♡┅═════════════﷽══┅┅
«حَضـــــرتأمیـــــرألمُؤمنیـــــنﷺ𔘓»
بہ كـــُــميلمےفـــــرمــٰـــايَنـــــد:⇩⇩⇩
⇦هَروقـــــتأزچيـــــز؎تـَـرسيـــد؎بگـــــو: ↡↡
❍↲"لٰاحــُـــولولٰاقـــــوةالٰابـــــاللّه"
◈چِقـــــدراينفـــــرمـــٰــايشزيبـــٰــاســـــت۔۔۔
ايـــــن يــَـــعنے بـٰــــاور کــــُـن كہ،
⇇هيـــــچبــَـــرگےهَـــــم
↫بـــــدون اِذن خُـــــدٰا از،
درخـــــتجُـــــدا نمےشَـــــود ۔۔۔
⇠هَمہ چيـــــز بہ اِذنالله أســـــت،
↶ايـــــنشنــٰـــاخـــــتخــُـــدٰاســـــت ..!↷
﴿استــــٰـادفــــٰـاطمےنیــــٰـا𑁍⇉﴾
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
◇آدمــــٰـا چیـــــز؎رٰا کہ⇩⇩⇩
⇦ زیـــــٰاد بِبینـــــن دیگہ نمےبیـــــنَن!!!
حتّے أگہ اون چیـــــز
⇠ لـــُــطف زیـٰــــاد شمــــٰـا بـــٰــاشہ،
◈◈مُـــــوٰاظـــــب خـــــوبیـــٰــا؎،
بیـــــش أز حـــــدّتـــــون↡↡
⇇ بہ آدمـٰــــا بــــٰـاشیـــــد۔۔!
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۳۷ در كار خير شتاب كنيد 🎇🎇 #خطبه۲۳۷ 🎇🎇🎇 💥سفارشبهنيكوكاري پس عمل نيكو انجام دهيد، حال ك
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۳۷ در كار خير شتاب كنيد 🎇🎇 #خطبه۲۳۷ 🎇🎇🎇 💥سفارشبهنيكوكاري پس عمل نيكو انجام دهيد، حال ك
خطبه ۲۳۸
فراز ۱
درباره حكمين
🎇🎇 #خطبه۲۳۸ 🎇🎇🎇
🔴وصفشاميان
شاميان درشت خوياني پست، بردگاني فرومايه اند كه از هر گوشه اي گرد آمده، و از گروههاي مختلفي تركيب يافته اند، مردمي كه سزاوار بودند احكام دين را بياموزند، و تربيت شوند، و دانش فرا گيرند، و كارآزموده شوند، و سرپرست داشته باشند، و دستشان گيرند، و آنها را به كار مفيد وادارند. آنان نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه آنان كه خانه و زندگي خود را براي مهاجران آماده كرده، و از جان و دل ايمان آوردند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿آیـــّــت الله سیـــــّدعـــلّےقــٰـــاضے ره𑁍﴾:
◈مـــٰــاههــــٰـا؎ رجَـــــب و شعبــــٰـان و رمضــٰـــان ...
⇠⇠بیـــــدٰار بــــٰـاش۔۔!
تــٰـــا ایـــــنکہ بـَــــرا؎مُســٰـــافـــــرت ،
خـــــویـــــش [ بہ جهـــٰــان آخِـــــرت ] ⇩⇩⇩
⇦تـــــوشہ بـَــــردٰار؎،
❍↲و ایـــــن فـــُــرصـــــت رٰا ،
أز دســـــت مــَـــده و
◇◇۔۔۔۔غَنیـــــمت بشمــــٰـار!⇉
#ماه_رجب
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_چهاردهم✍پایه های اعتماد 🌷تلخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_چهاردهم✍پایه های اعتماد 🌷تلخ
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#رمان
داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_پانزدهم✍ مهمانی شیطان
🌷چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام …
– متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ …
– نه … چطور؟ …
– این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه …
با حالت بی حوصله ای اومد سمتم …
🌷– یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها …
– امل بازی؟ … امل چی هست؟ …
خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت …
🌷– یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز …
سرش رو آورد بیرون …
– محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن …
تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم …
🌷– چت شد تو؟ …
– از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ …
با خنده اومد طرفم …
🌷– زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن …
دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم …
🌷– راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون …
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_پانزدهم✍ مهمانی شیطان 🌷چند ل
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#رمان
داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_شانزدهم✍ معنای امل
🌷دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه …
همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم …
🌷– خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم…
چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم …
🌷– چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ …
– چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم …
🌷حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم …
گریه ام گرفته بود …
– همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم …
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📗کتاب صوتی #خار_و_میخک اثر شهید یحیی سنوار قسمت 4⃣ #داستان_صوتی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا