❤️حرمت محبوب ....
نماز که میخوانی از خاک به افـلاک
رفتهای . شرم حضور ایجاب میکند
سـرت را نچرخـانی؛ پـس سعـی کـن
"دلت هم نچرخد".
حرمت محبوب را نگه دار...
#نمازخوببخوانیم
#نمازاولوقت🍃💞
✅ | #آیت_الله_ممدوح
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
1218506475.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد...
خاطرات خودنوشت مقام معظم رهبری
از زمان کودکی تا،پیروزی انقلاب
قسمت9⃣1⃣
قسمت پایانی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#منتظرظهور
میزنم سبزه گره تا گره ی وا گردد
سالمان سال ظهور گل زهرا گردد
میزنم سبزه گره، نیتم اینست خدا
یوسف گمشده ی ارض و سما برگردد
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
یه جوری از معلمت و فرمانده ات خوب یاد بگیر و عمل کن
که هر جا رفتی بگن:
این دختری که انقد خوبه، شاگرد مکتب حاج قاسمه....😊💞🍃🌷
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#انگیزهشهدا
🌷 یکی از انگیزههای #شهدا، زنده نگه داشتن حجاب بود
❣حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
🕊"شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادتشان منتهی شد؟
این مهم است.
در بسیاری از این وصیتنامههای شهدا اسم مبارک امام هست،
مسئلهی حجاب هست،
مسئلهی انقلاب هست؛
اینها انگیزه های شهدا بودند..
🗓۱۳۹۹/۱۲/۲
#داستانک🌺🌿💞
👌می گن سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!😏
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📝
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...🤔
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟😑
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...✋
ولی ...
من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟
✍گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .🙁
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
👈برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟😔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😭
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
😔😭تنها کسی که موافق بود ....
فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.🌷😔
شادی ارواح قدسی شهداء عزیز صلوات
#آقــاۍغـࢪیـبم🕊💞🍃
.
سیزده روز از این سال گذشت اما من
همچنان منتظر لحظه ۍ تحویل تواَم
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#منونمازم.!🤲🏼🌱
تایمشروکهبدونیوبرایاونزمان
برنامهنچینی.!
صداشروکهشنیدیهرچیزیرو
ولکنیبریسمتش.!
مقاومتکنیوپایوسوسههای
شیطاننشینی.!
یعنیتواز #نمازتمحافظتکردی.!😇
#نمازخوب💫🌷🌱
#نمازاولوقت🌸🍃💞
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۱۱۹
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
چشمانم که منتظر دیدار مجید بود،با دیدن چشمان نامحرم، پشت پرده
شرم و حیا خزید و احساس اشتیاق روی صورتم خشک شد.
چهار مرد غریبه که
به نسبت قد بلند و درشت اندام بودند و از نگاه خیره و بی پروایشان، احساس
خوبی نداشتم .
بالاخره یکیشان شروع کرد: «حاجی عبدالرحمن؟»
حلقه چادرم
را دور صورتم محکمتر کردم و در برابر سؤال کوتاهش، پاسخ دادم: «خونه نیست.»
و او با مکثی کوتاه گفت: «اومدیم برای عرض تسلیت.»
و در برابر نگاه متعجبم
ادامه داد: «ما از شرکای تجاریش هستیم.»
و دیگری با حالتی متملقانه پشتش
را گرفت: «ببخشید دیر اومدیم! برای کاری رفته بودیم قطر، تازه از دوحه برگشتیم.»
با شنیدن نام دوحه متوجه شدم که همان شرکای تازه پدر هستند و با احساس
ناخوشایندی که از قبل نسبت به آنها داشتم، به تشکر
سردی پاسخشان
را دادم
که اشاره ای به داخل حیاط کرد و بی ادبانه پیشنهاد داد: «پس ما بیایم داخل تا
حاجی برگرده؟»
از این همه گستاخی اش عصبانی شدم و باز خودم را کنترل کردم
که با صدایی گرفته پاسخش را دادم: «شما برید نخلستون، اونجا هستن.»
که در
خانه تنها بودم و حضورشان حتی پشت در هم آزارم میداد، چه رسد به داخل خانه ؛
که جوان ترینشان به صورتم خیره شد و با لبخندی مشمئز کننده پرسید: «شما
دخترش هستی؟»
از لحن نفرت انگیزش، خشم در صورتم دوید و او آنقدر وقیح بود
که باز هم کوتاه نیامد و با حالتی صمیمی ادامه داد: «می خواستم فوت مادرت رو
تسلیت بگم.»
در برابر اینهمه وقاحتش نمیدانستم چه کنم که با گفتن «ممنون!»
در را بستم و همانجا ایستادم تا صدای استارت و به حرکت در آمدن اتومبیلشان
را شنیدم. خیالم که از رفتنشان راحت شد، چادرم را از سرم برداشتم و در عوض
ِ باز در حجله غم غربت و تنهایی فرو رفتم که به تمنای دیدار همسرم، روی عقده
دلم پا نهاده بودم و حالا به جای نگاه مَحرم زندگی ام، نگاه دریده نامحرمان
نصیب دل تنگم شده بود.
بار دیگر تمام وجودم در هم شکست که همانجا پشت
در روی زمین نشسته و باز گریه های بی کسی ام را از سر گرفتم. چه خوش خیال
بودم که گمان میکردم احساس مجید پشت دیوار دلم به انتظار نشسته و به هرنغمه دلتنگی ام، خانه قلبم را دق
الباب می کندو حتما
ً حالا در پالایشگاه مشغول کار
خودش بود و یادی هم از الهه مصیبت زده اش نمیکرد.
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۱۲۰
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
حالا بیش از بیست روز
میشد که مرا ندیده بود و چند روزی هم میشد که سراغی هم از من نگرفته بود و حتی
عبدالله هم پیغامی از طرفش برایم نیاورده بود و لابد کم کم فراموشم میکرد و من چه
ساده بودم که انتظار نگاهش را پشت در میکشیدم. پشتم را به در تکیه دادم،
که تکیه گاه دیگری نداشتم و دیگر نه از شدت گریه های بیمادری ام که از اندیشه
هراس انگیز دیگری تنم به لرزه افتاده بود که بیم پیوستن خاطره الهه به فراموش
خانه خیال مجید، دلم را بیشتر آتش میزد.
میترسیدم که همینطور روزهایم به
دل مردگی بی اختیارم بگذرد و در گذر این فصل افسرده، همسرم برای همیشه از
من بگذرد؛
که گرچه هنوز وجودم از تلخی تنفرش خالی نشده بود، که گرچه هنوز
نمیخواستم با آهنگ صدایش هم کلام شوم، که گرچه هنوز نمیتوانستم قدم به
خانه اش بگذارم ولی حتی نمیتوانستم تصور کنم که ذره ای از احساسش نسبت به
من کم شود که اگر چنین میشد و من در پس مصیبت مرگ مادرم، همسر مهربانم
را هم از دست میدادم، دیگر چه کسی میخواست خاطره لبخند زندگی را به
خاطرم بیاورد؟
کف دستم را روی زمین داغ و خا ک آلود حیاط گذاشته و به بهانه
تمرین روزهای بی کسی ام، به دستان سستم تکیه کرده و تن خسته ام را از زمین
َ کندم و با قدمهایی بیرمق خودم را به اتاق کشاندم. باید به این روزهای تنهایی خو میکردم و با این رکودی که به بازار عشق مجید افتاده بود، باید میپذیرفتم که دیگر
قلب او هم برای من نیست، همانطور که تن مادر از دستم رفت.
ساعتی به غروب آفتاب مانده بود که عبدالله به خانه بازگشت.
چند عدد نانی را که از نانوایی سر کوچه گرفته بود روی اُپن گذاشت و با نگاهی گذرا
به صورت شکسته ام، از حالم با خبر شد که با ناراحتی پرسید: «الهه! باز گریه
میکردی؟»
برای جمع کردن نانهای داغ، سفره را باز کردم و با سکوت سنگینم
نشان دادم که دختر تنها و بیکسی مثل من، سهمی جز گریه ندارد که مقابلم ایستاد و با مهربانی برادرانه اش پیشنهاد داد: «الهه جان! میای با هم بریم بیرون؟»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۱۲۱
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
سفره را پیچیدم و داخل کابینت گذاشتم و خوب فهمید حوصله گردش و تفریح
ندارم که باز اصرار
کرد: «الهه جان! چند وقته از خونه بیرون نرفتی؟ اصلا
دوست دارم که یخورده با هم قدم بزنیم.»
سپس به چشمان بی رنگم خیره شد و
التماس کرد: «الهه! روی داداشت رو زمین ننداز! خواهش میکنم بیا یه سر بریم ساحل..» وحالت صدایش آنقدر پر
مهر و محبت بود که نتوانستم مقاومت کنم و با
همه بی حوصلگی، پذیرفتم که همراهی اش کنم. پیاده روی مسیر خانه تا ساحل،
فرصت خوبی برای دل مهربان او بود تا تسلایم بدهد و نا گزیرم کند که برایش از
دلتنگی هایم بگویم و به خیال خودش دلم را سبک کند و نمیدانست که حجم
ِ سنگین غم مانده بر قلبم، به این سادگیها از بین نمیرود. طول خیابان منتهی
به ساحل را با قدمهایی کوتاه طی میکردیم و من برایش از خوابی که دیده بودم
میگفتم که اشک در چشمانش نشست و با حسرتی که در لحنش پیدا بود، گفت:
«خوش بحالت! منم خیلی دلم میخواد خواب مامانو ببینم. ولی تا حالا ندیدم.»
سپس به نیم رخ صورت غرق اندوهم، نگاهی کرد و با اینکه خودش پاسخ سؤالش
را میدانست، پرسید: «دلت برای مامان خیلی تنگ شده؟»
و بدون آنکه معطل
جواب من شود، به افق بالای سر خلیج فارس چشم انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
«من که دلم خیلی براش تنگ شده!»
از آهنگ آ کنده به اندوه صدایش، پرده
چشمم به لرزه افتاد و باز قطرات اشک روی صورتم غلطید که از طنین نفسهای
خیسم به سمتم رو گرداند. با دیدن چشمان گریانم، لحظاتی مکث کرد و بعد مثل
اینکه نتواند احساس عمیق قلبش را پنهان کند، به صدا در آمد: «پس میدونی
دلتنگی چقدر سخته!» از اشاره مبهمش، جا خوردم که خودش با لحنی نرمتر ادامه داد:«میدونی الهه! میدونی دل مجید چقدر برات تنگ شده؟ تو اصلا میدونی
داری
با مجید چی کار میکنی؟»
و همین که نام مجید را شنیدم، حس تلخ بی توجهی
این چند روزش در دلم جان گرفت و بی اعتنا به خبری که عبدالله از حالش میداد،
پوزخندی نشانش دادم و گفتم: «اگه دلش تنگ شده بود، این چند روزه یه سراغی از من میگرفت...»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۱۲۲
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
کلامم را قطع کرد و با ناراحتی جواب داد: «الهه! تو که از
هیچی خبر نداری، چرا قضاوت میکنی؟ گوشیت که خاموشه، تلفن خونه رو که
جواب نمیدی، شب هم که میشه پاتو تو حیاط نمیذاری، مبادا چشمت به چشم
مجید بیفته! بابا هم که جواب سلام مجید رو نمیده، چه برسه به اینکه اجازه بده
بیاد تو خونه!»
و بعد مثل اینکه نگاه مشتاق مجید پیش چشمانش جان گرفته
باشد، نفس بلندی کشید و گفت: «مجید هر روز با من تماس میگیره. هر روز اول
صبح زنگ میزنه و حال تو رو از من میپرسه. حتی چند بار اومده مدرسه و مفصل
باهام حرف زده.»
و در برابر چشمانم که به اشتیاق شنیدن ، به وجد آمده بود، لبخندی زد و ادامه داد: «الهه! باور کن که مجید تو این
مدت حتی یه لحظه هم فراموشت نکرده! هر شب آخر شب از همون طبقه بالا
اس ام اس میده و ازم میپرسه که الهه چطوره؟ حالش بهتره؟ آروم شده؟ خوابش
برده؟»
سپس چین به پیشانی انداخت و با صدایی گرفته اعتراف کرد: «اگه من
این چند روزه بهت چیزی نگفتم، بخاطر اینه که هر بار که اسم مجید رو میارم،
ِ حالت بدتر میشه. ولی تا کی می ِ خوای مجید رو طرد کنی؟ تا کی میخوای با این
رفتار سردت عذابش بدی؟ خواهر من! باور کن مجید اگه حالش بدتر از تو نباشه،
بهتر نیست!»
و حالا نرمی ماسه های زیر قدمهایمان، آوای آرام امواج خلیج فارس و
رایحه آشنای دریا هم به ماجرای شیدایی مجید اضافه شده و بعد از روزها حالم را
خوش میکرد که نگاهم کرد و گفت: «همین بعدازظهری بهم زنگ زده بود. حالش خوب نبود، ولی از صداش معلوم بود که خیلی به روی خودش نمیاره.»از تصور حال خراب مجید، دلم لرزید و پایم از ادامه راه سست شد
که به اولین نیمکتی که رسیدم، نشستم و عبدالله همانطور که رو به من، پشت
به دریا ایستاده بود، مثل اینکه پژواک پریشانی مجید در گوشش تداعی شده
باشد، خیره نگاهم کرد و گفت: «خیلی نگران حالت شده بود. هر چی میگفتم
الهه حالش خوبه، قبول نمیکرد. میخواست هرجوری شده باهات حرف بزنه،
میخواست خودش از حالت با خبر بشه...»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل دوم
پارت ۱۲۳
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
تازه متوجه احساس غریبی شدم ،که با نفسی که میان سینه ام بند آمده بود، پرسیدم: «مجید چه ساعتی بهت زنگ
زد؟»
در برابر سؤال نا گهانی ام، فکری کرد و با تعجب پاسخ داد: «حدود ساعت
سه. چطور مگه؟»
و چطور میتوانستم باور کنم درست در همان لحظاتی که من
در کنج غربت خانه، از مصیبت مرگ مادر و اوج تنهایی ام ضجه میزدم و از
ِ حال آشفته ام، به در و دیوار خانه پناه میبردم، دل او هم بیقرار
من شده بوده که دیگر دلم در هاله ای، از هیجانی شیرین پر پر میزدو
حرفهای عبدالله را میشنیدم: «هر چی میگفتم به الهه یه مدت مهلت بده،
دیگه زیر بار نمیرفت. میگفت دیگه نمیتونه تحمل کنه و باید هر جوری شده
تو رو ببینه!»
نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم پیش مجید
بود و همانطور که چشمم به درخشش سطح صیقلی آب زیر تابش آفتاب بود،
از هجوم احساس دلتنگی ام ، قلبم به درد آمد و تصویر زیبای ساحل
خلیج فارس، پیش نگاهم مات شد تا بفهمم که چشمانم به هوای مجید، هوای
باریدن کرده که عبدالله خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد:
«الهه جان! مجید اومده تو
رو ببینه!»
باورم نمیشد چه میگوید که لبخندی زد و در برابر چشمان متحیرم،
ادامه داد: «ازم خواست بیارمت اینجا تا باهات حرف بزنه!»
و با اشاره نگاهش،
نا گزیرم کرد که سرم را بچرخانم و ببینم با چند متر فاصله، مجید پشت نیمکت
ایستاده و فقط نگاهم میکند، که نگاهش، قلبم را به
آتش کشید و عبدالله خواهش کرد: «الهه! اجازه بده باهات حرف بزنه!»
همانطور
که محو قامت غمزده و شانه های شکسته اش بودم، دیدم که قدمهایش
را روی ماسه های ساحل میکشد و به سمتم می آید که دیگر نتوانستم تحمل کنم،
به سمت عبدالله برگشتم و ایستادم، که عبدالله التماسم کرد: «الهه! باهاش
حرف بزن!»
و تنها خدا میدانست که چه غم غریبی به سینه ام چنگ انداخته که
نمیدانستم پس از هفته ها باید چه بگویم و از کدام سر
قصه،ماجرای دلتنگی ام
را شرح دهم!
نه میخواستم بار دیگر به تازیانه ِ های گلایه و شکوه عذابش دهم و نه
میتوانستم از دل تنگم،برایش چیزی بگویم و باز میان برزخی از محبت و کینه حیران شدم که بی اعتنا به اصرارهای عبدالله برای ماندن، راهم را
کج کردم و از کنار مجید که دیگر به چند قدمی ام رسیده بود، گذشتم ....
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایعشقرویایی....💫🌷🌸🍃🌿💞
اللهم عجل لولیک الفرج🍃🌸💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبت خدا رو به چی فروختی⁉️
به یک نگاه هرزه....💢⚠️
#استاد_رائفی_پور
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
پارچــهٔ ســبزے ...🌿
گــره زد پــيرمردے برضريــح
ســيزدهش را ايــــنچنيــن دَر ڪــرد او
در ڪــربــــلا 😇💞
#اَلـْلٰهـُم_الرزُقنـٰا_ڪَربلا
📣 آیا می شود ثواب_نمازشب وسوره هایی که درتعقیبات واردشده رابه اهل بیت وارواح دیگرمومنین هدیه کرد؟
✅پاسخ:
🌸هدیه کردن نمازشب یا دیگر اعمال صالح،
🌸 نه تنها جایز است که باعث کمال اعمال و ثواب بیشتر برای فاعل می شود؛
🌸 زیرا کسی که عمل را انجام می دهد، دو پاداش می برد:
🌸1- انجام عمل مستحبی
🌸 2- انجام صله رحم به واسطه هدیه اعمال.
❤ امام صادق علیه السلام در موردکسی که پدر و برادر و یا خویشاوند خود را در حج خود شریک سازد، فرمودند:
🌸در آن صورت، یک حج در نامه عمل تو ثبت می کنند
🌸و مانند آن را در نامه عمل آنان ثبت می کنند.
🌸 و تو اجر و پاداش زائدی دریافت می کنی؛ بدین جهت که صله رحم کرده ای.» #
✅ ثـواب وضــوی قبل از خــواب :
رسول خدا (ص) فرمودند؛
«هر کس به هنگام خواب با:وضـو
به رختخواب رود، تا زمانی که از خواب برخیزد،
ثواب شب_زنده_داری و مناجات به او می دهند».
📚 وسائل الشیعه جلد ۱
همچنین فرمودند:
«کسی که با وضو بخوابد گویا شب تا صبح بیدار (و به عبادت مشغول بوده) است.»
📚 وسائل الشیعه، ج۱ ص۲۶۶
۳ـ کسی که با وضو بخوابد، بسترش تا صبح مسجد و خوابش نمـاز او است و اگر کسی بدون وضو بخوابد، تا صبح مانند مرداری است که بسترش قبرش است.»
📚مستدرک الوسائل، ج۱، ص ۴۲
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#باامامزمانعجحرفبزنید📿
#نمازشبحتمابخونید🤲🏻
#وضوبگیرید💞
#التماس_دعای_فرج
#پایان_فعالیت_امروزمون✋🏻
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🍃🍂🌷🌷🍃🍂🌷🌷🍃🍂
💠 شنبه 1400/1/14
🌸✨ مطابق #محاسبات_نجومي
📮 شنبه
🔹️ شنبه 14 فروردین 1400هجری شمسی
🔸️ 3 آوریل 2021 میلادی
🔹️ 20 شعبان 1442
💚امروز از نظر امام جعفر صادق ع خوب است.
🔺ذات الکرسی: عمود 10:4
🍀دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🛑زمان ذات الکرسی برای روز #شنبه میباشد
💚 روز شنبه طبق روایات متعلق است به حضرت رسول اکرم(ص) .
📖سوره بعد از نماز صبح ۱۰ بار سوره قدر، ۱۱بار سوره مبارکه توحیدو سوره یس
📖بعد از نماز ظهر سوره نبأ
📖بعد از نماز عصر سوره والعصر
📖بعد از نماز مغرب حشر
📖بعد از نماز عشا واقعه
📜زیارت های امروز :
حضرت رسول اکرم(ص) .
📖نمازها:
حضرت رسول اکرم(ص)
📜صلوات ها:
صلوات خاصه حضرت رسول اکرم(ص)
☝ روز اول هفته را حتما با #صدقه آغاز کنید .
🌸 شنبه برای امور زیر خوب است:
🔹کشاورزی و امور زراعی
🔹ساخت و ساز
🔹تعلیم و تعلم یادگیری
🔹معالجات و درمان و ختنه کودکان
🔹صدقه امروز رفع نحوست می کند.
🚫 خرید وفروش فروش امروز سودی ندارد.
🚫 امروز از انجام امور مهم و اساسی مثل ازدواج پرهیز شود.
☝ #مسافرت همراه با صدقه ی خوب باشد .
🌹 نوازدی که امروز به دنیا بیاید مبارک است و عمرش دراز باشد ان شاالله
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب است و موجب ایمنی از بلا می گردد.
♦ از نظر قمری #حجامت در این روز خوب است و موجب صحت بدن می گردد .
💢️ این شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) روز مناسب نیست.
👕 شنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری و غم و اندوه می گردد.
🕧 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یا رب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه یاغنی (موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد)
📚منابع
📕حلیة المتقین
📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📘مفاتیح الجنان
📒بحارالانوار
📔سایت ژیو فیزیک دانشگاه تهران
📓 مصابیح الجنان
📕تقويم نجوم اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلامامامزمانم❣
از شنبه هایی
که بی مهدی...✨
شروع میشوند،...😔
تا جمعه هایی
که بی اوتمام!💥
برزخی ست به نام مــرگ تدریجی...😔
#کپی تمام مطالب آزاد😊💫
ان شاءالله ظهور آقا
#صلوات
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️ #نسیم_حدیث ☀️
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
👬مردم را با دوستانشان بیازمایید، زیرا آدمی با کسی که از رفتارش خوشش بیاید، دوستی میکند.
📚میزان الحمه/ ج۶/ ص۱۹۱
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#تلنگرانہ
حق الناس یعنے...
با بدحجآبے...
تو دل کسے زلزلہ ۱۰ ࢪیشتࢪۍ بہ پا کنے...🏚
ولے آواࢪ بࢪداࢪیش بیفتہ گࢪدن همسࢪش⭕
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#داســــتــــانک 💫🌷🌱
#شیخبهـاءالدینعاملے در یڪے از ڪتاب هـاے خود مینویسد:
«روزے زنے نزد قاضے شڪایت ڪرد ڪہ پانصد مثقال طلا از شوهـرم طلب دارم و او بہ من نمیدهـد.
قاضے شوهـر را احضار ڪرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهـدے داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهـدند.
قاضے از گواهـان پرسید: گواهـے دهـید ڪہ این زن پانصد مثقال از شوهـرش طلب دارد.
گواهـان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وے را درست بشناسیم ڪہ او هـمان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهـرش فریاد برآورد شما چہ گفتید؟
براے پانصد مثقال طلا، هـمسر من چهـرہ اش را بہ شما نشان دهـد؟!
هـرگز! هـرگز!
من پانصد مثقال را خواهـم داد و رضایت نمیدهـم ڪہ چهـرهـے هـمسرم درحضور دو مرد بیگانہ نمایان شود.
چون زن آن جوانمردے و غیرت را از شوهـر خود مشاهـدہ ڪرد از شڪایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را بہ شوهـرش بخشید.»
••• چہ خوب بود ڪہ آن مرد با غیرت، جامعهـ امروز ما را هـم میدید ڪہ چگونہ رخ و ساق بہ هـمگان نشان میدهـند و شوهـران و پدران و برادرانشان نیز هـم عقیدهـ آنهـایند و در ڪنارشان بہ رفتار آنان مباهـات مے ڪنند.•••
#خدایاغیرترابهمردانوعفترابهزنانمانبازگردان🌸🍃💞🌺
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
✅ این روایت را #چند_بار بخوانید.
🔥👌توجه به همین یک روایت برای #ترس ما از #قیامت☄🌎 و برزخ کفایت میکند.»
✍امام علی عليه السلام:
☝️⭕️«بدانيد كه اين #پوست نازك تحمل #آتش🔥 را ندارد، پس به خودتان رحم كنيد، شما در مصيبتهای #دنيا🌎☄ آزمايش كردهايد كه وقتی #خاری به بدن يكی از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونی میشود و يا شنهای #داغ🔥 پايش را میسوزاند چگونه بيتابی میكند؟! پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از #آتش🔥 قرار گيرد و هم بسترش سنگ و همدمش #شيطان😈 باشد؟!
📚 نهج البلاغه، خطبه183
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem