eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
جـور؎زِنـدگےکــُـــن‌↡↡ ⇇کِہ وَقتـےصُبــــــح‌پـٰــــاهــٰـــات‌ ، زَمیــــــن‌رو‌لَمــــــس‌مےکُـــــنہ؛ ⇠شیـــــطٰان‌بــِـــگہ... ╰─┈➤ ↶اوه بــــٰــاز‌این‌بیـــــدٰار‌ شُـــــد↷'!!! «شهیـــــد جهـــــاد مـــــغنیه𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۲ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷ارزش پرهيزگاري پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به تر
خطبه ۱۹۸ فراز ۳ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿ويژگيهاي اسلام همانا اين اسلام، دين خداوندي است كه آن را براي خود برگزيد، و با ديده عنايت پروراند، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد، پايه هاي اسلام را بر محبت خويش استوار كرد، و اديان و مذاهب گذشته را با عزت آن، خوار نمود، و با سربلند كردن آن ديگر ملت ها را بي مقدار كرد، و با محترم داشتن آن دشمنان را خوار گردانيد، و با ياري كردن آن دشمنان سرسخت را شكست داد، و با نيرومند ساختن آن اركان گمراهي را درهم كوبيد، و تشنگان را از چشمه زلال آن سيراب كرد، و آبگيره هاي اسلام را پرآب نمود. خداوند اسلام را بگونه اي استحكام بخشيد كه پيوندهايش نگسلد، و حلقه هايش از هم جدا نشود، و ستونهايش خراب نگردد، در پايه هايش زوال راه نيايد، درخت وجودش از ريشه كنده نشود، زمانش پايان نگيرد، قوانينش كهنگي نپذيرد، شاخه هايش قطع نگردد، راههايش تنگ و خراب نشود، و پيمودن راهش دشوار نباشد، تيرگي در روشنايي آن داخل نشود، و راه راست آن كجي نيابد، ستونهايش خم نشود، و گذرگاهش بدون دشواري قابل پيمودن باشد، در چراغ اسلام خاموشي، و در شيريني آن تلخي راه نيابد. اسلام ستونهاي استواري است كه خداوند آن را در دل حق برقرار كرد، اساس و پايه آن را ثابت فرمود، اسلام چشمه ساري است كه آب آن در فوران، چراغي است كه شعله هاي آن فروزان، و نشانه هميشه استواري است كه روندگان راه حق با آن هدايت شوند، پرچمي است كه براي راهنمايي پويندگان راه خدا نصب گرديده، و آبشخوري است كه واردشوندگان آن سيراب مي شوند. خداوند نهايت خشنودي خود را در اسلام قرار داده، و بزرگ ترين ستونهاي دينش، و بلندترين قله اطاعت او در اسلام جاي گرفته است، اسلام در پيشگاه خداوند، داراي ستونهايي مطمئن، بنايي بلند، راهنمايي هميشه روشن، شعله اي روشني بخش، برهاني نيرومند، و نشانه اي بلندپايه است، كه درافتادن با آن ممكن نيست، پس اسلام را بزرگ بشماريد، از آن پيروي كنيد، حق آن را ادا نماييد، و در جايگاه شايسته خويش قرار دهيد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أزش‌پـُــــرسیـــــدَن‌: ⇠ایـــــن‌چیہ‌ روسیـــــنَت‌سَنجــــٰـاق‌کــَـــرد؎؟ □گـُــــفت:↡↡ ◈◈ایـــــن‌بـــٰــاطـــــریہ؛‌ _نبـٰــــاشہ قَلبـــَــم‌کـــٰــارنمےکُـــــنہ💔➺ ﴿شَهیـــــدمحّمد‌هٰاد؎ذُولفقٰار؎✿﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 『❥』 ⇠تـَــــأسف‌آوره... کــــٰـار اون شــَـــخصےکِہ...↡↡ ⇇بـــَــرا؎سَبـــــک کــَـــردن‌بــَـــدنـــــش ... دو²ســــٰـاعـــــت رو؎ِتـــِــردمیـــــل‌ میدَوه ...⇉ ↶أمــّـــابـــــَرٰا؎ سَبـــــک‌کـــَــردن .. □بـــــٰارگنـٰــــاهـــــٰاش دو²دَقـــــیقہ .. دربــَـــرٰابـَــــر پـــَــروردگٰار نمےایستــــِـہ ...↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش دوم 🌺با اضطراب گفت : نمی خوام …
