eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
●﴿امـــــٰام رضــــٰـاﷺ جــٰـــانِمـــــون𑁍﴾؛ مےفَـــــرمـٰــــاید●:↡↡ ⇠نَزدیـــــکتَریـــــن شُمــٰـــا بہ مـــــن،؛ أز نـــــَظر مَقـــٰــام در روز قیــٰـــامَت، ⇇ کَـــــسے أســـــت کِہ دَر مـُــــورد؛ □«خــٰـــانوٰاده خُـــــود» ؛ ❍↲خـُــــوش رفتـٰــــار بــٰـــاشَـــــد ...↳↲ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میـــــدٰانـے... □رِسیـــــده‌أم‌بہ‌جــٰـــایےکِہ‌↡↡ ⇠وَقـــــتےنَبــٰـــاشـے،، ⇠⇠هَمہ‌بـــــودَن‌هــــــٰا‌پـــــوچَـنـــــد..! ◇مےشَــــــود‌بیـــٰــایے؟💔 ⇠⇠بیــــٰـایے و‌ ⇇بــَـر‌سَطـــــر‌آخِــــــر‌دَفتــــــر‌دِلتنـــــگےهٰایـم؛ «یـِک¹تمــٰـام‌شُـــــد،آمَــــــدم بِنـــــویسے𔘓⇉» أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
آقا فرمود بر همگان فرض (واجب) است در مورد لبنان به وظیفه خودشون عمل کنن این یعنی دستور جهاد حالا یکی جهادش در زمینه نظامی و جنگه که وظیفه خودش رو انجام میده. که مردم معمولی جامعه رو شامل نمیشه یکی جهادش دعا کردن یک جهادش مالیه و اینجا دیگه بحث انفاق مستحب نیست. وقتی میگن واجبه، یعنی واجبه، یعنی اگه کمک مالی نکنی بازخواست میشی. بخاطر همینه اکثر مراجع تقلید اجازه دادن بخشی از خمس رو به جنگ‌‌زدگان مقاومت اختصاص داده بشه. از امر واجب خمس برای امر واجب کمک به جنگ‌زدگان لبنان میشه استفاده کرد بهترین و موثرترین جایی که میشه برای لبنان معرفی کرد، دفتر مقام معظم رهبری هست که کاملا فضای لبنان رو میشناسن و اولویت‌ها رو میدونن. چندین و چندسال هست اونجا فعالن و یقینا پول‌های واریزی رو در بهترین حالت هزینه میکنن پویشی رو خود دفتر آقا راه انداخته به اسم . 🔻از چندطریق میتونید واریز کنید 1⃣ اولین روش مستقیم از طریق درگاه بانکی که در سایت آقا هست به حساب ایران همدل واریز کنید👇 https://farsi.khamenei.ir/irane-hamdel/ 2⃣ روش دوم واریز به کارت و یا شماره شبای ایران همدل واریز کنید. روی شماره کارت بزنید کپی میشه
6037998200000007
IR320210000001000160000526
بنام ایران همدل ( پویش دفتر مقام معظم رهبری برای کمک به لبنان) 3⃣برای مبالغ کمتر از ۲۰۰ هزارتومن هم می تونید از کد*استفاده کنید که راحت تر هم هست . این پیام رو برای دیگران ارسال کنید 🙏
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ فراز ۱۰ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 ۱۰پرهيز از ستمكاري پس، خدا را خدا را از تعجيل در
خطبه ۱۹۲ فراز ۱۱ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 فلسفه عبادات اسلامي خداوند بندگانش را، با نماز و زكات و تلاش در روزه داري، حفظ كرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام، و ديدگانشان خاشع، و جان و روانشان فروتن، و دلهايشان متواضع باشد، كبر و خودپسندي از آنان رخت بربندد، چرا كه در سجده، بهترين جاي صورت را به خاك ماليدن، فروتني آورد، و گذاردن اعضاء پر ارزش بدن بر زمين، اظهار كوچكي كردن است. و روزه گرفتن، و چسبيدن شكم به پشت، عامل فروتني است، و پرداخت زكات، براي مصرف شدن ميوه جات زمين و غير آن، در جهت نيازمنديهاي فقرا و مستمندان است. به آثار عبادات بنگريد كه چگونه شاخه هاي درخت تكبّر را در هم ميشكند و از روييدن كبر و خودپرستي جلوگيري ميكند 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□ وَلے ؛ ⇠⇠خـُــــوشــٰـــا دِلے کِہ ↡↡ ⇇ «ز بیـــــمِ گُنـــٰــاه مےلــَـــرزَد... ✤⇉» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بـــُــزرگتــــَـرین حَســـــرت قیـــٰــامت» ، ⇠ایـــــنِہ کِہ ↡↡ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میفــَـــهمے بـــٰــا نَمــــٰـاز ؛ ⇠ تــٰـــا کـُــــجٰا مےتـــــونـــــستے ، بـــــٰالاتــَـــر بــــر؎ و نـَــــرفتے . .⇢ □ أز هــَـــر جَـــــهنمے بیشتــَـــر ، ⇇آدمُ عـَــــذّٰاب میـــــدِه !!! _هَنـــــوز دیـــــر نَشُـــــده ۔۔۔ ◇◇﴿ نَمــــٰـازت رو دَریــٰـــاب . 𔘓⇉﴾! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و پنجم ✍ بخش اول 🌷طوری که در یک لحظه رفتم رو ه
" "بر اساس قسمت_سی و پنجم✍ بخش دوم   🌷تو تمام طول راه شهره حرف زد و منو ایرج گوش کردیم …. اولش یک کم از من تعریف کرد و بعد شروع کرد از خودش گفتن ……. راستش تو فامیل منم زبون زد شدم چون نیست که پزشکی قبول شدم باور کنید آقا ایرج هر چی پسر تو فامیل بود اومد خواستگاری من … منم گفتم نه ، برای چی زن اینا بشم؟ اصلا تا حالا کجا بودین حالا که دارم دکتر میشم پیداتون شد؟ …می دونین من که الان تصمیم به ازدواج ندارم ولی اگر بخوام زن یکی بشم بهش نمی گم که دکترم این طوری بهتره کسی باشه که منو برای خودم بخواد تازه من هزار تا هنر دارم به خدا هر چی فکر می کنم تا حالا کسی نبوده که من قبولش داشته باشم…. 🌷ولی وقتی از کسی خوشم بیاد ببخشید ها بی رو در واسی میگم دیگه جونمو فداش می کنم من این جور آدمی هستم خیلی فداکارم باید کسی باشه که قدر منو بدونه ………. و ادامه داد تا در خونه شون ، ایرج مرتب سرشو تکون می داد که بله ، بله ، حق با شماست ….خوب کاری می کنین …. 🌷به خیابون باریک رودکی که رسیدیم …. گفت همین جا لطفا نگه دارین …. کنار یک آپارتمان چند طبقه و قدیمی ما رو نگه داشت … و گفت … تو رو خدا بیاین افطار خونه ی ما پدر و مادر من خیلی مهمون نوازن تشریف بیارین تو … ایرج پیاده شد ولی من از همون جا گفتم مرسی یک وقت دیگه الان خونه منتظر ما هستن … شهره با صدای بلند ی که که نمی دونم به چه دلیل بود گفت : پس شماره تو بده حالتو بپرسم نگرانت میشم عزیزم ….. من گفتم تو بده؛ من بهت زنگ می زنم …..ایرج خودشو انداخت وسط که نه من الان براتون یاد داشت می کنم … 🌷و فورا نوشت و داد بهش … من اصلا از شخصیت اون خوشم نمی اومد و دلم نمی خواست اون به من زنگ بزنه شهره رفت سراغ ایرج دستشو دراز کرد تا باهاش خداحافظی کنه ولی دست ایرج رو تو دستش گرفت و هی بالا و پایین برد و حرف زد مثلا داشت تشکر می کرد و ایرجم می گفت : نه بابا شما لطف کردین چه حرفیه خدا نگه دار شما تشریف بیارین خونه ی ما رویا هم خیلی تنهاس ….. در حالیکه من خون خونمو می خورد دست ایرج رو ول کرد ولی چشمشو از اون بر نمی داشت انگار اصلا یادش رفته بود که منم هستم …. 🌷ایرج سوار شد و گفت عجب پیله ای تو چه جوری باهاش دوست شدی ؟ گفتم :اولا کی گفته من با اون دوستم فقط یک همکلاسیه ؟دوما یادت باشه جلوی چشم من شماره تلفن دادی به یک دختر …. سوما چرا فکر می کنی من حسود نیستم؟ 🌷گفت : چی حسودی کردی به این ؟ گفتم تو چطور به عروسک من حسودی کردی اشکال نداشت حالا یک ساعته دست اونو گرفتی تو چشمش ذل زدی بهش شماره تلفن دادی ، اشکال داره من حسودی کنم ؟ تازه ایرج بدون شوخی میگم نمی خواستم همچین آدمی شماره ی منو داشته باشه مکافات میشه …. برگشته بود با تعجب منو نگاه می کرد در حالیکه نمی تونست جلوی خندشو بگیره گفت : تو داری به من حسودی می کنی ؟ گفتم آره مگه چیه ؟.. 🌷.گفت : حسودی به اون دختر بی شخصیت ؟ گفتم : بله به همون ، چرا دستشو ول نمی کردی ؟ جواب بده …. با صدای بلند خندید و گفت : خدایا شکرت نمُردیم و حسادت تو رو دیدیم حالا بگو چند ثانیه شد دستش تو دستم بود ؟ گفتم : نوزده ثانیه و یک صدم ثانیه. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2