eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
мαɴαreм
سحر ِ شهادت ؛ کنج ِ گوهرشاد :))))))))
فحش به استاد و دبیر نه تنها گناه محسوب نمیشه بلکه خیلی هم حسنه‌ست .
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جواب ِ زنده‌بودنم مرگ نبود =) .
мαɴαreм
آیدایِ من ؛ تنت رازی‌ست جاودانه ک ِ درخلوتی عظیم با من‌اش در میان می‌گذاری!(: - شاملو
آیدای ِ من ؛ بالاخره خواهد آمد .. آن شبهایی ک ِ تاصبح در کنار تو بیدار بمانم ، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم ک ِ درکنارت چقدر خوشبختم ؛ چقدر تو را دوست دارم ؛ چه قدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم ؛ چه قدر حرف دارم ک ِ با تو بگویم ؛ افسوس همه حرفهای ما این شده است ک ِ تو به من بگویی "امروز خسته هستی" یا "چه عجب امروز شادی؟" و من به تو بگویم ک ِ : "دیگر کی می توانم ببینمت ؟" و یا تو بگویی : "می خواهم بروم ! من ک ِ باشم به کارت نمیرسی ." من بگویم : "دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر بنشین ." - شاملو
دو اصل روانشناسی هست ک ِ درعین سادگی واقعا تأثیرگذار و مفیدن ؛ یکیش اینه ک ِ تو بیست و یک روز میشه ی ِ عادت جدید پیدا کرد .. و تو نود روز میشه ی ِ سبک زندگی ساخت.. و در نهایت تو سه ماه میشه خیلی راحت کل زندگی رو تغییر داد ! دومیش اینه ک ِ اگه چیزی بیشتر از ی ِ روز ناراحت و اذیتت کرد تا به روز دوم نرسیده درموردش حرف بزن ! مطمئن باش اگه ناراحتی‌تو تو خودت بریزی بدتر میشه ؛ درضمن یاد بگیر چیزایی ک ِ یاد گرفتی رو بنویسی چون اثرش دوبرابر می‌شه .
از اون دسته آدمایی بود ک ِ بوی موندن میدادن ، همونا ک ِ می‌شد از توی چشماشون ستاره چید ، و با عطر موهاشون عصاره‌ی بابونه و شکوفه‌ی پرتقال‌های پاییزی رو ساخت .. و من کی بودم ؟ کسی ک ِ خودش رو یکی از خوش شانس‌ترین موجودات می‌دونست ک ِ تونسته با اون تو ی ِ کهکشان و یک زمانه به دنیا بیاد ! پس بخند و برقص تا غنچه‌های نبات از خجالت طلایی بودن تو آب بشن .
اجازه هست بعد از چند وقت ی ِ خواهشی بکنم؟
мαɴαreм
اجازه هست بعد از چند وقت ی ِ خواهشی بکنم؟
اینجا دو تا مریض سرطانی داریم ((((((= میشه براشون دعا کنید ؟! فردا عمل سختی در پیش ِ ..🚶🏿‍♂
мαɴαreм
تو اسیر من هستی! این جمله را گفتم و دستش را محکم‌تر فشردم ، اشک‌آلودترین نگاه تاریخ با هم‌بودنمان را حواله‌ام کرد و پرسید : معنای اسارت را نمی‌دانم ، برایم بگو . در جست‌و‌جوی معنا چیزی نیافتم پس برایش مثال زدم ، [ مانند اسارت دونقطه‌ها ، در انتهای تمامی جملاتِ من.. مانند اسارت ریشه‌ها ، در تاریکی خاک برای دوام آوردن.. مانند اسارت کلمات ، در بند‌های یک کتاب ک ِ اصل کتب هستند.. مانند اسارت تنِ من ، در میان آغوشت برای نلرزیدن.. مانند اسارت یوسف ، در چاه برای عزیز مصر شدن.. مانند اسارت زمین ، در مدار چرخشش دور خورشید فقط برای زنده‌ماندن.. مانند هزاران اسارت ِ لازم.. در بند منی چون عزم رفتن نکرده‌ای.. اسیرِ منی چون دوستت‌دارم.. به خودخواهانه‌ترین روش ممکن می‌خواهمت و تو اعتراضی نداری.. چون می‌شناسی‌ام ، میدانی فقط با کلمات بازی می‌کنم برای سرگرم کردنت ، برای محو شدنت در خیال‌های خوش.. وگرنه من کجا و اسیر گرفتن کجا؟! ] دوباره نگاهم می‌کنی ، با نگاهی ک ِ حال برق دارد.. می‌گویی ؛ هوا چه سرد کرده ! میخندم.. در آغوشت می‌گیرم.. زیر گوشت زمزمه‌وار می‌گویم : هوا هم بغل‌گرا شده .