داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هشتاد_و_هفتم من خوشحال از غیبت کامران، بدهیم رو که داخل پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هشتاد_و_هفتم من خوشحال از غیبت کامران، بدهیم رو که داخل پ
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
من فقط علامت سوال بودم و خشم بی جواب!!
فاطمه هم دست کمی از من نداشت.رو به حامد پرسید:چرا حاجی اینطوری کرد؟؟این دیگه چه قانونیه.؟؟؟ ای وای دیدی چه بد نگاهم کرد؟؟خب اگه به من از قبل میگفتند چنین قانونی هست من ایشون رو ثبت نام نمیکردم! چرا باید نیروی به این فعالی رو از دست بدیم؟
فاطمه اصلا متوجه نبود که من چه حالی دارم.حاج مهدوی با این کارش داشت رسما منو از مسجد بیرون می انداخت. .در حالیکه اونشب تو ماشین بهم گفت مسجد خونه ی خداست!!
چرا الان؟ چرا بعد از دو ماه؟ من که دیگه بعد از اونشب دنبال او نرفتم؟ هرطوری بود خودم و دلتنگیمو کنترل کردم تا مبادا خلف وعده کرده باشم. پس چرا این قدر سردو نامهربون باهام رفتار کرد؟
او چقدر از من متنفر بود!! نگاهش لحظه ی آخر حالم رو بد کرد..
باید از شدت حقارتهایی که توسط او مدام متحمل میشدم دست از علاقه اش برمی داشتم ولی او هرچه از من بیشتر دوری میکرد دیوانه تر میشدم.فاطمه وحامد هنوز در مورد رفتار حاج مهدوی حرف میزدند و اصلا نمی دیدند که من چقدر صورتم قرمز شده!! و نمیدیدند که دستهایم از شدت ناراحتی میلرزد. از آنها فاصله گرفتم و به سمت خیابان روانه شدم.فاطمه خودش رو بهم رسوند.
_رقیه سادات؟ ؟
داشت اشکهای خفته در چشمم بیدار میشد.نگاهش کردم.
_دیرم شده ..خداحافظ
فاطمه دستم رو گرفت تا مانع رفتنم شود:
_چه اخلاق بدی داری که هروقت از چیزی ناراحت میشی سرتو پایین میندازی بی خداحافظی میری!
دستم رو با مهربانی فشار داد:ناراحت نشو..من امشب ازشون میپرسم که چرا یک دفعه چنین تصمیمی گرفتن.
بغضم رو فروخوردم و با لبخندی تلخ گفتم :مهم نیست...فعلن
دستم رو از داخل دستش بیروم کشیدم و به سمت تاکسیها حرکت کردم.
وقتی رسیدم دم خونه، همسایه یکی از واحدها با دیدنم بجای جواب سلام، اخمی کرد و درحالیکه زباله هاش رو گوشه ای میگذاشت زیر لب غر زد:
_هرچی بی کس وکاره الواته دورو برماست!
منظورش من بودم؟!! مگه من چیکار کرده بودم؟! من فقط مسجد میرفتم!
تمام شب به رفتار حاج مهدوی و همسایه ام فکر میکردم .وخود بخود دکمه ی تکرار در ذهنم روشن میشد.قلبم به سختی شکسته بود و روحم زخمی نگاه نامهربان حاج مهدوی شده بود.
دلم میخواست از او بپرسم چرا.؟؟ از من در این مدت چه خطایی سر زده بود که او خواستار بیرون کردن من از بسیج شد.واز مرد همسایه بپرسم که چرا بی تحقیق منو لات و بی کس وکار خوند؟!
شب بعد فاطمه زنگ زد.
بعد از حرف زدن از این در و اون در گفت : من با حاج مهدوی درباره ت صحبت کردم..ایشون سر حرف خودشون هستن.میگن درست نیست که تو از یک محله ی دیگه واسه حوزه ی ما فعالیت کنی..
با بغض گفتم:تو باور کردی؟
_راستش نه. .ولی آخه چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟
کاش روی گفتن ماجرا رو داشتم.
به ناچار سکوت کردم و بعد از دلداری دادنهای فاطمه گوشی رو قطع کردم.
نمیتونستم همینطوری یک گوشه بشینم و حاج مهدوی وبقیه در مورد من دچار قضاوت بشن.تصمیم گرفتم برای حاج مهدوی نامه ای بنویسم.با اشک و ناله گلایه ام رو از رفتارش درنامه ای نوشتم ولی بعد، پشیمان شدم که به دستش برسونم.شاید بخاطر اینکه خودم رو سپرده بودم دست خداوند، تا او به دلم بیندازد که چه کاری خوب است و چه کاری بد.قطعا این نامه کار را بدتر میکرد.
روزها یکی بعد از دیگری سپری میشدند و من روز به روز در تنهایی فرو میرفتم. و رفتار همسایه ها باهام سرد وسنگین شده بود.فاطمه، دیگر مثل قدیم وقتش رو با من نمیگذروند و جواب تلفنهایم رو یک در میان میداد. علت این کم پیدایی رو گذراندن وقتش با حامد و خرید عروسی مطرح میکرد.و من هم به او حق میدادم و سعی میکردم کمتر مزاحم او باشم. او بعد از چندین سال تحمل مشکلات و ناراحتیها، تازه برایش فرصتی فراهم شده بود که زندگی کند.پس نباید با مشکلات و تنهایی هام خاطر او را مکدر میکردم.
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ═════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @Roheraha
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛
🔸هر بنده اى ، مرد يا زن ، كه نماز شب روزيش شود و از روى اخلاص براى خداوند عزّ و جلّ برخيزد و وضوى كامل بگيرد و با نيّت درست و قلب پاك و پيكرى خاشع و ديده اى گريان براى خداوند عزّ و جلّ نماز گزارد ،خداوند تبارك و تعالى نُه صف از فرشتگان را پشت سر او قرار دهد ،كه شمار فرشتگان هر صف را جز خداوند تبارك و تعالى نداند . يك طرف هر صف در مشرق باشد و طرف ديگرش در مغرب .
و چون از نماز فارغ گردد ، به تعداد آن فرشتگان ، برايش درجه و مقام نوشته شود .
📚 الأمالی للصدوق ، ۱۲۵/۱۱۴
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️فـــاطـــمـــیـــه تــســلــیــت
▪️بهترین بنده درگاه خدا فاطمه است
▪سینه زن ها به خدا مادر ما فاطمه است
▪️در همه عالم امکان به خداوند قسم
▪صاحب اصلی عصمت؛ وحیا فاطمه است
▪️بر سر سفره زهرا همگی مهمانیم
▪بانی اصلی این مرثیه ها فاطمه است
▪️فاطمیه شده و چشم همه گریان است
▪علت اصلی این سوز و نوا فاطمه است
▪️کاش من گریه کن فاطمه محشور شوم
▪شافع گریه کنان روز جزا فاطمه است
▪️روز محشر که تمامی شهیدان جمعند
▪نام سربند تمام شهدا فاطمه است
▪️در قیامت همگی پشت سر فاطمه ایم
▪روز محشر سروکار همه با فاطمه است
▪️نه فقط روی زمین عرش خدا روضه به پاست
▪ذکر تسبیح ملائک همه جا فاطمه است
▪️به حق فاطمه الزهرا
▪اللهم عجل لولیک فرج
#فاطمیه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
🔘💫خـــــدایــــــا ؛
🕊💫به حرمت ایام فاطمیه▪️
🔘💫به حـــرمــــت
🕊💫خانم فاطمه زهرا(س)
🔘💫به مادران این سرزمین
🕊💫سلامتی و طول عمر عنایت فرما
🔘💫و هیچ فـرزنـدی را
🕊💫از داشــتــن مـادر
🔘💫این فرشته زمینی محروم نکن
🕊💫آمـــیـــن یــــا رَبَّ🤲
🔘💫شهادت بانوی دوعالم
🕊💫حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
🔘💫ان شاء الله بحق این شب عزیز همگی
🕊💫حاجت روا بشید؛ آمیـــن🤲
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️بـــــارالـــهـــا
▪️به حرمت ایام فاطمیه
❄️و بــــه حـــرمــت
▪️خانم فاطمه زهرا(س)
❄️هیچ خانه ای غم دار
▪️هیچ مادری داغ دیده
❄️هیچ پدری شـرمنــده
▪️هیج فرزنـدی بی مـادر
❄️هیچ محتاجی ستم دیده
▪️هیچ بیمـاری درد دیده
❄️هیچ چشـمی اشکبـار
▪️هیچ دستـی محتـاج
❄️هیچ دلـی شکستــه
▪️و هیچ خـانـــه ای
❄️بی نعمتت نباشـــه
▪️آمــــیـــــن
❄️شبتـون آروم و در پنـاه خدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2