eitaa logo
داروخانه معنوی
6.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
♡┅═════════════﷽══┅┅ «حَضـــــرت‌أمیـــــرألمُؤمنیـــــنﷺ𔘓» بہ كـــُــميل‌مےفـــــرمــٰـــايَنـــــد:⇩⇩⇩ ⇦هَروقـــــت‌أز‌چيـــــز؎تـَـرسيـــد؎بگـــــو: ↡↡ ❍↲"لٰاحــُـــول‌ولٰاقـــــوةالٰا‌بـــــاللّه" ◈چِقـــــدراين‌فـــــرمـــٰــايش‌زيبـــٰــاســـــت۔۔۔ ايـــــن‌ يــَـــعنے بـٰــــاور کــــُـن‌ كہ، ⇇هيـــــچ‌بــَـــرگےهَـــــم ↫بـــــدون‌ اِذن‌ خُـــــدٰا از، درخـــــت‌جُـــــدا نمےشَـــــود ۔۔۔ ⇠هَمہ چيـــــز بہ اِذن‌الله‌ أســـــت، ↶ايـــــن‌شنــٰـــاخـــــت‌خــُـــدٰاســـــت ..!↷ ﴿استــــٰـادفــــٰـاطمےنیــــٰـا𑁍⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ◇آدمــــٰـا چیـــــز؎رٰا کہ⇩⇩⇩ ⇦ زیـــــٰاد بِبینـــــن دیگہ نمےبیـــــنَن!!! حتّے أگہ اون چیـــــز ⇠ لـــُــطف زیـٰــــاد شمــــٰـا بـــٰــاشہ، ◈◈مُـــــوٰاظـــــب خـــــوبیـــٰــا؎، بیـــــش أز حـــــدّتـــــون↡↡ ⇇ بہ آدمـٰــــا بــــٰـاشیـــــد۔۔! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داروخانه معنوی
خطبه ۲۳۷ در كار خير شتاب كنيد 🎇🎇 #خطبه۲۳۷ 🎇🎇🎇 💥سفارش‌به‌نيكوكاري پس عمل نيكو انجام دهيد، حال ك
خطبه ۲۳۸ فراز ۱ درباره حكمين 🎇🎇 🎇🎇🎇 🔴وصف‌شاميان شاميان درشت خوياني پست، بردگاني فرومايه اند كه از هر گوشه اي گرد آمده، و از گروههاي مختلفي تركيب يافته اند، مردمي كه سزاوار بودند احكام دين را بياموزند، و تربيت شوند، و دانش فرا گيرند، و كارآزموده شوند، و سرپرست داشته باشند، و دستشان گيرند، و آنها را به كار مفيد وادارند. آنان نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه آنان كه خانه و زندگي خود را براي مهاجران آماده كرده، و از جان و دل ايمان آوردند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿آیـــّــت الله سیـــــّدعـــلّےقــٰـــاضے ره𑁍﴾: ◈مـــٰــاه‌هــــٰـا؎ رجَـــــب و شعبــــٰـان و رمضــٰـــان ... ⇠⇠بیـــــدٰار بــــٰـاش۔۔! تــٰـــا ایـــــنکہ بـَــــرا؎مُســٰـــافـــــرت ، خـــــویـــــش [ بہ جهـــٰــان آخِـــــرت ] ⇩⇩⇩ ⇦تـــــوشہ بـَــــردٰار؎، ❍↲و ایـــــن فـــُــرصـــــت رٰا ، أز دســـــت مــَـــده و ◇◇۔۔۔۔غَنیـــــمت بشمــــٰـار!⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_چهاردهم✍پایه های اعتماد 🌷تلخ
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 📖 ✍ مهمانی شیطان 🌷چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … – متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ … – نه … چطور؟ … – این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه … با حالت بی حوصله ای اومد سمتم … 🌷– یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها … – امل بازی؟ … امل چی هست؟ … خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت … 🌷– یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز … سرش رو آورد بیرون … – محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن … تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم … 🌷– چت شد تو؟ … – از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ … با خنده اومد طرفم … 🌷– زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن … دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم … 🌷– راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون … ✍ادامه دارد‌...... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_پانزدهم✍ مهمانی شیطان 🌷چند ل
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 📖 ✍ معنای امل 🌷دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه … همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم … 🌷– خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم… چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم … 🌷– چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ … – چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم … 🌷حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم … گریه ام گرفته بود … – همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … ✍ادامه دارد‌...... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