eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
471 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجز خوانی مرد خوزستانی در حضور در سیل خوزستان ___________ خاطرت جمع در این عصر ویرانی‌ها علم افتاده به دستان سلیمانی‌ها ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
لب تر کند ، جان بر کفند عمّارها لشگر بخواهد صف به صف، آماده‌اند عیّارها اشعـر اگـر دم میزند از صلح با طاغـوتیان مشق کرده‌اند در این زمان تمّارها اللهم عجل لولیک الفرج ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🦋✨🦋✨🦋 🌻خاص یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر🌸 را داشتن رنگ را داشتن 🌻اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن 🍃🌹🍃🌹 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌻 ☀️و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر 🌤شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد •°•|🥀|•°• ┏⊰✾🇮🇷✾⊱━━━━━─━━┓ ❖ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem ┗━━─━━━━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و ششم 🍃به روایت زینب 🍃 مامان :زینب اومدم دوباره باهاش دعوا کنم که بیخیال شدم. _ بله؟؟؟ مامان_ میای بریم امامزاده داوود؟ _ کجاااا؟ مامان _ صبح که با امیرعلی رفته بودید بیرون خاله مرضیه زنگ زد گفت با بسیج میخوان برن امامزاده داوود ، ما هم بریم باهاشون گفت فاطمه گفته بگم حتما توهم بیای. _ اوممم. مامان من چادر سرم نمیکنما . مامان_ اجباری نیست. _ حالا بزار ببینم چی میشه ؟ راستی چه روزیه؟ از دوشنبه کلاس زبان هم شروع میشه . مامان _ شنبه. _ من تا شب بهت میگم. ولی کاش خودمون میرفتیم پارک یا شهربازی. چیه بسیج ؟ بدم میاد. اه مامان_ مجبورت نکردم که بیای. فاطمه پیغام داد رسوندم. _ باش. میگم حالا تا شب ، هنوز دوروز مونده. مامان:خیلی خب. پس زود بگو که ثبت نام کنم. _خب حالا 2 روز مونده. تازه پنجشنبس رو تخت دراز کشیدم و دوباره مغزم پر شد از سوالای بی جواب. دیگه داشتم دیوونه میشدم. گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم. طبق معمول گوشیم پر شد از پیامای تلگرام. بیخیال رفتم تو پی وی امیرعلی. ایوووول چه عجب این برادر ما آنلاینه. بهش پیام دادم. _ داداش گلم. عشقم. نفسم.عسلم. بیا اتاق من حالا اگه خوند. یه 10 دقیقه گذشت سین خورد . امیرعلی:توکار داری من بیام؟ _ عه بیا دیگه. تق تق تق _ الهیییی فداااات. بیفرمایید امیرعلی:علیک سلام. بفرمایید . امرتون ؟ _ بیا بشین حرف بزنیم. اونم فکر کنم بیکار بود که سریع نشست. _ چه از خداخواسته امیرعلی:میخوای برم اگه ناراحتی؟ نیم خیز شد که سریع گفتم _ نه نه بشین. امیرعلی:خب؟ _ خب به جمالت. امیر،چرا مامان بزرگ اینا این کارارو میکنن؟ امیرعلی:دقیقا چه کاری میکنن؟ _ چمدونم.تو مهمونیاشون پرده میکشن زنونه مردونه رو جدا میکنن؟ امیرعلی:خواهر من میدونی چند بار این سوالو پرسیدی؟ _ اه پاشو برو نخواستم امیرعلی:عه عه کلا گفتم. خب ببین اینا افراط و یه سری عقاید قدیمی و غلطه.عقایدی که شاید باعث بشه خیلیا از دین اسلام زده بشن. چون فکر میکنن دین انقدر سختیگیرانس. نمونه بارزش تو فامیل هست دیگه. حرف زدن معمولی و ارتباط کم در حدی که کسی به گناه نیفته و ناز و عشوه ای هم توش نباشه که ایرادی نداره. _ خب پس چادر هم افراط حساب میشه دیگه. وقتی واجب نیست دیگه امیرعلی:اولا که چادر قضیش خیلی فرق میکنه.بعدش هم چادر یادگار حضرت زهراس . علاوه بر این باعث حجاب برتره. تا حالا دیدی رو ماشینای مدل پایین چادر بکشن؟ یا دیدی سنگ معمولی رو بزارن تو صندق و ازش محافظت کنن؟ ولی رو ماشینای مدل بالا چادر میکشن که در برابر نور خورشید محافظت بشه . یا سنگای قیمتی و الماس تو صندوق نگه داری میشن یا مروارید تو صدف. چادر هم به زن ارزش و والایی میده.چون یه خانم باارزشه، خودش رو زیر محافظت چادر حفظ میکنه. _ یعنی چی یادگار حضرت زهراس؟
امیرعلی:فکر نمیکنم داستانش رو بدونی ، نه؟ _ نه. من کلا هرچی اطلاعات دارم برای چند سال پیشه که هیچی هم یادم نیست. امیرعلی_ ببین این چادر رو سر حضرت زهرا بود ، وقتی که خانم پشت در پهلوشون شکست ، این چادر رو سر حضرت زینب و دختر سه ساله امام حسین بود وقتی که خیمه ها رو آتیش زدن ؛ شهدا رفتن تا دشمنا نتونن چادر و حجاب رو از سر خانما بکشن..... امیر علی بغض کرده بود و حرفاشو میزد. و من گنگ تر و متعجب تر از همیشه با هزاران سوال دیگه فقط نگاش میکردم.... _ پهلوشون شکست؟ دختر سه ساله و چادر؟ خیمه و آتیش ؟ من نمیفهمم چی میگی امیر. مم هیچی از این چیزایی که تعریف میکنی نمیدونم. یعنی چی؟ امیرعلی_ تو هیچ اطلاعاتی در این باره نداری؟ حانیه تو که تو که مدرسه میرفتی. _ خب اره. ولی مدرسه ما اصلا اهمیتی نمیداد به این چیزا در حد همین حفظ کردن و امتحان دادن. الان خیلی یادم نیست. امیرعلی_ خب الان از کجا شروع کنیم؟ _ این قضیه پهلو شکسته چیه؟ همون که میگفتن حضرت زهرا پشت در بوده و درو هل میدن ؟ و بعد آتیش میزنن؟ امیرعلی_ خب تو که میدونی دیگه. اره همونه. حضرت زهرا حتی اون موقع هم چیزی رو که تو اسمشو گذاشتی افراط کنار نذاشتن. مامان زینب بیا تلفن رو به امیرعلی گفتم: بزار برا بعد (حانیه). مرسی. و بعد از اتاق رفتم بیرون. _ کیه؟ مامان: فاطمه نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم. _ جون دلم؟ فاطمه_ سلام عزیزم. جونت بی بلا. خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟ _ مرسی تو خوبی؟ گوشیه من کلا هیچوقت نیست. فاطمه_ مرسی با خوبیت. راستش مزاحمت شدم ببینم فردا میای؟ _ اره. میام. فاطمه_ اخ جون. پس میبینمت خانم گل از لحن سر خوش فاطمه خندم گرفت و با خنده گفتم: _ باشه عزیزم فاطمه: خب دیگه مزاحمت نشم فعلا یا علی..... _ مراحمی. بابای یاعلی؟ باید در مورد این هم از ا میرعلی بپرسم یا اصلا از فاطمه. چرا همه میگن یاعلی؟ صدای مامان که مدام از اشپزخونه صدام میکرد عصبیم کرد. پتو رو انداختم اونور و بلند شدم و تقریبا با داد گفتم. _ ها ؟ ها؟ چیه؟ پاشدم دیگه. پدر جانمم منو از تو اشپزخونه متفیض کردن که: بابا :این چه طرز صحبت کردنه ؟ حالا مامانت دوبار صدات کرد. علیک سلام. صبح شماهم به خیر. برو حاضرشو دیرتون شد. ساعت هفته. ساعت هشت حرکته شما هنوز حاضر نشدید نیم ساعت هم تا دم مسجد راهه . با کلافگی و بی حوصلگی برگشتم به اتاقم و مدام به خودم فحش میدادم که منی که انقدر با زود بیدار شدن مشکل دارم چرا گفتم میرم. یه مانتوی آبی کاربنی تا زانو و شلوار مشکی و شال مشکی و یه آرایش ملایم. ......................................................... چادر تو ، چون لباس شبنم است. یادگار حضرت گل، مریم است. ......................................................... 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت سی و هفتم 🍃به روایت زینب🍃 چند شاخه از موهای لخت و مشکیم رو هم ریختم رو صورتم. _کسی لیاقت نداره از زیبایی های من استفاده کنه. دوباره موهام رو هل دادم زیر شال ، کیفمو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه. تازه الان مامانو دیدم. _ سلام. صبح به خیر مامان:علیک سلام. بیا این لقمه رو بگیر بخور. به صبحانه نمیرسیم. دیر شد. بابا:من تو ماشین منتظرم بیاید. از اتوبوس پیاده شدیم. اوه اوه یه سر بالایی با شیب تند رو باید پیاده میرفتیم. فاطمه_ اوه اوه. یاعلی بگو بریم. _ یاعلی بگم؟ فاطمه: اره دیگه. یعنی از حضرت علی مدد بگیر. _ چه جالب اتفاقا برام سوال شده بود چرا موقع خداحافظی میگی یاعلی. فاطمه معنی یاعلی رو گفت. گفت تقرب به درگاه الهی بدون استمداد از وسیله، غیر ممکن نیست. اما با کمک گرفتن از آن تاثیر به مراتب بیشتری خواهد داشت «یا علی مدد» گفتن یه نوعی عمل به آیه ای که مؤمنان را دعوت می کند برای تقرب به درگاه الهی، «وسیله» ای انتخاب کنن ولی من هنوز هم نمیتونستم درک کنم . اما ناخداگاه زیر لب گفتم یاعلی و دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم بالا. مامانامون پشت سرمون بودن و منو فاطمه هم جلو.دیگه تقریبا رسیده بودیم . فاطمه_ اول بریم زیارت یا استراحت؟ _ نمیدونم . هرجور دوست داری فاطمه_ خب بیا بریم فعلا یه ذره استراحت کنیم بعد میریم . _ باشه بریم ... سفر یک روزه امامزاده داوود هم تموم شد و میشه گفت یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود ؛ تجربه ای که دید من رو نسبت به دین و ادمای اطرافم دیگه کاملا تغییر داد و شد جرقه ای دوباره... ....................................................... یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد... ....................................................... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💌 گناه با ما چه کرده است؟ ✔️ ┏⊰✾🇮🇷✾⊱━━━━━─━━┓ ❖ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem ┗━━─━━━━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