" "بر اساس قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش سوم 🌺صدای زنگ تلفن باعث شد عمه جلوتر از ما خودشو برسونه به تلفن …. علیرضا خان بود صدای فریادش از پشت گوشی هم میومد چیزی نگفت : فقط داد می زد بگو اون اسماعیل بیاد دنبال من زود …و گوشی رو قطع کرد … یکساعت بیشتر طول نکشید که علیرضاخان اومد … اونقدر عصبانی بود که می ترسیدم من رو هم بزنه …. سر عمه فریاد کشید خوب شد حالا ؟ صد دفعه نگفتم این (……) رو هم نزنین؟ … به جای عمه حمیرا صداشو بلند کرد و گفت اگر خودت همون روز حسابشو رسیده بودی الان این طوری نمیشد …. علیرضاخان باز سر عمه داد زد چرا الان جلوشونو نگرفتی؟ میرن یک کاری دستمون میدن عقل ندارن که …. عزت و دو تا دیگه از گارگر ها امروز از کارخونه جیم شدن زنگ زدم به غلامرضا بگم اونم گوشی رو بر نداشت ….حالا چه خاکی به سرمون بریزیم ، اون عزت لاته می زنه اونو می کشه خونش میفته گردن ما …. و نشست روی مبل انگار زانوهاش قدرت نداشت . عمه هم بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه نشست کنارش …… و منو و حمیرا هم نشستیم …. همه فهمیده بودیم که دیگه بحث فایده نداره و تیر از کمون رها شده و بازگشتی نیست باید صبر کنیم …. 🌺مرضیه چایی آورد همه خوردیم انگار بهش احتیاج داشتیم … عمه مرتب آیه الکرسی می خوند و نذرهای مختلف می کرد و منم با خدا راز نیاز می کردم … خدایا اگر کارم اشتباه بوده منو مجازات کن خدایا این بلا رو از سرمون دور کن … و یادم افتاد وقتی من به هادی گفتم که اعظم برادرشو میاره خونه و به من نظر داره به من گفت تو دروغ میگی می خوای تهمت بزنی در حالیکه می دونست من آدم دورغ گویی نبودم . از این که اون دوتا برادر این طور از حق خواهرشون دفاع می کردن احساس خوبی داشتم و حسودیم شد … ادامه دارد.... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش سوم 🌺صدای زنگ تلفن باعث شد عمه
" "بر اساس قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸هیچکدوم غذا نخوردیم …. گاهی بی خودی راه می رفتیم و گاهی عمه و علیرضا خان از نگرانی هاشون حرف می زدن احساس کردم حمیرا داره حالش بد میشه فورا قرص هاشو آوردم و برای خودمو عمه و علیرضا خان هم مسکن … 🌸اونا بدون حرف قرص رو گرفتن و خوردن …. لحظات سخت و بدی رو می گذروندیم هوا داشت تاریک می شد ولی هیچ خبری از اونا نبود … علیرضا خان رفت تو اتاقش و صدای زینگ زینگ گوشی تو حال نشون می داد داره به کسی زنگ می زنه بعد از مدتی اومد بیرون و گفت : شکوه زنش گفت غلامرضا با ایرج رفته … 🌸تموم شد حالا باید بریم دم زندان ملاقاتشون می کشنش من می دونم دوباره غوغا میشه تو فامیل ، بعد رو کرد به حمیرا و گفت : بابا جان من دوبار اونو به قصد کشت زدم دیگه لازم نبود ولش می کردی بابا می دونم برات سخت بود ولی به فکر منو و مامانت باش والله بالله به هر کی می خوای قسم می خورم که زدمش نمی خواستم کار به این جا بکشه…….. می دونی من و شکوه چقدر بیشتر از تو عذاب کشیدیم …. 🌸حمیرا چشمهاش پر از اشک شد و گفت : حالا اینو به من میگی … کاش زودتر گفته بودی اونوقت شاید الان من سر خونه و زندگیم بودم منو ببین شدم آینیه ی دق شما ها … تا کی بابا؟ تا کی باید صبر می کردم ؟ منم آدمم زندگی می خوام بچه مو می خوام شوهرمو می خوام … اصلا می خوام راحت نفس بکشم … 🌸باور کن نمی تونستم اگر رویا نبود من هنوز تو اون اتاق خوابیده بودم ….. تو اینو می خواستی؟ منو ندید بگیری؟ یک بار حال منو پرسیدی؟ اصلا برات مهم بودم ؟ اگر تو سر قمار حواست به من بود این بلا سرم نمی اومد آخه هر شب تا صبح بازی کردن و یک مشت نره خر رو تو خونه آوردن آخرش همین میشه … فکر کن اون بی شرف نبود شاید یکی دیگه می رفت پیش زنت اونم که خوشگل بود نبود؟ …من داغونش کردم تو داغونش کردی حالا چرا از ما طلب کار شدی ؟ ما به تو چی بدهکاریم که هی میای داد می زنی ؟غیر از اینه که یک عمر این بدبخت داره خدمت تو رو می کنه به جرم اینکه از خانواده ی بزرگون نبوده اون خواهرای پست فطرتت باهاش چیکار کردن یادت نیست ؟ 🌸تو رو خدا دیگه مارو آزار نده بس کن نمی خوام صدای داد زدنت رو بشنوم … می دونی چی تو این مدت منو بیشتر از همه رنج داد بی تفاوتی شما بود ، دلم می خواست هر وقت ناراحت بودم سرمو بزارم روی شونه ی تو ولی به جاش چیکار کردی فحش دادی و داد زدی متلک گفتی ……… صدای زنگ تلفن همه ی مارو سر جامون میخکوب کرد … عمه گفت : بزار رویا بر داره … علیرضا خان گفت اگر ایرج بود بده به من …… گوشی رو بر داشتم ایرج بود پرسید رویا تویی ؟ گفتم آره شما ها کجایین ؟ ما که مُردیم از بس حرص و جوش خوردیم … 🌸گفت : حمیرا رو بردار یکی با ماشین من دم دره شما رو میاره پیش ما زود بیاین … علیرضا خان گوشی رو گرفت … ولی ایرج دیگه قطع کرده بود پیدا بود از دست منم عصبانی شده با تندی ازم پرسید چی گفت ؟ نمی شد بهش دورغ بگم …. گفتم کسی رو فرستاده دنبال من و حمیرا …. گفت بریم همه با هم بریم …. چند لحظه بعد توی ماشین ایرج بودیم در حالیکه یکی از گارگر های کارخونه اونو می روند …. 🌸مدتی رفت راه زیادی بود افتاد تو جاده ی کرج مقداری که رفت پیچید توی یک جاده ی خاکی و بالاخره دم یک ساختمون قدیمی نگه داشت … توی تاریکی معلوم بود که خونه خیلی خرابه در کوچکی چوبی داشت اونو باز کرد و رفتیم تو نمی دونم از سرما بود یا ترس از مواجه شدن با چیزی بود که باید می دیدیم …. وارد یک باغ شدیم که یک ساختمون قدیمی کوچیک داشت .. تورج اومد به استقبال ما ….. علیرضاخان … بهش گفت آخر کار خودتون رو کردین ؟ 🌸تورج با یک لبخند گفت : آره کردیم اون کاری رو که باید می کردیم ، کردیم …. و رفت و دستشو حلقه کرد دور سینه ی حمیرا و گفت طاقت داری ببینی چه شکلی شده ؟ بیا بریم … رو کرد به منو گفت تو اگر می خوای نیا رویا صحنه ی خوبی نیست ….. 🌸عمه گفت آره تو نیا همین جا وایستا ببینم این دوتا چیکار کردن ای خدا ….. دیگه طاقت ندارم …. علیرضاخان جلوتر رفته بود تو ، و ما هم پشت سرش ….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙🌓 توصیه ی آیت الله بهجت رحمةالله علیه به استاد عابدینی برای خواندن نماز شب «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2