشست. و به تاج تخت تکیه داد.
ــ چرا نخوابیدی شهاب؟!
شهاب سرش را روی پای مهیا گذاشت و زمزمه کرد:
ــ سردرد کلافه ام کرده... نمیتونم بخوابم.
مهیا آرام زمزمه کرد.
ــ سعی کن به چیزی فکر نکنی... آروم بخواب!
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت
#دشمن_شناسی
برجام از نگاه آمریکایی ها
مقایسه کنید با چیزی که روحانی و ظریف و این دولت لیبرال ، با کمال وقاحت مستقیم در چشم مردم نگاه می کردند و دروغ می گفتند و می گویند.
#دیدنش_واجب
#نشر_حداکثری
#تو_رو_خدا_ببینید
ببینید که چه کار کردند با ایران اسلامی.
حداقل قاجار توان دفاعی و استقلال نداشت وبه همین خاطر این چنین قراردادهای ننگینی امضا می شد اما این قلب انسان را به درد می آورد که ایران در اوج قدرت ، قرارداد ننگین امضا کند و مردم فریبخورده هم خوشحال باشند و از آن حمایت کنند.
️
🇮🇷
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
۸ بهمن سالروز شهادت شهید جهاد مغنیه
گرامی باد❣🌱❣🌱
هدیه به روح آسمانیش#صلوات
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
Jahad(HamedZamniMusic.Com).mp3
16.05M
#نواهنگ_جهاد. 🍃🌹🍃🌹🍃
به مناسبت ایام سالروز شهادت شهید مدافع حرم، جهاد مغنیه (8 بهمن 1394)
خواننده و آهنگساز:
حامد زمانی.
ترانهسرا:
قاسم صرافان.
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
{🍃❤️🌱}
باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما
السلامعلیڪیاعلیبنموسیالرضا❤️
#چهارشنبہهاےامامرضایی💫
♡○•••••«♥️»•••••○♡
عشقیعنےکھدَمیبشنوۍازنامرِضآ
ودلتگریہکُنانراهےمشهدبشود💔
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
•↜✏📌•
بگـذاربــہچـادرٺپـیلـہڪـننـد،
بـہپـروانــہشـدنـټمۍارزد😍
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 پهلوونای محله رفتن و مادرا موندن و کوه خاطرات...
#صابر_خراسانی
🌹 تقدیم به همه مادران شهدا 🍃
#حضرت_ام_البنین
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❇️آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
در حدیث آمدهاست تمامی چشمهاروز قيامت
گريان است، به جزسه چشم:
👀 چشمی که...
👈🏻نامحرم را ندیده باشد.
👀چشمی که...
👈🏻 در راه اطاعت خدا شب زنده دار است. « #سحرها از خواب برمیخیزد ، نماز شب می خواند ، و...چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست.
👀چشمی که...
👈🏻در دل شب، از ترس خدا گريه کند.
#پند_علما
#نمازشب_بخوانیم
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#بچهشیعه مشکلاتشُ سر
#سجاده تو دل شب حل میکنه😊
#نمازشب خوان بشیم
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#قرار_هر_شب_ما:
1- قرائت آیه «شهداللّه» {آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم🕊
📝2- قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخوانید.
3- فرستادن صلوات بر پیامبران امامان و شهدا و به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید اسماعیل کرمی به اینگونه
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین»
4- گفتن ذکر استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»
5- : بگویید «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اکبر» گویا حج تمتع و حج عمره گزارده ای.
منبع: با بهره گیری از مسند فاطمه زهرا(س)، ص.118
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem