امروز شنبه جزء خوانی قرآن کریم داریم
هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهور و فرجشون ان شاءالله
مهلت خواندن جزء ها تا #پایان_هفته است
هر کس تمایل به شرکت در ختم قرآن را داره وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
♡┅═════════════﷽══┅┅
«حــٰـــاج آقـــــآ حقّشنـــٰــاس»
⇦فــَـــرمودنـــــد:
⤦⤦خـــــدٰا نکـُــــند!!!
⇇پـَــــروردگٰار...
↶کــَسےرٰا بہ خُـودش واگـــذار کـُــــند.↷
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅
گـــُــفتمکہ
⇦خُدایـــٰـــامُــرٰاد؎بِفــــرســـــت۔۔۔
□طوفـٰــــانزدہ أم۔۔
⇦رٰاه نجـــٰــاتے بِفــــرســـــت۔۔۔۔
فَـــــرمـودکِہ بٰـــــا↡↡
،⤦⤦زمــــــزمہ؎ "یـــٰــامهـــﷺـــد؎"
«نـَــــذرگُــلنـَــرگسصلّـــــوٰاتےبِفرســـــت»
«اللّهمصلّعلّےمُحمّدوآلِمحمّدوعجّلفَرجَهم »
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
#صلوات
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز١ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 💥#هشدار از غرور زدگيها برهان گناهكار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز١ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 💥#هشدار از غرور زدگيها برهان گناهكار
خطبه ۲۲۳
فراز ۲
تلاوت يا ايها الانسان...
🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇
چگونهبودن
پس سستي دل را با استقامت درمان كن، و خوابزدگي چشمانت را با بيداري برطرف كن، و اطاعت خدا را بپذير، و با ياد خدا انس گير، و ياد آر كه تو از خدا روي گرداني و در همان لحظه او روي به تو دارد، و تو را به عفو خويش مي خواند، و با كرم خويش مي پوشاند! در حالي كه تو از خدا بريده و به غير خدا توجه داري! پس چه نيرومند و بزرگوار است خدا! و چه ناتوان و بي مقداري تو، كه بر عصيان او جرات داري، در حالي كه تو را در پرتو نعمت خود قرار داده، و در گستره رحمت او آرميده اي، نه بخشش خود را از تو گرفته، و نه پرده اسرار تو را دريده است. بلكه چشم بر هم زدني، بي احساس خدا زنده نبودي، يا در نعمت هاي او غرق بودي، يا گناهان تو پرده پوشي شد، و يا بلا و مصيبتي را از تو دور ساخته است، پس چه فكر مي كني! اگر او را اطاعت كني؟ بخدا سوگند! اگر اين رفتار ميان دو نفر كه در توانايي و قدرت برابر بودند وجود داشت تو نخستين كسي بودي كه خود را محكوم مي كردي، بر زشتي اخلاق و نادرستي كردار.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مَسئـــــلہ احســــٰـان
⇦ بہ« پــِـــدر و مـــٰــادر𔘓» ،
⇦ بعـــــد أز مَسئـــــلہ تـــُــوحیـــد خُـــدٰا ؛
╰─┈➤
وٰاجـــــبتــَرینِ واجبــــٰـات أســـــت.
﴿عـــــلّامہ طبــٰـــاطبــٰـــايے۞﴾
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸حالا فقط منو تورج می دونس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸حالا فقط منو تورج می دونس
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و پنجم ✍ بخش اول
🌸صبح دکتر صالح اول وقت اومد بالای سر عمو …. بعد از معاینه ای که از اون کرد … خبر خوبی برای ما نداشت سکته آسیب زیادی بهش زده بود ولی گفت که امکان داره با فیزیو تراپی بهتر بشه …….
ایرج هم هنوز به هوش نیومده بود ولی اوضاع تنفسی و نبضش عادی بود و خودم مرتب اونو چک می کردم و بالای سرش بودم ….
منو و تورج تا صبح هیچکدوم نخوابیدیم ….. صبح بعد از ویزیت دکتر صالح که خاطرم جمع شد ..ایرج رو سپردم به یکی از دوستام و رفتم خونه و خیالم راحت بود که عمه و تورج هم بالای سرش هستن می خواستم تا بچه ها بیدار نشدن خودمو برسونم …
🌸اونا بشدت احساس ناامنی می کردن و نمی خواستم این احساس در اونا بیشتر بشه…
وقتی رسیدم هر دو خواب بودن ….حتی مینا و بچه های اون و سوری جون هم هنوز بیدار نشده بودن ………..
کنار تخت تبسم روی زمین نشستم و دست کوچولوشو گرفتم توی دستمو خوابم برد ……
وقتی بیدار شدم هر دو شون روی پای من بودن و با سر و صورت من ور می رفتن …..
سعی کردم عادی باشم بهشون صبحانه دادم انگار که نمی خوام جایی برم می خواستم تو آرامش از شون جدا بشم در حالیکه دلم مثل سیر و سرکه می جوشید …..
حالا چه طوری اونا رو راضی کردم و دوباره برگشتم بیمارستان بماند …..
🌸عمه بی قراری می کرد ….هم از دیدن ایرج با اون حال شوکه بود هم اینکه متوجه شده بود برای علیرضا خان اتفاق بدی افتاده که توی سی سی یو رفته و می خواست عمو رو ببینه…به زحمت کنترلش می کردیم ….
تورج گفت بزار بدونه این طوری بهتره تا کی می خوایم پنهون کنیم ……
گفتم : باشه منم موافقم ولی این با تو من توانشو ندارم تو آماده اش کن و رفتم کنار ایرج، اون هنوز بیهوش بود بوسیدمشو وضعیتش رو کنترل کردم و برگشتم ……
وقتی رسیدم عمه رو در حال گریه دیدم بد جوری ناله می کرد ، فهمیدم که تورج بهش گفته ……
اونقدر حالش بد بود؛؛ که نمی تونستم آرومش کنم …
شدت ناراحتی عمه ؛ میزان عشق و علاقه اونو نسبت به شوهرش نشون می داد ….و کاملا پیدا بود که هنوز بشدت عاشق اونه ………..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2