eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَر مکـــــتب↡↡ ⇇« حُسیـــــنﷺ و زینـــــبۜ »، ⇠عــــٰـاشق شَهــــٰـادت مےشَـــــویم و ⇠⇠ جـــُــز زیبـــْــایے نِمےبینیـــــم… ✿﴿سیــّـــد حســـــن نَصـــــرُالله﴾✿ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
نماز__۳_1.mp3
20.5M
📿 ▫️قسمت (سوم) ▫️تمرکز در نماز ✍استقامت انسان در نماز باعث شادی همیشگی در زندگی میشه حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-مےگـــُــفت..↡↡ ⇇تمـــٰــام شیعیــٰـــآن ⇠ بہ مَنـــــزله‌؎ اُولادِ ﴿فـــــٰاطمہ عَلیهـــــاالسّـــــلٰام𔘓⇉﴾ هَستــَـــند، □وَلے خـُــــدٰا مےدٰانـــــد کِہ، چہ کٰارهـــٰــایے مےکــُـــنیم... ↶کہ شــــٰـایــَـــد سَبـــــب شَـــــود، ◇آن حَضـــــرت أز مــٰـــا و کار مــٰـــا ؛ ۔۔۔۔نــــٰـاراضے شَـــــود!↷ ✿«-آیـــّــت‌الله‌بهجـــَــت»✿ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇 ✨ارزش و ویژگی های قرآن سپس قرآن را بر او نازل فرمود. نوری اس
خطبه ۱۹۹ فراز ۱ در سفارش به ياران خود 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨ره آورد نماز مردم! نماز را برعهده گيريد، و آن راحفظ كنيد، زياد نماز بخوانيد، و با نماز خود را به خدا نزديك كنيد، (نماز فريضه واجبي است كه در وقتهاي خاص بر مومنان واجب گرديده است)، آيا به پاسخ دوزخيان گوش فرانمي دهيد، آن هنگام كه از آنها پرسيدند: چه چيز شما را به دوزخ كشانده است؟ گفتند: (ما از نمازگزاران نبوديم.) همانا نماز! گناهان را چونان برگهاي پاييز فرو مي ريزد، و غل و زنجير گناهان را از گردنها مي گشايد، پيامبر اسلام (ص) نماز را به چشمه آب گرمي كه بر در سراي مردي جريان داشته باشد، تشبيه كرد، اگر روزي پنج بار خود را در آن شستشو دهد، هرگز چرك و آلودگي در بدن او نماند. همانا كساني از مومنان حق نماز را شناختند كه زيور دنيا از نماز بازشان ندارد، و روشنايي چشمشان يعني اموال و فرزندان مانع نمازشان نشود. خداي سبحان مي فرمايد: (مرداني هستند كه تجارت و خريد و فروش، آنان را از ياد خدا، و برپا داشتن نماز، و پرداخت زكات باز نمي دارد) رسول خدا (ص) پس از بشارت به بهشت، خود را در نماز خواندن به زحمت مي انداخت، زيرا خداوند به او فرمود: (خانواده خويش را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شكيبا باش.) پس پيامبر (ص) پي در پي خانواده خود را به نماز فرمان مي داد، و خود نيز در انجام نماز شكيبا بود. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿مَـــرحوم اسمــــٰـاعیل دولٰابے(ره)✿⇉﴾: ⇇خُـــــدا یک¹ مـــــو؎ ِسَـــــر مُـــــؤمـــــن رٰا ؛ ⇠⇠بہ کُل عــٰـــالـَــــم نمےفُروشَـــــد... ↶صـــٰــاحب مــــٰـال قِیمـــــت مــٰـــال رٰا مےدٰانـــــد↷ □شُمــٰـــا قِیـــــمت خُودتـــــٰان رٰا نمےدٰانیـــــد؛ لـــــذٰا گاهے اُوقـــــٰات ↡↡ ⇇خودتـــٰــان رٰا أرزٰان مےفُـــــروشیـــــد.. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و پنجم✍ بخش دوم 🍓تورج گفت : والله بالله من هیچ
" "بر اساس داستان_واقعی قسمت_چهل و پنجم ✍ بخش سوم 🍓باور کن رویا خیلی دوستت دارم که می توونم به خاطر تو اینو تحمل کنم …. کاش حرفشو بهم می زد ولی همش به شوخی برگزار می کنه …… حالا بگو من چطوری تو رو بزارم و برم ؟ من وقتی صبح ها میرم سر کار ، تا وقتی بر می گردم چشمم به ساعته که کی تو رو می بینم باور کن دلم تنگ میشه بی قرار میشم ، وقتی تو رو می بینم دلم می خواد بغلت کنم و یک ساعت از جام تکون نخورم …. حالا باید این مدت دوری تو رو تحمل کنم …. گفتم : ایرج هیچی نگو که دلم خیلی تنگه ، تو میری و این منم که باید چشم براهت بمونم اگر بیشتر طول بکشه چیکار کنم نکنه دیر بیای ؟ .. نکنه … اصلا نیای ؟ ….. 🍓دستشو انداخت گردن من و سرشو گذاشت کنار سرم و گفت : مگه طاقت میارم ؟ چی داری میگی ؟ این حرفو نزدن با خودتم همچین فکری نکن من هر روز باهات حرف می زنم هر طور شده بهت تلفن می کنم …. بعد دستمو گرفت تو دستش و فشار داد قلبم براش می زد دلم می خواست خودمو بندازم تو آغوشش و تا ابد بمونم ولی خجالت می کشیدم ….. راه افتاد … و گفت من فردا میام دانشگاه دنبالت یک دور می زنیم و بعد میریم خونه … و تا موقع پرواز می خوام پیشم باشی …. گفتم من فرودگاه نمیام نمیتونم ببینم داری ازم دور میشی …. گفت : اگر نیای من نمی تونم برم می خوام تا آخرین لحظه ببینمت خواهش می کنم بیا تو رو خدا بیا ….. ساکت شدم نمی خواستم اون بفهمه بغض کردم …. اون همین طور تو خیابون ها دور می زد …و با هم حرف می زدیم … 🍓وقتی رسیدیم خونه همه خواب بودن و من با سرعت رفتم تو اتاقم کمی بعد هم ایرج اومد بالا یک ضربه ی خیلی کوچیک زد به در …. لای درو باز کردم و آهسته گفتم چیکار داری ؟ برو بخواب…. گفت: نمی دونم شاید بهت گفته باشم…ولی یادم نیست … می خواستم بگم عاشقتم خیلی دوستت دارم … گفته بودم ؟ گفتم من که یادم نیست ولی خوب شد گفتی ؛؛ گفت میشه یک کم از موهات رو بدی با خودم ببرم ؟ گفتم این لوس بازی ها رو از کجا یاد گرفتی ؟ من باید تو قلبت باشم برو بخواب که فردا خیلی کار داری شب بخیر ….. 🍓اونشب من با ترس از دست دادن ایرج تا صبح نخوابیدم علیرضا خان حرفی نمی زد ولی من از کاراش می فهمیدم که دلش نمی خواست من با ایرج ازدواج کنم شاید هم واقعا به خاطر تورج بود و شاید هم چون من دختر برادر عمه بودم راضی نبود … به هر حال اینا فکرایی بود که من می کردم و خودمو با اونا آزار می دادم … روز شنبه بود و دکتر جمالی با ما درس داشت اون روز دیدم که یک جور دیگه به من نگاه می کنه و هر وقت نگاهش به من میفته لبخند می زنه …… خیلی خوشم نمیومد ولی چون اون دکتر حمیرا بود عکس العملی نشون ندادم …ولی اون روز از درسی که خیلی دوست داشتم چیزی نفهمیدم … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2