یه روز همهی دوستای مجازیم و جمع میکنم و باهاشون میرم کمپ ، آهنگ باز میکنیم و دور آتیش میشینیم در مورد چیزای خوب حرف میزنیم و با چایی مست میکنیم'(:
انگاری عقربههای ساعت بازیشون گرفته باشه با دلِ من ! به آرومترین حالت ممکن حرکت میکنن وقتی میدونن من منتظرم :) منتظرم بیاد با همون صدای خسته بگه اگه الان تو بغلت بودم تو خوبم میکردی و من تو دلم قند آب میشد .. * هی تا صبح عادی رفتار کنیم وقتی تحمل نداریم به دور بودن :) هی روزارو برای هم بشماریم ، و دلتنگتر بشیم .🙂🙂
امروز که بغلش کردم سرمو گذاشتم رو
قلبش هر لحظه ضربانش تندتر میشد و
من میترسیدم ، خندید گفت گوشش میدی ؟
سرتو میزاری بیجنبه میشه '(:
نصف شب اومدم تو بالکن و با دیوار حرف میزنم و دستم کبود ، چقدر آدم بیدفاع میشه برای آدمی که دوسش داره و دلش میرنجه ..
الان من تا تایم استراحت بعدی مردم که :)🚶🏿♂
از لذتهای بیپایان میشه به مرتب کردن موهاش و بردنشون پشت گوشاش ،
نشستن جلوش و بستن بند کفشش ،
تکوندن خاک روی لباسش و
درنهایت بوسیدن پیشونیش اشاره کرد ..
درسته زندگی قشنگیهاشو داره
ولی عاشقی کردن یه چیز دیگه است : )
دوست داشتن این نیست که طرفو
بدون اشتباه و اخلاق بد و ضعف ببینی
دوست داشتن وقتیه که تو با تمام بد بودن
و اشتباهاش بپذیریش و بازهم
- دوستش داشته باشی ..(:
روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسم
که چقدر -[کاژه]- منی *
میدونی یعنی چی ؟
یعنی پناهگاه ،
یعنی همون وقتی که با هیچکس
جز پناهآوردن به تو نمیتونم آروم شم ..(: