فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_تو_از_دور_سلام💞
هیچ کس این روزها مانند ٫فطرس٫
خسته نیست!!!
بس که دارد رفت و آمد، بین ایران و عراق💝💫🌿🌺
برسان سلام ما را........💫🌿🌸
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌿•••نماز اول وقت
یڪے از فواید #نمازاولوقت
این
است که به برڪت امام زمان(عج)
نمازهای ما مقبول میشود چون
امام زمان (عج) اول وقت نماز
می خوانند و
نـــماز ما با نـــماز
حضـــرت بالا مےرود.🌸🌱
آیت الله مجتهدی..
°•بفرماییننمازاولوقت❣💫
التماس دعای فرج💫🌺🌿
ان شاءالله ظهور آقا
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
AUD-20201212-WA0013.mp3
5.63M
کتاب صوتی
خون دلی که لعل شد...
خاطرات خودنوشت مقام معظم رهبری
از زمان کودکی تا،پیروزی انقلاب
قسمت5⃣
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت🌸❣🍃
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🍃💞
الهی بحق علی بن موسی الرضا...
عجل لولیک الفرج
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#داستانک💞💫🌿🌺
"کرامت امام رضا در حق دزد"
تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.
رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.
"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"
از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!
حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"
رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."
رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.
بالاخره پیداش کرد!
گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)
ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "
رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."
فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"
ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.
کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!
رئیس گفت:
"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"
ابراهیم خندید و گفت:
وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"
چون "حضرت به من فرمودن،"
حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟
از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."
و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...
مشهد...
روبروی ایوان طلا...
خیره به گنبد طلا...
اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
22.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صابر خراسانی - ولادت حضرت عباس علیه السلام
🌿بوسه زده ست، حضرت مولا به دست تو
🌺پس آن کجا و بوسهی ماها به دست تو!
🍃در این جهان برای علمداری آمدی
🌸رحمت بر آنکه داد، علم را به دست تو
❣از روی صورت تو “قَمَر” آفریده شد
🌱زیبا اگر که شد …! شده زیبا به دست تو
🌷با ذکر “اَلدَّخیلُکَ عَبّاس”، آمدم
🌿مُردم برات، تا شوم احیا به دست تو
🌹بین دو راهی ام تو بگو که کدام یک …
🍃بوسه زنم به بال و پرت … یا به دست تو؟
💞من نوکر حسین و اباالفضلیِ توام
🌱من را سپرده حضرت زهرا به دست تو
💝بی دست کربلا تو و … بی دست و پا منم
🌿تقدیر من عوض شده، اما به دست تو
🌺افتاده ام به خاک و نگاهم به سوی توست
🍃دارم امید، تا بشوم پا به دست تو
🌸من غرق حاجتم … وَ تو باب الحوائجی
🌱چشم امید من بُوَد آقا به دست تو
🌹کلی گِره به زندگی ام هست، ساقیا!
🍃میدانم عاقبت که شود وا به دست تو
🌹این برگهی برات حرم را بیا بگیر
🌱دارم امید، تا شود امضا به دست تو
🌷تا اینکه بعدِ مرگ، شویم عاقبت به خیر …
🌿خود را سپرده ایم، همین جا به دست تو
🌺🌿💞💫🌸🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۵۶
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
با شنیدن این جملات، نتوانستم مانع بیقراری قلبم شوم.
پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریه ام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را می شنیدم که می گفت:« عبدالله؛ الهه نمیتونه این کارو بکنه! الهه داره پس می افته! چرا انقدر زجرش میدی!الهه طاقت نداره.،اونوقت تو ازش میخوای بیاد با مامان حرف بزنه.! انصاف داشته باش عبدالله تو با این کاری که از الهه میخوای فقط داری داغ دلش رو بیشتر می کنی.» و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غم هایم پای تخت نشست.
ساعت از نیمه شب گذشته بود ،ولی خواب از چشمان آشفته و اشک بار من سراغی نمی گرفت.
مجید همانطور که روی زمین نشسته بود و سرش را به تشک تکیه داده بود خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی همچنان روی دست سرد من مانده بود .
خوب می دانستم که در پالایشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم، این همه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم دلم به درد آمد. دستم را از زیر انگشتانش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم نگاهی به صورت خسته اش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گام هایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم.
خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته بود و انگار در و دیوار هم بوی غم می داد به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجاده ام را گشودم چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم .
حق با مجید بود باید خودم را آماده می کردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه ی امید و آرامش مادر میشدم، نه مثل امشب که همه توانم را در آغاز راه باختم و بدون این که به یاری دل بی قرار و دست تنهای عبدالله بروم فقط خون دلم را به کام همسر
مهربانم ریختم.
هرچند این وظیفهای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش پرده های نازک دلم را می لرزاند.
نمازم را با گریه بی صدایم تمام کردم. دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود خدا را خواندم که شفای مادرم را هرچه زودتر مرحمت کند و به دل من، که این همه بی تاب است آرامشی ماندگار عنایت فرماید.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۵۷
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست ناتوانش را بالا آورد و با صدای آهسته گفت:« بسه مادر جون! دیگه نمیخوام .»
نگاهم به چشمان گود رفته و گونه های استخوانی اش که افتاد باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد، که با گفتن «چقدر هوا گرمه» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بی قرارم را از مادر پنهان کردم.
در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانی اش می گذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشت تر و بدنی که مدام لاغر تر می شد صبر کنم و با صورتی که به ظاهر می خندد به قلب افسرده مادر امید ببخشم .
با کنترل سفید رنگی که روی میز بود دمای فن کوئل را چند درجه خنک تر کردم و از پنجره بزرگ اتاق نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گل کاری شده حیاط قدم میزد.
در این دو سه هفته که درمان مادر آغاز شده بود ،مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده بودند و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان می آمدند.
محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد آمدند، ولی آنها در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند .
نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید:« الهه جان!! از خونه چه خبر!؟»
به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش می نشستم با لبخندی مهربان پاسخ دادم :«همه چی سرجاشه حال همه هم خوبه فقط همه دلشون برای شما تنگ شده؛ چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن ،ساجده خیلی بهونه شما رو میگرفت.
لعیا هم می گفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات ،ساجده التماس میکنه که اونم با خودشون بیارن .»
سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم :«ان شاالله این دفعه که اومدید خونه دعوتشون میکنیم بیان دور هم باشیم.»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۵۸
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
آهی کشید و گفت:« دلم برای بچه ها خیلی تنگ شده؛ بخصوص برای یوسف. تا این بچه به دنیا اومد من اینجوری شدم و اصلا فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم.»
با شنیدن این حرفش، دلم غرق غم شد ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خندهای کوتاه گفتم:« ان شاالله این دوره هم تموم میشه و می آید خونه.»
چقدر سخت بود شعله کشیدن های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه هایم فقط بخندم.
پس از ساعتی سرانجام از بودن کنار مادر دل کندم و از اتاق بیرون رفتم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه، باز بر سرم آوارشده و سیلاب اشکم را جاری کند .
کوله بار ناراحتی ام به قدری سنگین بود که با هر قدمی که برمی داشتم احساس می کردم همه توانم تمام می شود .
دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان میکشیدم و پله های طولانی اش را به سختی طی می کردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم ،که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و ناله ام بلند شد .
حالا فرصت خوبی بود که هرچه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل میکرد در دل تنگم عقده کرده بود، فریاد بزنم و اشک بریزم.
کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم.
یکی از دندان هایم در لبم فرو رفته بود و خون شکاف لبم با خونی که از بینی راه افتاده بود یکی شد و روی سنگ های سفید راهروی بیمارستان میچکید.
بی توجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برای شان نمانده بود خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بی حالم را روی نیمکت رها کردم .
تمام صورتم از گریه خیس شده بود ؛ نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود، که به حال مصیبتبار مادرم گریه میکردم .
هر کسی چیزی می گفت و می خواست به هر وسیلهای کمکم کند و من چیزی جز، شفای مادرم نمیخواستم .
با گوشه چادر سرمه ای رنگم ،اشک و خون را از صورتم پاک کردم و با تنی که از اندوه و درد می لرزید قدم به حیاط گذاشتم.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۵۹
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده بود و بی خبر از حال من، گل های باغچه حاشیه حیاط را نگاه می کرد که از صدای دمپایی هایم که روی زمین کشیده می شد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم وحشت زده به سمتم دوید .
مات و مبهوت لب و بینی زخمی ام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کناره حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاد بود پرسید:« چه بلایی سر خودت آوردی!!»
همچنان که سرم را بالا گرفته بودم تا خونریزی بینی ام بند بیاید میان گریه جواب دادم:« نمیدونم چی شد؛ همین طبقه آخر از پله ها افتادم.»
از خشمی خروشان ،خون در چشمانش دوید و با فریادی عصبی اوج محبتش را نشانم داد :«داری با خودت چیکار می کنی !میخوای خودتو بکشی ،تو نمیخوای زنده بمونی و خوب شدن مامان رو ببینی.
کاری که تو داری با خودت می کنی سرطان با مادرت نمیکنه!!»
سپس در برابر نگاه معصومانه ام غیظ لبریز از محبتش را فرو خورد و با لحنی که حرارتش خبر از سوختن دلش می داد نجوا کرد:« الهه جان!! بهت گفته بودم که وقتی ناراحتی تورو میبینم داغون میشم بهت گفته بودم که طاقت ندارم ببینم داری غصه میخوری.»
از کنارم بلند شد ،دستم را گرفت و آهسته زمزمه کرد :«اون جا یه شیر آب هست، پاشو بریم صورتت رو بشور.»
و گرمای محبتش به قدری زندگی بخش بود که با همه درد ها و رنج هایم جان تازهای یافتم و بار دیگر دنیا پیش چشمانم رنگ و رو گرفت.
زیر تابش شدید گرمای تیرماه با آب شیر کناره حیاط، صورتم را شستم، گوشه چادرم را هم آب کشیدم و با دستمالی که مجید برایم آماده کرده بود صورتم را خشک کردم.
به چشمانم لبخندی زد و با مهربانی پرسید :«می خوای برات چیزی بگیرم .؟»
که من هم پس از روزها غم و غصه لبخندی بر صورتم جا خوش کرد و پاسخ دادم:« ممنونم بریم خونه خودم شربت درست می کنم .»
لبخند پرطراوتم ،به مذاقش شیرین آمد نفس بلندی کشید و با چشمانی که میخندید به سمت در بیمارستان اشاره کرد و گفت:« پس بفرمایید!!»
و شانه به شانه هم به راه افتادیم.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۶۰
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
آفتاب سر ظهر تابستان بندر شعله میکشید و نه فقط صورت اهالی بندر که انگار در و دیوار شهر را آتش میزد. حرارتی که برای همسایه های قدیمی خلیج فارس چندان غریبه نبود اما از چهره گل انداخته مجید و دانه های عرقی که از کنار صورتش جاری شده بود، می فهمیدم که چقدر جانش از این آتش بازی آسمان به تب و تاب افتاده
پا به پای هم طول خیابان را طی میکردیم که با حالتی متواضعانه گفت :«انشالله یه کم که وضعمون بهتر شد یه پراید میگیرم که انقدر اذیت نشی.»
و من برای اینکه بیش از این شرمنده نشود بلافاصله جواب دادم:« من اذیت نمیشم مجید جان راحتم .»
سپس آه بلندی کشیدم و گفتم:« من الان جز خوب شدن مامانم به هیچی فکر نمی کنم.» و او همچنان که نگاهش به روبهرو بود سر صحبت را باز کرد:« امروز با دختر عمه فاطمه صحبت می کردم ،آخه هم خودش هم شوهرش پرستار بیمارستان هستند؛ می گفت یه دکتر خیلی خوب تو تهران سراغ داره ،تاکید کرد که حتما یه سر بریم تهران.»
سپس نگاهم کرد و با حالتی مردد ادامه داد :«من گفتم باید با شماها صحبت کنم ولی اگه نظر منو بخوای میگم برای همین شنبه بلیط هواپیما بگیریم و مامان و ببریم تهران.»
و در مقابل سکوتم لبخندی زد و گفت :«خود عمه فاطمه هم گوشی رو گرفت و کلی تعارف کرد که بریم تهران و مهمون خودش باشیم.»
فکریکردم و با امیدی که در صدایم پیدا بود پاسخ پیشنهادش را دادم:« من حاضرم هر کاری بکنم تا مامان زودتر خوب بشه.»
سرش را پایین انداخت و زیر لب جواب داد :«ان شاالله که خیلی زود حال مامان خوب میشه .»
خیال اینکه پزشکی در تهران باشد که بتواند به درمان مادر کمک کند ریشه امید را در دلم دواند و بذر نشاطی تازه در قلبم می پاشید
نشاطی که وادارم کرد تا همان روز با ابراهیم و محمد تماس گرفته و دعوتشان کنم تا برای مشورت به خانه پدر بیایند
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو دریاب تشنمه 🌸🍃🌺
به کرمت محتاجم.....💫💞🌺
#کپی تمام مطالب آزاد😊💫
ان شاءالله ظهور آقا
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوگند به #سحر
سحرگاهان را دریابیم
در سحر خبرهاییست🌺💞🌿
نماز شب خون بشیم..
#کپی تمام مطالب آزاد😊💫
ان شاءالله ظهور آقا
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🖇 #نمازشب
🌀اگر برایت سخت است بیداربشی
نمازشب بخوانی
ساعتت را کوک کن🕒
نیمه شب بیدار شو🙂
یک #استغفرلله بگو یه سلام به آقا بده و بخواب...📿
از کم شروع کنیم
باور کن چنان لذتی از همین کار به ظاهر کوچک میبری که باز هم دلت به شوق سحرگاهان میتپد.....
