мαɴαreм
سگِ سیاه افسردگی دیگه حیوون خونگی منه(:
بهترین تعریفی کِ از افسردگی شنیدم
اینه کِ ، جنگ بین مغزی کِ میخواد بمیره
و بدنی کِ میخواد زنده بمونه .
мαɴαreм
ᴛʜᴇʀᴇ ᴀʀᴇ sᴏ ᴍᴀɴʏ sᴀᴅ ᴇʏᴇs ɪɴ ʜᴀᴘᴘʏ ғᴀᴄᴇs .
ʜᴇ ʜᴀᴅ ᴀ ɢᴀʟᴀxʏ ɪɴ ʜɪs ᴇʏᴇs
ᴀɴᴅ ᴀ ᴡᴏʀʟᴅɪɴ ʜɪs ᴍɪɴᴅ'(=
мαɴαreм
- خب انگاری شِش ماهہ هم شدیم '(: !
یِ کیک داد دستم و رفتیم همون جایِ همیشگی ، اولش خندمون گرفت کِ اول و آخرش از همون کافه سر درمیاریم :) همون آدما ، همون میز ، همهیِ همون قشنگیا .. زدم زیر خنده گفتم حالا ببینم من باید شمع فوت کنم یا تو ؟! با خنده زل زدیم به اون دو نفری کِ همیشه و هر لحظه منتظرِ سفارش میمونن ؛ منِ همیشه دیوونه با کوبیدن دستام به هم راهیشون کردم سمت میزمون و قرار شد یکی فیلمبردار بشه و یکی تدارکات :) تهش مثل این بچهها عددِ 6 روبهرومون و فوت کردیم و با ذوقی کِ ثبت شد بین آغوشِ هم اشک ریختیم ؛) و باز هم تکرارِ مکررِ ثبت خاطراتِ نفس گیرِ دو دیوونه'(=
دقایقی از جمعه [28/5/1401]
بعضی ها اومدن
کِ معجزهیِ زندگیِ ما باشن
میان کِ وسطِ بدبختیهای روزمرهات ،
برای لحظاتی هم کِ شده
پرت بشی وسط خوشبختی..
میان کِ حتی وقتی از دردهات براشون
حرف میزنی ، از اینکه اونو داری کِ اینطور
دو جفت گوش شده برای شنیدنِ حرفات ،
کیف کنی و یهو دردات فراموشت بشن(=
мαɴαreм
و هنگامی دیدمت ؛ چنانت در آغوش بگیرم کِ گویی پیچکی باشم سبز و خموش ، در پیچ و تاب تنت .
وقتی چشماش خوابِ پلکهاش بوسیدنیِ'(=