мαɴαreм
انقدر راه رفتم انقدر توی کوچهها تاب خوردم که یهو جلوی در خونشون خودمو پیدا کردم زدم زیر خنده ، یه خ
نشستم همونجا آهنگ و پلی کردم و زل زدم به همون مکان همیشگی که خودمو آویزون میکردم و میگفت نکن دیوونه آخر میوفتی :) و من لجباز بودم دیگه تکرارش میکردم تا باز هم نگرانیشو به روم بیاره :)))))
мαɴαreм
نشستم همونجا آهنگ و پلی کردم و زل زدم به همون مکان همیشگی که خودمو آویزون میکردم و میگفت نکن دیوونه
انقدر نگاه کردم تا یهو خودشو جلوی چشام دیدم گفت اینجا چیکار میکنی توی این هوای سرد با این لباس با این اوضاع .. نفهمیدم چیشد ولی دیدم لیوان قهوه دستمه و یه لباس گرم تنم و بین آغوشش بدنم گرم شد و آروم گرفت :))*
мαɴαreм
پلیکردن همون آهنگ به توان بینهایت .. (:🚶🏿♂
گفته بود نباید بشنومش ولی توی پلیلیستمون یادگاری قفل گذاشتش و من قفلشو شکوندم و سلول به سلول وجودمُ خراش دادم ، با اولین بار شنیدنش لباسمو برداشتم و زدم بیرون بین خیابونا سرگردون .. تهش وقتی در خونشون خودمو پیدا کردم زنگ زدم گفتم پاهام اومدن خونشون خندید گفت ؛
- آهنگا خیلی قویان ، خیلی زیاد ..
گاهی اونا وارد مغز نه ، حرف دلت نه !
با تاروپود بدنت گره میخورن و رسالتشون رو تموم میکنن ، فلذا باعث میشن ، توئه معتادِ بغل خودتو جایی ببینی که دور از باور بوده بابت رفع دلتنگی چندساعته خودت .. وایسی فقط نگاهش کنی در حالیکه بدنت تمنای آغوش داره ! لبخند بزنی وقتی قلبت از دلتنگی پاره پاره میشه :) اصن وایسا ببینم ، مگه عادیه انقدر در عینِ اینهمه بودن دلتنگش باشی ؟(:
- مجبور به اجبار ، اجبارِ جبرِ دلتنگی -
мαɴαreм
- گاهاً چشمها میشن مثال نقض حرف زبان :)
عادت ، بیحسکننده قوی و بزرگیه !'(:
اینکه از الان استرس بر من غالب شده خیلی حس مسخره و رومخیه ، هنوز دوساعت و اندی مونده داداش آرام باش://😐🚶🏿♂
мαɴαreм
- یِڪ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
- انگار رسیدیم به نقطه آغاز -
نقطهِ هم آغوشی مسکوت ..
نقطهِ سکوت در عین پرحرفی ..
نقطهِ لبخندهای پی در پی و واقعی ..
نقطهِ دلبردنهای بیچونوچرا ..
نقطهِ آغاز وهمِ دلانگیزِ واقعیِ مـــا'(:
وقتی تیکه کلامهاش می شه تیکه کلامهات ، نوع خندیدنتون شبیه به هم می شه، نوع حرفزدنتون ، نوع رفتارتون ، علایق و سلیقه هاتون یکی میشه ؛ در واقع دارین وارد یه لول جدیدی فراتر از صمیمیت می شید ، شما دارید باهم یکی می شید و حقیقتاً این یکی از زیباترین چیزاییه که میتونه برای هر دونفر اتفاق بیوفته ..(:
یه حرفی که استاد زیستمون همیشه ورد زبونش بود این بود که ، دریچههای قلب موقع هیجان دچار اختلال میشن ، مثل هیجان قبل دیدنش که منجر به تپش قلب میشه((: