وبوسیلهیاونکابوس
پاهامکشیدهشدنبهسمتتلفن ..
داشتمشمارهروواردمیکردم .
یادماومدماخیلیوقتهبرایهممردیم !"
خیلیوقتهتویقلبامونخبریازاونعلاقهنیست،
همونطورکهرفتهبودمکمیرنجورتربرگشتم:))
мαɴαreм
-توحتینمیدونیچقدرازتخستهام":)
دیشب که با یکی از دوستام حرف میزدم؛
بحث یهویی کشیده شد سمت تو . .
حتی وقتی اسمتو آوردم
یه حسی بهم دست داد
یه حسی مثل غریبه بودن غریبه شدن !
حتی به خودِ دوستم هم گفتم.
گفتم که انگار برام غریبه شدی،
گفتم که حتی چهره ات رو فراموش کردم.
ناراحتم؟! نیستم.
ولی کاش اجازه نمیدادی
احساسی که بهت داشتم رو از دست بدم:))
мαɴαreм
روزاییکهبا3تاعکسویکفیلمو کلیویسسپریمیشن:"))))🚶♂
وقتشهبگمساعتاز11گذشتهچرابیداری:)؟!
هدایت شده از منتھـٰے
اگر بخوام بهت امید بدم میگم :
ببین ما هنوز باهم خیلی آهنگ ها رو گوش
ندادیم ، یه سری بستنی آبمیوه ها رو نخوردیم
اتفاقی نرفتیم بیرون و یهو بارون ببارھ ؛ ببین
هنوز معدل الفـِ دانشگاه نشدیم ، ببین خیابون
هایــے تو شهر هست که قدم نزدیم . ببین هنوز
از شدت گرسنگی نرفتیم یه ساندویچی . ببین
ما کنار هم هنوز شیر کاکائو نخوردیم ...
ببین ما هنوز از ذوق لباس نو هامون برای
هم حرف نزدیم ، ببین ما هنوز برای هم
شعر نخوندیم نگاه کن هنوز هیچ کافه ای
رو باهم نرفتیم . خب آخه ببین چقدر حس
تجربه نکرده داریم ؛ بعد تو میخوای بمیری ؟
نا امید میشی ؟ خب باباا صبر کن شب تموم
بشھ بعدش صبح میشہ دیگھ اعِ ..