معمولا وقتای کلافگیش سمت گیتار و فاز خوندن نمیرفت ولی الان که داره میزنه و میخونه ، دارم به این فکر میکنم چجوری شد ؟
- چطوری ؟
[ همه جا تاریکه . خونم تاریکه . زندگیم تاریکه . حتی حوصلهی کوچیکترین کاری رو ندارم . تو اتاقم حبسم و هیچ دلیلی برای ادامهی زندگیم نمیبینم . از آدمای دورم خسته و فراریم . نمیتونم حرف بزنم . نمیدونم از کجا شروع کنم . سرتا پا مو انرژی منفی گرفته و هرچی دست و پا میزنم توش غرقتر میشم . همه چی رو مخمه . همه رو مخمن . اشتها ندارم . ضعیف شدم . میترسم . بیدلیل اضطراب دارم . فکر داره مغزمو غارت می کنه . چشمام توانایی دیدن چیزای مثبت و نداره ، گوشام حرفای قشنگو نمیشنوه ، زبونم نمیتونه حرفای خوب بزنه و توی مغزم برای هیچ چیز زیبایی جا نیست . درسو ول کردم . همه چیو ول کردم . صبحا به زور از تختم بلند میشم . شبا وقتی هوا روشن بشه به زور خوابم میبره . حتی نمیدونم دلیل این وضعیت چیه . تحمل کردن خودم برام سخت شده . نمیتونم گریه کنم . نمیتونم هیچ احساسیو بروز بدم تواناییشو ندارم . مثل یک جنازهی متحرکم . کسی نمیفهمه . نمیذارم کسی بفهمه . نمیزارم کسی بفهمه . ]
+ خوبم تو چطوری ؟(:
میدونی خاموش بودن اونم دو روز کامل یعنی چی ؟ دقیقا زمانیکه داری بهش میگی بزار به درد خودم بمیرم و از صفحهاش خارج میشی و گوشیتو میفرستی رو حالت پرواز و خاموشش میکنی و پرتش میکنی ته کشو لابلای خرت و پرتای قدیمی .. وقتی بیست و چهار ساعتُ تو اتاقت خودتو حبس میکنی تا ببینی چی میخوای تا کنار بیای با اون دو تا جمله تلخ اصلا میدونی درد من چیه ؟ معلومه که نمیدونی من دو روز از دنیای همه فاصله گرفتم و دور شدم دوروزی که خودمو کشتم و زنده به گور شدن احساسمو با چشمام دیدم :) ساعتایی که مغزم زیر بار افکارم خفه شد و دم نزد .. میدونی آخرش که صدای قیچی کنار گوشم اکو شد و ازم تایید اطمینانمو خواست یه لحظه ترسیدم که اگه پشیمون شدی چی دختر ؟ و باز سرسختانه انجامش دادم و حالا که توی آینه به خودم نگاه میکنم یه آدم مغمومِ ، مجهولِ ، ماتمزده رو میبینم ! همونی که توی تمام این مدت ازش فراری بودم .. میدونستم بدون اون نمیتونم ولی بد خودمو تنبیه کردم :)) و حالا پشیمونم خیلی پشیمون .
یه اصطلاح یونانی هست به نام"agape"به حسی گفته میشه که علاقهات به یه نفر از یه حدی بیشتر میشه که دیگه کلمهای برای بیان احساسات پیدا نمیکنی . .(:
تو همون کسی هستی که حرفهای منو از چشمام میخونی وقتی من کنارتم نیازی به حرفزدن نیست ، تو محو چشمام میشی و از اعماقشون به عمق حرفام پی میبری با اینکه سکوت دردناکه ولی پیش تو شیرینه وقتی تو سکوت محو چشمام میشی برای فهمیدن حرفام ، بیشتر از قبل عاشقت میشم ، میدونی اونموقع از کل دنیا
زییاتر و خواستنیتری جانِ دلبریم ؟