بگذار بگویم
بغض که می کنی
گریه ام می گیرد.
خنده ات که بگیرد
حالم از همیشه بهتر است ..
می بینی زندگی ام را؟!
به دلت بند است
بند دلم ..
یه مدت که بگذره دیگه دلت تنگ نمیشه ..
دیگه چتاتونو نمیخونی
و ویساشو بارها و بارها گوش نمیدی ..
دیگه وقتی اسمش میاد دلت نمیلرزه ،
دیگه آرزو نمیکنی برگرده ،
دیگه مرور خاطراتو تموم میکنی ،
پیگیرش نمیشی و حالشو از این و اون نمیپرسی ،
یه مدت که بگذره نبودنش
و نداشتنش عادی میشه ..
دیگه سر عقل میایی و کمکم برمیگردی به زندگیت ..
یه حفرهی خالی تا ابد و یک روز توی دلت میمونه که
هیچکسی هیچوقت نمیتونه پرش کنه ! .. :)
وقتی میگویم دیگر به سراغم نیا
فکر نکن که فراموشت کردهام
یا دیگر دوستَت ندارم، نه ..
من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست
بودنت مشکلی را حل نمیکند
تنها دلتنگترم میکند !
نمیدونم تعریفِ “درد” از دیدگاهِ شما چیه؛
اما به نظر من، یکی از دردناکترین لحظاتی که آدمیزاد میتونه تجربه کنه، اون لحظهایه که میفهمه واسه اون آدمی که عاشقشه، کافی نبوده ؛)))
گربهای که میاد کنارت هی نزدیک و نزدیکتر
میشه چه حسی بهتون میده ..؟!
اون مظلومیت ته چشماش *-*
من که طاقت نیاوردم بغلش کردم
ولی با دیدنش یاد خودمون افتادم
گاهی اوقات که لازمه مچاله بشی تو بغل !
-مهم نیست کی باشه فقط باشه :)))))
من واسه بودنش ، واسه ی موندش هر کاری کردم ، همه ی تلاشمو کردم ، هیچوقت هم نزاشتم حرفای بقیه روی حسم بهش و دوست داشتنم تاثیری بزاره!
اما یه جایی وایمستی نگاه میکنی میبینی همیشه تو بودی ، همیشه تو کوتاه اومدی و موندی و اون حتی یک بارم ثابت نکرده که واسش مهمی ..
بعدش دیگه حتی اگه همه ی آدمای دنیا هم از خوبیاش بگن واسه من یه غریبه ی آشنا میشه .🚶♂