آماده ای #نمازشب_خون_بشیم؟🤩✅
پس #امتحانکن... 👌📿
ان شاءالله ثواب نمازشب امشبمونو هدیه کنیم به مولامون صاحب الزمان
🌱 #التماس_دعای_فرج🤲
#قرار_هر_شب_ما:
1- قرائت آیه «شهداللّه» {آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم🕊
📝2- قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخوانید.
3- فرستادن صلوات بر پیامبران امامان و شهدا و به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید اسماعیل کرمی به اینگونه
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین»
4- گفتن ذکر استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»
5- : بگویید «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اکبر» گویا حج تمتع و حج عمره گزارده ای.
منبع: با بهره گیری از مسند فاطمه زهرا(س)، ص.118
#کپی تمام مطالب حلال😊💫
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#باامامزمانعجحرفبزنید📿
#نمازشبحتمابخونید🤲🏻
#وضوبگیرید💞
#التماس_دعای_فرج
#پایان_فعالیت_امروزمون✋🏻
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷
پنجشنبه
28 اسفند 1399
4 شعبان 1442
18 مارس 2021
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
❤️میلاد سپهسالار ابا عبدالله علیه السلام حضرت اباالفضل علیه السلام " 24 هجری قمری".
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️روز مبارک و محمودی است برای :
✅ خواستگاری و عقد و عروسی .
✅ خرید وسیله سواری .
✅ امور کشاورزی و زراعی .
✅ صید و شکار و دام گذاری.
✅ صلح و آشتی دادن بین افراد .
✅ و تجارت و معامله خوب است .
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزادش صالح و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله
🚘 مسافرت : خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم .
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ نامه نگاری به دوستان.
✳️ درختکاری .
✳️ رفتن به تفریحات سالم.
✳️ دیدار دوستان و آشنایان.
✳️و خرید جواهرات نیک است.
💇♂️💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث غم و اندوه است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث درد سر می شود .
😴 تعبیر خواب امشب :
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و مفهوم آن این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚منابع
📕حلیة المتقین
📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📘مفاتیح الجنان
📒بحارالانوار
📔سایت ژیو فیزیک دانشگاه تهران
📓 مصابیح الجنان
📕تقویم نجومي اسلامی
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❣#سلام_امام_زمانم❣
شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️#نسیم_حدیث☀️
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
بیشتر مردم بخاطر گناه و آفت زبان به جهنم می روند.
منبع:معراج السعاده، ص۵۲۷
🌿↷
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب این طفل و مادرش
کرده وقف برادرش......🌺🌿💞🌸
میلاد حضرت قمر بنی هاشم و روز جانباز رو به آقا جانمون ،صاحب الزمان تبریک میگیم🌺🌿🍃🌸
#کپی تمام مطالب آزاد😊💫
ان شاءالله ظهور آقا
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌹امروز هم روز توست سردار
هم دستت را دادی،هم سرت را..❣❣
🚩روزت مبارک علمدار سید علی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دماذانی
اذان✨
چہضࢪبآهنگ 🎶ِ
قشنگےاست
مےگوید
خداهمیننزدیڪیست ♥️
گوش👂🏻کن
🍃 «اللهاکبر»🍃
#حیعلیصلاة
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
1202143751.mp3
8.11M
کتاب صوتی
خون دلی که لعل شد...
خاطرات خودنوشت مقام معظم رهبری
از زمان کودکی تا،پیروزی انقلاب
قسمت6⃣
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
حیدری در خانهی حیدر به دنیا آمده
یا که امشب حمزهای دیگر به دنیا آمده
لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت
حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده
ای فدائیان دربار حسین و مجتبی
چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده
رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد
تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده
السلامای زادهی آزاده ی ام البنین
ای مسیح سفرههای سادهی ام البنین
چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب
آن دعاهای سر سجادههای ام البنین
روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که
شد زمین و آسمان دلداه ی ام البنین
عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا
بس که گشتی مست مست از باده ام البنین
مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد
تا به تو گفتیم، آقازاده ی ام البنین
تو که هستی؟ که علی زد بوسه بر دستان تو
تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو
ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم
گفته وقتی که امامت، 《جان من قربان تو》
تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست
تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو
میزند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر
دست هر کس که گره خورده ست بر دامان تو
بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند
تو بلاگردان زینب، من بلا گردان تو
ای ستون کربلا،ای قرص مهتاب حسین
حضرت صاحب علم،ای یار نایاب حسین
آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی ،شدی
از همه محبوبتر در بین اصحاب حسین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ علائم و نشانه های #ظهور از
زبان پیامبر "ص"
+استاد رائفی پور 🎤
#قسمت_چهارم⁴
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem