گفت دلم تنگ شده بریم یه چرخی بزنیم منم چهارپایه زدیم بیرون از جایی سردرآوردیم که همیشه حال خوبم اونجا تامین شد ، ورودمون مساوی شد با چشمان قلبی من . . یه بغل و کلی لبخند برای من ، باعث شد چندساعتی درد قلبمو فراموش کنم و یه دل سیر نگاهش کنم و لبخند بزنم :) اون وسط یادم اومد قرارمون خیلی کوتاهمدت بود و حالا چند وقتی بد به هم قفل شدیم و دلامون گیر کرده .. و آخرش بین تمام اون اتفاقات کشیدمش تو بغلم و دستگاه تنفسیم پر کردم از حس آرامش عطرش :)* و شد بهترین خاطره . .*(:
نیمه شب - [2/2/1401] -
صدای رعد و برق و بارون ..
این وسط فقط جای خالی بغلش خودنمایی میکنه و درد این قلبُ زیاد میکنه :))
мαɴαreм
صدای رعد و برق و بارون .. این وسط فقط جای خالی بغلش خودنمایی میکنه و درد این قلبُ زیاد میکنه :))
- دلبرونه ترین خبر جور شدن بغلش:))
خیس زیر بارون قدم میزنیم و نمیدونیم
مقصد کجاست و صدای رعدوبرق باعث میشه دستشو فشار بدم و محکمتر بگیرم .🚶🏿♂
گفتم تا قبل از اینکه امروز و این تاریخ تموم بشه میخوام حذف بشم از صفحه زندگی و همونجا با صدای بوق یه ماشین دستم کشیده شد و پرت شدم یه گوشه نشستم لب جدول و دستمو گذاشتم رو قلبم تا تپشش آروم بشه و بعد کم کم با زور آب و خوردم و به اون صدا فکر کردم به جملهای که بد منو درگیر کرد :)))
мαɴαreм
خدا هیچ بندهای و مجبور نکنه بین هفت تا پیوی گیر کنه تا یه نفرو آروم کنه و تهش با کلافگی درد قلبش سا
یجوری گیرم بین چند نفر برای آرومشدنشون برای مرهم بودن که دردای خودم یادم رفته .