محکوم به نوشتن و پاک‌کردن .. (:💔🚶🏿‍♂

این مخلوط ناهم‌گون از استخوان و پوست و گوشت برای تاب آوردن سنگینیِ غمِ شب ، زیادی ناتوانه (:

از این به بعد قراره با آهنگ نوان اشکام بریزه و دستم قلبمو فشار بده ..🚶🏿‍♂

داشتم فکر میکردم مگه ما چندسالمونه که قلبامون انقدر درد داره ، ذهنمون خاطره .. :)

دلم میخواد برگردم به اون لحظه‌ای که گیتار میزد و میگفت [تو‌متعلق به منی] و همونجا خودمو زندونی کنم و برنگردم :))🙂💔

برای خودم جالبه پیامای اینجا هر کدوم یه صاحبی دارن :) اونایی که شاید حتی ندونن .

یبارم خواستم منطقی تصمیم بگیرم تحت چه شرایطی دارم نظرمو تغییر میدم در منطقی‌ترین حالت ممکن میخوامش :)*

- بی‌شک صدای گیتار دلمو میبره :)

نمیدونم قراره برسم به اون نقطه یا قراره سقوط کنم ولی حداقل باید مطمئن بشم دیگه ؟ پس تصمیمم غلط نیست :)💔🚶🏿‍♂

میگفت گرچه باروبندیل سفر بسته است اما دلش به ماندن بند خورده مگر میتوان رفت ؟

من که به نفس زدن افتادم برای داشتنت ..

داشتیم حرف میزدیم گفت هوا بارونیه حواست باشه سرما نخوری حالت بده ، خندیدم گفتم آهان حال بد من یعنی نمیخوای بیای دنبالم ؟ گفت من که میام تو حالت خوب نیست .. گفتم ببین من بدم باشم تو بیای پابه‌پات دیوونه‌بازی درمیارم و میدوم تو فقط بیا .. تو کنارِ من باش ببین چطوری دیوونه میشم :) تو فقط کنارِ من باش .. (: