eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داروخانه معنوی
🦋 نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هجدهم✍ بخش دوم 🌹حمیرا هر کاری رو یاد می گرفت چون
" "بر اساس قسمت_هجدهم✍ بخش سوم 🌹همون شب بین مهمون ها دکتری بود به اسم فربد رفعت…دکتر جراح، پولدار، با پدری تاجر و خیلی معروف… و به خاطر اینکه مادرش فرانسوی بود خودشم تحصیل کرده ی همون جا بود… رفعت یک دل نه صد دل عاشق حمیرا شد و خواستگاری کرد و حمیرا هم قبول کرد… پدر و مادر رفعت از هم جدا شده بودن و پدرش ایران و مادرش فرانسه زندگی می کرد. خلاصه درد سرت ندم، ازدواج حمیرا با رفعت با شکوه و جلال بی نظیری برگزار شد لباسش رو از فرانسه آوردن و جواهراتش رو از ایتالیا… 🌹گل های عروسی از خارج اومد و عروسی توی هتل هیلتون که تازه ساخته شده بود و می گفتن جزو اولین عروسی هایی که اونجا برگزار میشه، گرفته شد. تمام اعیان و اشراف شهر اونجا جمع شدن و تا مدت ها از اون عروسی تعریف می کردن… ده تا ماشین گل زده با ترتیب خاصی عروس رو به خونه ی بخت بردن… 🌹فربد یک خونه تو صاحب قرانیه برای حمیرا خرید و جهاز بی نظیری که شکوه خانم تهیه کرده بود اون قصر زیبا رو صد چندان با شکوه کرد. نمی تونی تصور کنی چی بود آدم توش گم می شد… من معنی اون همه تجملات رو نمی فهمم. سادگی رو دوست دارم. انگار ذاتا با حمیرا فرق دارم… حالا شکوه خانم و علیرضا خان چه بادی به غبغب انداخته بودن بماند… 🌹حمیرا ظاهراً هیچی از خوشبختی که می خواست کم نداشت. دو ماه هم رفت فرانسه برای ماه عسل اونجا هم براش یک عروسی مفصل گرفتن که عکسها شو برای ما فرستادن… وقتی برگشت دیگه حتی مامان و بابا رو قبول نداشت هیچ کس رو نمی پسندید… 🌹ولی ما خیلی زود فهمیدیم که از همون روزای اول با رفعت اختلاف داشته و دعوا می کنه. همیشه یا قهر بودن یا داشتن دعوا می کردن و این خبر رو خود رفعت به گوش ما رسوند وگرنه کبر و غرور حمیرا بهش اجازه نمی داد چیزی بگه.. ولی من می دونستم که رفعت بیچاره شده و زندگی کردن با همچین زنی کار خیلی سختیه… بعد از شش ماه حمیرا یک شب اومد خونه ی ما و گفت می خواد طلاق بگیره! دیگه جونش به لبش رسیده… اون هر چی از رفعت می گفت ما می دیدیم که حق با حمیرا نیست ولی جرات نمی کردیم بهش بگیم… خلاصه کشمکش ادامه داشت و من احساس می کردم رفعت بدش نمیاد که از هم جدا بشن ولی خوب به زبون نمیاورد… 🌹 تا در این مابین فهمیدیم که حمیرا بارداره و همین باعث آشتی کردن اونا شد. بعد از یک ماه حمیرا و رفعت رفتن فرانسه و دوسال اونجا موندن. نگار همون جا به دنیا اومد و وقتی به ایران اومدن یکسال و نیم داشت… خودت می تونی حدس بزنی که چقدر دوستش داشتیم و یکی یکی مون براش میمردیم… رفعت و حمیرا به خاطر نگار با وجود دعوا و مرافه های زیاد بازم با هم موندن، ولی رفعت اینجا بند نمی شد. میرفت فرانسه و شش ماه یک بار میومد تا اینکه یک بار که برگشته بود با حمیرا دعوا می کنن و اون هم رک و پوست کنده گفت می خوام طلاقت بدم! کس دیگه ای رو دوست دارم… ادامه دارد.... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هجدهم✍ بخش سوم 🌹همون شب بین مهمون ها دکتری بود به
" "بر اساس قسمت_هجدهم✍ بخش چهارم 🌹دنیا روی سر حمیرا خراب شد… اونم که مغرور… فکر کرد اگه بگه من نگار رو نگه نمی دارم اگر طلاق بگیریم می خوام برم ازدواج کنم، این طوری از رفتن رفعت جلوگیری می کنه.. ولی رفعت خیلی راحت گفت کار خوبی می کنی و نگار رو هم با خودش برد و حمیرا رو هم طلاق داد… تنها چیزی که برای حمیرا موند یک خونه ی مجلل با زرق و برق بود و تنهایی… کم کم حالش بد شد. از صبح تا شب گریه می کرد و به خودش می پیچید تا اینکه مریضی اون جدی شد و اومد اینجا… با اومدن اون شادی و آسایش از این خونه رفت. همه در اختیار حمیرا بودن و بس… الان نزدیک دو سال و چند ماه هست که اون به این حاله… خونه اش با همه ی اون چلچراغ های گرون قیمت و وسایلش داره خاک می خوره… نه فکری برای زندگیش داره نه آسایشی… بیشتر آدمایی که همیشه از همه طلب کارن هیچ وقت احساس رضایت ندارن… اگر توقعاتشون بر آورده بشه که راضی نمیشن و روز به روز بر کبر و غرورشون اضافه میشه اگر هم نشه سر خورده و عاجز میشن…. گفتم: ولی عمه به نظرم این طوری که تو گفتی نیست. یک شخصیت دیگه داره. باگذشت و فداکار و صبوره. نمی دونم من اینطوری به نظرم اومده… گفت: آره تو اشتباه نکردی… قبول دارم. ولی اونم یک حدیث دیگه داره… یک موقع بود که خیلی وضع مالی بابا خوب بود و دلش می خواست مهمونی بده و عیاشی و قمار کارش بود. با زن های زیادی هم رابطه داشت… و مامان مجبور بود به حرفش گوش کنه در عین حال همشیه کنترل و نبض زندگی تو دستش بود… غصه ها خورد وگریه ها کرد اونا سالهاست تو سر و کله ی هم می زنن… ما شاهد صحنه های خیلی بدی تو این خونه بودیم و این وسط روح و روان مامان خیلی آزرده شده و کلا حوصله ی چیزی رو نداره. اگر دقت کنی اون اصلا نمی خنده و و آدم غمگینیه. ولی برای اینکه بابا رو از دست نده تن به همه ی خواسته های اون داده… خود مامان یک قربونی بود مثل حمیرا….. پرسیدم: گفتی اونوقت ها که وضع مون خوب بود! مگه حالا نیست؟ گفت: الان بهتریم بابا داشت ورشکست می شد ولی خوب تونست دوباره رو پاش وایسه. منم که رفتم به کمکش حالا بد نیست…. خوب حالا تو بگو از خودت، خانوادت…. گفتم: راستش من هیچ رازی ندارم غیر از اینکه همشیه حسرت زندگی شما رو خوردم! فکر می کردم شما خوشبخت ترین آدمای روی زمین هستین، ولی الان با چیزایی که شنیدم دلم نمی خواست حتی یک لحظه جای شما باشم. ببخشید ولی حالا که نگاه می کنم من خیلی خوشبخت بودم. .بابام یک معلم ساده بود. سر شب با دست پر میومد خونه. من و مامانم رو خیلی دوست داشت و همه ی تلاشش برای این بود که ما راضی باشیم. آدم متین و آرومی بود. حتی یک بار هم به من و هادی توهین نکرد… یک جوری اون زمان منم نازپرورده بودم. وقتی از دستشون دادم خیلی زندگی برام سخت شد. یک احساس دلهره ی همیشگی ودلشوره برای از دست دادن همراه منه… انگار زیر پاهام خالیه… یک جوری رو هوا هستم… ولی همین که تو این مدت سختی کشیدم و با زندگی واقعی آشنا شدم و فهمیدم هیچ چیز تو این دنیا پایدار نیست و من باید تلاش کنم تا جایگاهی مطمئن برای خودم پیدا کنم، من رو مقاوم کرده. خودم تغییر روحیه ی خودم رو حس می کنم، ولی همش منتظرم یک اتفاقی بیفته… می ترسم دل به کسی یا چیزی ببندم…که نکنه از دستش بدم… ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 ♨️نماز شب، درمان دردهای روحی و جسمی 🔸 حضرت (امام حسین علیه السلام ) فرمودند: نماز شب، سنت پيغمبر شماست. 🔸 «مطردة الداء عن اجسادكم». بلكه، دردها را دوا مي كند. شايد برخي تصوركنند كه فقط دردهاي روحي مورد نظر ايشان است و لیکن حضرت مي فرمايد: درد را از بدنهاي شما مي برد. «مطردة الداء عن اجسادكم». حجابها را از قلب شما مي برد، شما را مقرَّب قرار مي دهد. نمازشب برای هر دردی شفاست. 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💫بی تولحظه هایم خالی بود بیا 💚💫بی تو من تنهای تنهایم بیا 💠💫مهدی ای پایان غم هایم بیا 💚💫اگه بیایی دردا درمون میشه 💠💫اگه بیایی دنیا گلستون میشه 💚💫أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب ازدواج ملکه حجاز است 🍃اما نه با شاهزادگان یمنی 🌸و نــه بــا تـــاجــران مـکی 🍃با کسی که پادشاه بی تاج وتخت 🌸زمــیــن و آســمــان اســت 🌸سـالـروز ازدواج 🍃حـضـرت مـحـمـد(ص) 🌸وحضرت خدیجه(س) 🍃تهنیت باد🎉🌸🎉 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا