May 11
خدا را شکر با توکل بر خدا و عنایت حضرت حجت
《5》 ختم قرآن به نیابت ازتمامی شهدا و گذشتگان برای سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون حضرت مهدی خوانده شد
ان شاءالله که این هدیه مورد قبول مولا و مقتدامون آقا صاحب الزمانﷻقرار بگیره وان شاءالله دعا کنند برای حل مشکلات و حاجت روایی و عاقبت بخیری شرکت کنندگان عزیز
ممنونم عزیزانم از همگی قبول باشه❤️❤️❤️❤️❤️
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیست_و_دوم چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_بیست_و_دوم چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفا
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم
با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.اینجا بهترین جا بود برای خلوت با خدا..خدایی که من در آغوشش بودم و از قضا مسیر هدایتم کمی پیچ درپیچ و خطرناک بود.نمیتونم بگم برام مهم نبود که بازداشت شدم ولی برخلاف چند وقت پیش ایمان داشتم که هیچ اتفاقی ازجانب خدا برای آزارو آسیب به من نیست..من قسم خورده بودم هرگاه افکار منفی ونا امیدانه سراغم اومد دست به دامن دعا ونماز بشم.وبجای گله دعا کنم..
رو به قبله از خدا کمک میخواستم. .
گفتم:خدایا بگو تا چقدر دیگه از امتحانم باقی مونده؟ حسابی تنها وبی پناه شدم.دیگه حتی تو خونه ی خودمم آسایش ندارم..تنها پناهم تویی..تو اگه به من رحم نکنی کی رحم کنه؟ خدایا نکنه تحبس الدعا شدم؟! نکنه ولم کردی؟ اگه این اتفاقها امتحان باشه تحملش میکنم ولی اگه خشم توست...با خشمت نمیتونم کنار بیام..میمیرم اگه ازم خشمگین باشی اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا..
میون مناجات وهق هقم حجتی سرکی به داخل کشید وگفت:بیا بریم فعلن آزادی.
اشکهامو پاک کردم.
من که به کامران گفته بودن نمیخوام ضامنم بشه!
گفتم:چجوری؟
حجتی در وباز کرد و درحالیکه سمتم میومد گفت:چجوری نداره! برات وثیقه گذاشتن..
چرا کامران دست از سرم برنمیداشت؟! چرا همیشه سر بزنگاه میرسید؟! چرا کسی که همیشه دنبالم بود کامران بود؟ همیشه رسم دنیا همین بود!من ازکامران فرار میکردم و کامران دنبال من بود!!
کاش همینجا میموندم ولی زیر بار منت کامران نمیرفتم.با حجتی وارد اتاق سروان علی محمدی شدیم.ناگهان در کمال ناباوری حاج مهدوی رو دیدم که روی صندلی نزدیک او نشسته بود.با دیدن من ایستاد و نگران نگاهم کرد.او اینجا چه کار میکرد؟! از کجا میدونست من اینجام؟!
کاش دنیا به آخر میرسید و او مقابلم در این مکان نبود. یعنی الان ذهنش درباره ی من چه افکاری رو مرور میکرد..سروان علی محمدی گفت:بیا دخترم..بیا اینجا رو امضا کن آزادی! اما باید فردا بری دادسرا
با پاهایی لرزون جلو رفتم و سرم رو پایین انداختم.
اشکهای درشتم یکی بعد از دیگری روی چادرم میریخت.خودکار رو برداشتم و زیر کاغذها رو امضا کردم.
سروان علیمحمدی گفت:خب میتونی بری وسایلتو بگیری بری خونت.
نگاهی شرمسار به روی حاج مهدوی انداختم.او هم نگاهم کرد..نگاهی پراز اندوه...
نه من سلام کرده بودم نه او..هیچ کداممون حرفی نزدیم با هم..من از روی شرم و شوک و او شاید از ناراحتی..
با چشمی گریون از اتاق اومدم بیرون.وسایلم رو تحویل گرفتم.بیرون در حاج مهدوی ایستاده بود.او منتظر من بود..چقدر من دختر پردردسر وحاشیه سازی برای او بودم. میخکوب شدم ونگاهش کردم.
جلو اومد.
به آرومی ومتانت پرسید:خوبید؟؟
چشمهای خیسم رو برای مدت طولانی روی هم گذاشتم و سرم رو به حالت نفی تکون دادم.
آهسته گفت:بریم..
سوار ماشینش شدیم.
در سکوت رانندگی کرد.
سکوتی که حاوی هزاران سوال و حرف برای هردومون بود.حکمت چه بود که همیشه اتفاقهای مهمم با او در شب رقم میخورد؟ وهربار من حالم درب و داغون بود و او ناجی؟!
بالاخره سکوت رو شکست..مثل امواج دریا روی شنزار ساحل بیدارم کرد.
پرسید:تشریف میبرید خونه؟!
خونه.؟؟؟ کدوم خونه؟! همون خونه ای که همسایه هاش به ناحق ازم شکایت کردن؟!کاش ازم چیری نمیپرسید و همینطوری میرفت. .بدون حرف وسخنی..
و فقط اجازه میداد که در کنارش حس امنیت داشته باشم.حرف رفتن خیلی زود بود.خدا او رو برام رسونده بود.چطوری نمیدونم ولی برام مهم نبود.میخواستم فقط با او باشم! دوباره پرسید!
آهسته گفتم:دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه.
او چیزی نگفت..ولی میشد صدای افکارش رو شنید.
سرم رو به شیشه تکیه دادم و آروم اروم اشک ریختم.
او با صوت زیباش شروع کرد به زمزمه ی یک نوا از زبان خدا..
همه ی حرفهای اون شعرتفسیر حال من بود.میدونستم که او به عمد این مناجات رو میخونه تا آرومم کنه..
بنده ام..
دوست دارم شنوم صوت تمنای تورا
طالب رازو نیازت به شب تار تو ام
رنج وغم های تو بی علت و بی حکمت نیست
تو گرفتار من و من همه در کار توام
سایه ی رحمت من در همه جا برسرتوست
مصلحت بین و گنه بخش و نگهدار تو ام
جای دلتنگی وبی تابی و نومیدی نیست
من که در هر دوجهان یارو وهوادار توام
ادامه دارد...
═════ೋღ🕊ღೋ═════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫ای آبِروی عالمین خورشیدِ شهرِ کاظمین
🤍💫ای آسمانِ دیدهات بارانی از بهرِ حسین
❤️💫درصحنِ گوهرشاد تا میآیم از بابالجواد
🤍💫گویا به صحنت میرسم از مدخلِ بابالمراد
❤️💫پیشاپیش میلاد امام جواد(ع)
🤍💫میلاد حضرت علی اصغر(ع)
❤️💫مـــبــــارکــــبـــــــاد
*:•✧✬❤️🤍❤️✬✧•:*
#امام_جواد ﷺ
#علی_اصغر ﷺ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
🤍✨خداوندا " در شروع ماه بهمن
💜✨بــه مــردم سـرزمـیـنـم 🇮🇷
🤍✨شادی الهی، رزق و روزی حلال،
💜✨لـب خـنـدان، تـن سـلامـت،
🤍✨و دلی شــاد؛ عــطـا فــرمــا
💜✨خدایا " شروع ماه بهمن را
🤍✨بــرای هــمــه دوسـتـانـم
💜✨شروع بهترینها مقدربفرما
🤍✨آمـــیــــن یــــا رَبَّ 🙏
💜✨در آخــریــن شــب دی مــاه
🤍✨آرزومندم بهمن ماه براتون سراسر
💜✨خوشی و خوشبختی باشه 😇
💜✨بــه امــیــد فـردایـی بـهـتـر
🤍✨خیالتوڹ آسوده خاطرتوڹ جمع
💜✨و روزڪَارتوڹ مهرباڹ بـاد
🤍✨شـــبـــتـــون بـــخــیـــر
#شب_بخیر
@Manavi_2
@Manavi_3