eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
_این مـــ🌙ــآه ⇆ غُصّہ نــَـــبودنت رٰا ، زیــٰـــاد خُوردیـــــم۔۔ ◁قـــــوت غٰالبمـــــآن غَم بود▷ فِـــــطریہ؎امســــٰـال مٰا ↓↓↓ ↲حَسرتے أست کِہ أز، ◇◇ نیــــٰـامدنت گردنمـــــآن اُفتــــٰـاده! «مَهـــﷻــد؎ جـــᰔـٰـانم...» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
۷۷ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۱۴ ------------------------------
۷۶ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۱۵ ------------------------------ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۰۵ قسمت دوم صفات پيامبر . 🎇🎇🎇#خطبه۱۰۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃اندرزهاي جاودانه و توجه دادن مردم به اهل بي
خطبه ۱۰۶ قسمت اول وصف پيامبر و بيان دلاوري 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨ره آورد اسلام ستايش خداوندي را سزاست كه راه اسلام را گشود، و راه نوشيدن آب زلالش را بر تشنگان آسان فرمود، ستونهاي اسلام را در برابر ستيزه جويان استوار نمود، و آن را پناهگاه امني براي پناه برندگان، و مايه آرامش براي واردشوندگان قرار داد اسلام، حجت و برهان براي گويندگان، و گواه روشن براي دفاع كنندگان، و نور هدايتگر براي روشني خواهان، و مايه آرامش براي واردشوندگان قرار داد اسلام، حجت و برهان براي گويندگان، و گواه روشن براي دفاع كنندگان، و نور هدايتگر براي روشني خواهان، و مايه فهميدن براي خردمندان، و عقل و درك براي تدبيركنندگان، و نشانه گويا براي جويندگان حق، و روشن بيني براي صاحبان عزم و اراده، پندپذيري براي عبرت گيرندگان، عامل نجات و رستگاري براي تصديق كنندگان، و آرامش دهنده تكيه كنندگان، راحت و آسايش توكل كنندگان، و سپري نگهدارنده براي استقامت دارندگان است. اسلام روشن ترين راهها است، جاده هايش درخشان، نشانه هاي آن در بلندترين جايگاه، چراغهايش پرفروغ و سوزان، ميدان مسابقه آن پاكيزه براي پاكان، سرانجام مسابقه هاي آن روشن و بي پايان، مسابقه دهندگان آن پيشي گيرنده و چابك سوارانند، برنامه اين مسابقه، تصديق كردن به حق، راهنمايان آن، اعمال صالح، پايان آن، مرگ، ميدان مسابقه، دنيا، مركز گردآمدن مسابقه دهندگان، قيامت، و جايزه آن بهشت است. 🌸دعا براي پيامبر (ص) تا آنكه خداوند با دست پيامبر (ص) شعله اي از نور براي طالبان آن برافروخت، و بر سر راه گمشدگان چراغي پرفروغ قرار داد. خداوندا! پيامبر (ص) امين و مورد اطمينان و گواه روز قيامت است، و نعمتي است كه برانگيخته و رحمتي است كه به حق فرستاده اي، خداوندا! بهره فراواني از عدل خود به او اختصاص ده، و از احسان و كرم خود فراوان به او ببخش، خدايا! بناي دين او را از آنچه ديگران برآورده اند، عالي تر قرار ده. او را بر سر خان كرمت گراميتر دار، و بر شرافت مقام او در نزد خود بيفزا، و وسيله تقرب خويش را به او عنايت فرما، و بلندي مقام و فضيلت او را بي مانند گردان، و ما را از ياران او محشور فرما، چنانكه نه زيانكار باشيم و نه پشيمان، نه دور از راه حق باشيم و نه شكننده پيمان، نه گمراه باشيم و نه گمراه كننده بندگان، نه فريب هواي نفس خوريم و نه وسوسه شيطان. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_دَر آتـــــشِ دوزَخْ نَـــــرودْ ↓↓↓ پـــــآ؎ کسے کہ ؛ _یِـک¹ ذَره بِہ دِل، ﴿حُـــــبّ ؏َـلے دٰاشـــــتہ بـــــآشد...𔘓﴾ ‌‎‎ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_تَبلیـــــغ غَدیر وٰاجـــــب أست ! کَسے کہ⇩⇩⇩ ⇦﴿ عِیـــــد غـَــــدیر..𔘓﴾ را گرٰامے بِدٰارد! ⇆خـُـᰔـدٰاوند ! خَطٰاهـــــآ؎ کوچَـــــک و بُـــــزرگ او رٰا ۔۔ مےبَـــــخشد ! وَ أگرأزدُنیـــــآ بِـــــرود؛ دَر ❍↲زُمره؎ شُهـــــداء؛ ◇◇خـــــوٰاهَد بـــودْ...✿➛ ‌‎‎@Manavi_2
داروخانه معنوی
داستان‌عاشقانه‌واقعی #رمان #دومدافع #قسمت_بیست_ونهم تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ
داستان‌عاشقانه‌واقعی ❤️ _خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ماعروسموݧ رو ببریم... علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم _پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ ماهم با ماشیـݧ علے در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم لبخند زدم و نشستم خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود 〰❤️〰❤️〰❤️ دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید❓ لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓ دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم. چہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید خوب ندیدم دیگہ چشمهام گردو شد و گفتم:ندید❓ خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق خوب حالا میخواید حرکت کنیم❓مامانینا رفتـݧ ها... _خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم. پس کجا میریم❓ امروز پنجشنبست ها فراموش کردے❓ زدم رو دستم و گفتم: وااااے آره فراموش کرده بودم بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده... خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت. _إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید❓ دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ... إ وااا چیشد❓ اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓ هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 _رسیدیم بهشت زهرا رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهاروگذاشتیم روش اسماء❓ بلہ❓ میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓ خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓ از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره. یہ ماه از مَحرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم. _واے کہ تو چقد خوبے علے دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے❓ سلام نیم ساعتہ إ پس چرا بیدارم نکردے❓ آخہ دلم نیومد... _آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم علے نمیتونم خیلے سنگینے إ پس مـنم بیدار نمیشم باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ دستم و گرفت و گفت کجا❓دلت میاد برے❓ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره دوتاموݧ زدیم زیر خنده _در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام. 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 _علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم دستشو گرفتمو گفتم بدو پس از پلہ ها اومدیم پاییـݧ باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ رفتم سمتش سلام بابا رضا خستہ نباشے پیشونیمو بوسید و گفت سلامت باشے دختر گلم با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا❓ مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید _دوتاموݧ زدیم زیر خنده علے انگشتش و بہ نشونہ ے تهدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده آروم زدم بہ پهلوے علی وگفتم خبریه❓ . 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 ݧ خانومم همینطورے گفتم چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟؟باشہ علے آقا باشہ... إ اسماء بخدا شوخے کردم باشہ حالا قسم نخور آخہ آدمو مجبور میکنے خب ببخشید نمیبخشم إ علے إ اسماء فاطمہ اومد پیشموݧ .دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید؟؟.بسہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم. . آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود .نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم .علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بودݧ.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد ومشکلے نداشتند. امامـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 بلیط قطار واسہ ۸صبح بود مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود بالبخند نگاهم میکرد علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے؟؟باز چہ نقشہ اے تو سرتہ. ادامه دارد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا