мαɴαreм
اینجا زمین، سال 1498 صدای ما را از زیر خروارها خاک میشنوید !
صد سال دیگه این موقع مردم منتظر شروع قرن جدیدن و به این فکر نمیکنن که صدسال پیش این موقع تو وجود داشتی یا نه ! کسی به این فکر نمیکنه که آدمی به اسم تو وجود داشته یا نه ! صد سال دیگه از تو فقط نسلی مونده که وجود تورو به یاد نمیاره . چرا اصلا صد سال دیگه ؟ اصلا شاید آخرین سالی باشه که منو تو زندهایم ! پس اونطوری که دوست داری زندگی کن ، هیچکس قرار نیست جای تو زندگی کنه ، فرصتت فقط همین یه باره ، از خودت حال خوب برای دنیا به جا بزار '(:
خوشحالم توی سالی که گذشت ..
خیلی درسا گرفتم برای قوی شدن
برای بهتر گذروندن روزای آتی !
یاد گرفتم چطور روزامو سپری کنم
تا حال قلبم خوب باشه ، فهمیدم
رابطههای سمی حذف کنم :)*
و به نظرم بهترین درس :
این بود که قرار نیست همیشه باشی !
گاهی بخاطر خودت باید رها کنی و بری .
من با تمام تلخیا این سالو یادم میمونه '((:
داشتن بعضی آدما توی زندگیمون
مثل معجزه میمونه یجوری از غیب
پیداشون میشه و حالتو خوب میکنن
که فقط میشینم دستمو میزارم زیر چونم
و با لبای کش اومده نگاهشون میکنم :))
چند ساعت از سال جدید میگذره ، یه حس عجیب دارم نسبت به این قرن ، احساسم مثل اولین باری که دیدمت ، اولین باری که بغلت کردم و اولین هایی که باهات تجربه کردم ، همینقدر ساده و قشنگ . . ((:
یه دیالوگ تو یه فیلمی بود که میگفت : آدم اونقدر یک نفرو میبخشه که از یه جایی به بعد دیگه دوسش نداره :) و چقدر هممون این لحظه رو زندگی کردیم .🚶🏿♂
من که دیوونه نیستم فقط روزی چندبار طبق تجویز پزشک چتهامو با تو میخونم و خوب میشم ، هر 6 ساعت یکبار (((((:
دم سال تحویل چشمامو بستم و از خدا
فقط صبر خواستم :) صبر ، صبر . . !
برای اینروزایی که دلتنگی دور دلم تار بستھ(:
اگر روزی رفتی هرگز به برگشتن فکر نکن ، روزی که برگردی مرا پیدا نمیکنی ، نه اینکه گم شده باشم نه ، فقط آن آدمی که میشناختی نیستم ، آن آدم را زیرِ خاک دفن کردهام ، با آدمِ جدیدی روبرو میشوی ، همان کسی که اصلا نمیشناسی ، همان کسی که هرگز برای داشتنت خودش را به آب و آتش نمیزند ، برای داشتنت تلاش نمیکند ، برای داشتنت تغییر نمیکند ، آدمی را میبینی که سنگ شده و احساساتش یخ زده و عشقش نسبت به تو منجمد شده ، حال تو هرچقدر تلاش کنی نمیتوانی با هیچ آتشی با هیچ شعلهای آن عشقِ قبلی را آب کنی تا جاری شود ، من در نبودت سخت شدم مثل یک تکه سنگ، تو بنشین و به یک سنگ از احساس و عشق بگو چیزی میفهمد ؟ نه ، تو فقط داری وقتت را تلف میکنی ، یک تکه سنگ هیچ احساسی ندارد ، از همان ابتدا اینگونه نبودم ، اما وقتی احساسم ، عشقم را خرجِ کسی کردم که رهایم کرد از من سنگ ساخت ، چند سالی که با نداشتنِ تو سر شد مرا عاقلتر کرد ، فهمیدم نباید براحتی به کسی دل میدادم ، فهمیدم نباید کسی را در قلبم جا میدادم ، آدمها تا زمانی کنارت میمانند که از عشق و محبت لبریز نشوند اما همانجا که لبریز شدند میروند پس هیچوقت سیرابشان نکن ، سیراب شدنِ آدمها یعنی از دستدادنشان ، بگذار تشنه بمانند ، تشنه عشق ، تشنه محبت ، تشنه توجه ، اگر زیادهروی کنی از رویت رد میشوند ، از قلبت رد میشوند ، مهم نیست صدمه میبینی یانه ، فقط به راهشان ادامه میدهند ، آری ، نباید براحتی دل داد و براحتی دلی را جا گذاشت .