eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دُنیـــــآ؏َــلّےﷺأست.. ؏ـُـقبٰے؏َـلّےﷺأست.. قُـــــرآن هَمہ أش ۔۔ ﴿ یِک¹یا ؏َــلّےﷺأست..﴾ ♡اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ماجرا خیلی جالبه. حیفه که گوش نکنیم. ماجرا براء جایگاه ولایت حضرت علی علیه السلام رو از زبان پیامبر بشنویم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#یک_فنجان_عشق ۶ #رمان قسمت_ششم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• زیارت عاشورا واقعا قشنگ بود... معن
۷ قسمت_هفتم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• یک ماه از اون زمان میگذره... با وجود تمام مخالفت های خونواده و دوستام، چادری شدم! خیلی از نگاه های سنگین از روم برداشته شده و امنیتم بیشتر... حالا حرفای زهرا رو درک میکردم... . از آقای صبوری هم که بگم... خیلی عجیبه رفتارش مخصوصا از وقتی که من چادری شدم... ... در زدم و وارد دفتر بسیج شدم باخودم تصمیم گرفتم حالا که چادری شدم یه خانومِ چادری کامل بشم! و الانم عضو بسیج شدم...!! امروز یه جلسه داشتیم. . درو بستم و خواستم برم اتاق کنفراس که ازاتاق اومد بیرون... تا منو دید یکم سرخ شدو سرشو انداخت پایین وگفت: _سلام خانوم جلالی. +سلام هوا به نظرم تنگ و سنگین اومد سریع خودمو جمع و جور کردم و از جلوی راهش رفتم کنار... و اونم رد شدو از دفتر بیرون رفت... دستم و گذاشتم روی قلبم دیوانه وار میکوبید انگار میخواست‌ از دهنم بزنه بیرون... یکم صبر کردم آروم که شدم رفتم تو.... سلام کلی ای کردم و رفتم پیش زهرا نشستم... _سلام نیلوفر خانوم زشت😂 +زهرا حرف نزن که خیلی نامردی😏😒 _چراااا؟😵😪 +حالا بعدا بهت میگم و باهات کار دارم!😏😠 _یا اکثر امام زاده ها😭😲 خنده آرومی کردیم و به سخنران گوش دادیم. . وسطای جلسه بود که هم اومد. . +خببببب‌، زهرا خانوممممم بیا که باهات کار دارمممم👊💪 _نیلو من از تو میترسم...کاش میمردی😂😂 +مرگ😐...دختره زش... حرفمو کامل نگفته بودم که یکی از دوستام که جانشین فرمانده بسیج خواهران بود اومدو گفت: _نیلوفر،آقای صبوری باهات کار داره. +بامن؟ _آره...گفت بری دفترخودش. بعد خنده ای کردو ادامه داد: _کی شیرینیش رو بخوریم ایشالا؟😌😂 +ااا مرض!...الکی جو میدی!...لابد میخواد کارت بسیجمو بده... و بعد رو به زهرا گفتم: +هنوز شمارو یادمه...میرسم خدمتت!😒☝👊 . رفتم دفتر بسیج تو دلم وِلوِله بودو قلبم‌ تند تند میزد. آروم در زدم... صداش اومد که گفت: _بفرمایید. آروم دستگیره رو چرخوندم و وارد شدم. از جاش پاشدو گفت: _بازم سلام خانوم جلالی بفرمایید +سلام...کاری داشتید بامن؟کارت بسیجم آماده شده؟ _نه اون هنوز آماده نشده...عرض دیگه ای داشتم... اگه ممکنه چند لحظه بشینید.... . ⬅ ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 ♨️نمازشب در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام؛ 🔸من ، اصحاب محمد (صلى الله عليه وآله ) را ديده ام و كسى از شما را شبيه به آنان نمى بينم .اصحاب محمد (صلى الله عليه وآله ) شب را در حال سجده و قيام بودند و با چهره ژوليده و غبار آلوده شب را به صبح مى رساندند و پيشانى ها و صورت هاى خويش را به طور متناوب بر زمين مى نهادند. 🔸آن رشد يافتگان با يادآورى بازگشت خويش ، چنان مى شدند كه گويى برگدازه آتش ايستاده اند. از طول سجود، ميان چشمانشان مانند زانوى بز برآمده بود. چشمانشان چنان گريان بود كه گريبان شان را خيس مى كرد، و به جهت ترس از كيفر و اميد پاداش ، مانند درختى در تند باد مى لرزيدند. 📚(نهج البلاغه خطبه 97) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💫مـــولا جـــان 🌹💫سه‌شنبه شب است 🤍💫کاش می شد رحمت حق 🌹💫شـامـل حـال مـا شـود 🤍💫با ظهورت یابن الزهرا 🌹💫بهار ما کامل شود🌙 🌹💫کاش روزی لایق دیدار 🤍💫رویت می شدیم؛ آشنا با آن نگاه 🌹💫و خلق و خویت می شدیم 🤍💫کجایی عزیز دل زهرا 🌹💫کاش نمایان شود آن 🤍💫باغ گل روی شما مهدی جان 🌹💫أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا