eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز شنبه جزء خوانی قرآن کریم داریم هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهور و فرجشون ان شاءالله مهلت خواندن جزء ها تا است هر کس تمایل به شرکت در ختم قرآن را داره وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ «حــٰـــاج‌ آقـــــآ حق‌ّشنـــٰــاس‌» ⇦فــَـــرمودنـــــد: ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خـــــدٰا نکـُــــند!!! ⇇پـَــــروردگٰار... ↶کــَسےرٰا بہ خُـودش‌ واگـــذار‌ کـُــــند.↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ گـــُــفتم‌کہ ⇦خُدایـــٰـــامُــرٰاد؎بِفــــرســـــت۔۔۔ □طوفـٰــــان‌زدہ أم‌۔۔ ⇦رٰاه‌ نجـــٰــاتے بِفــــرســـــت۔۔۔۔ فَـــــرمـودکِہ بٰـــــا‌↡↡ ،⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زمــــــزمہ؎ "یـــٰــا‌مهـــﷺـــد؎" «نـَــــذر‌گُــل‌نـَــرگس‌صلّـــــوٰاتےبِفرســـــت» «اللّهم‌صلّ‌علّےمُحمّدو‌آلِ‌محمّد‌و‌عجّل‌فَرجَهم » أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز١ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 💥#هشدار از غرور زدگيها برهان گناهكار
خطبه ۲۲۳ فراز ۲ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 ٢٣ 🎇🎇🎇 چگونه‌بودن پس سستي دل را با استقامت درمان كن، و خوابزدگي چشمانت را با بيداري برطرف كن، و اطاعت خدا را بپذير، و با ياد خدا انس گير، و ياد آر كه تو از خدا روي گرداني و در همان لحظه او روي به تو دارد، و تو را به عفو خويش مي خواند، و با كرم خويش مي پوشاند! در حالي كه تو از خدا بريده و به غير خدا توجه داري! پس چه نيرومند و بزرگوار است خدا! و چه ناتوان و بي مقداري تو، كه بر عصيان او جرات داري، در حالي كه تو را در پرتو نعمت خود قرار داده، و در گستره رحمت او آرميده اي، نه بخشش خود را از تو گرفته، و نه پرده اسرار تو را دريده است. بلكه چشم بر هم زدني، بي احساس خدا زنده نبودي، يا در نعمت هاي او غرق بودي، يا گناهان تو پرده پوشي شد، و يا بلا و مصيبتي را از تو دور ساخته است، پس چه فكر مي كني! اگر او را اطاعت كني؟ بخدا سوگند! اگر اين رفتار ميان دو نفر كه در توانايي و قدرت برابر بودند وجود داشت تو نخستين كسي بودي كه خود را محكوم مي كردي، بر زشتي اخلاق و نادرستي كردار. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَسئـــــلہ احســــٰـان ⇦ بہ« پــِـــدر و مـــٰــادر𔘓» ، ⇦ بعـــــد أز مَسئـــــلہ تـــُــوحیـــد خُـــدٰا ؛ ╰─┈➤ وٰاجـــــب‌تــَرینِ واجبــــٰـات أســـــت. ﴿عـــــلّامہ طبــٰـــاطبــٰـــايے۞﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸حالا فقط منو تورج می دونس
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و پنجم ✍ بخش اول 🌸صبح دکتر صالح اول وقت اومد بالای سر عمو …. بعد از معاینه ای که از اون کرد … خبر خوبی برای ما نداشت سکته آسیب زیادی بهش زده بود ولی گفت که امکان داره با فیزیو تراپی بهتر بشه ……. ایرج هم هنوز به هوش نیومده بود ولی اوضاع تنفسی و نبضش عادی بود و خودم مرتب اونو چک می کردم و بالای سرش بودم …. منو و تورج تا صبح هیچکدوم نخوابیدیم ….. صبح بعد از ویزیت دکتر صالح که خاطرم جمع شد ..ایرج رو سپردم به یکی از دوستام و رفتم خونه و خیالم راحت بود که عمه و تورج هم بالای سرش هستن می خواستم تا بچه ها بیدار نشدن خودمو برسونم … 🌸اونا بشدت احساس ناامنی می کردن و نمی خواستم این احساس در اونا بیشتر بشه… وقتی رسیدم هر دو خواب بودن ….حتی مینا و بچه های اون و سوری جون هم هنوز بیدار نشده بودن ……….. کنار تخت تبسم روی زمین نشستم و دست کوچولوشو گرفتم توی دستمو خوابم برد …… وقتی بیدار شدم هر دو شون روی پای من بودن و با سر و صورت من ور می رفتن ….. سعی کردم عادی باشم بهشون صبحانه دادم انگار که نمی خوام جایی برم می خواستم تو آرامش از شون جدا بشم در حالیکه دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ….. حالا چه طوری اونا رو راضی کردم و دوباره برگشتم بیمارستان بماند ….. 🌸عمه بی قراری می کرد ….هم از دیدن ایرج با اون حال شوکه بود هم اینکه متوجه شده بود برای علیرضا خان اتفاق بدی افتاده که توی سی سی یو رفته و می خواست عمو رو ببینه…به زحمت کنترلش می کردیم …. تورج گفت بزار بدونه این طوری بهتره تا کی می خوایم پنهون کنیم …… گفتم : باشه منم موافقم ولی این با تو من توانشو ندارم تو آماده اش کن و رفتم کنار ایرج، اون هنوز بیهوش بود بوسیدمشو وضعیتش رو کنترل کردم و برگشتم …… وقتی رسیدم عمه رو در حال گریه دیدم بد جوری ناله می کرد ، فهمیدم که تورج بهش گفته …… اونقدر حالش بد بود؛؛ که نمی تونستم آرومش کنم … شدت ناراحتی عمه ؛ میزان عشق و علاقه اونو نسبت به شوهرش نشون می داد ….و کاملا پیدا بود که هنوز بشدت عاشق اونه ……….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2