داروخانه معنوی
ویس بی آهنگ #حسادت 🔥 ♦️ قسمت ( اول ) ♦️ (یک فرمول ) 🎗منشاء حسادت چیست؟ #استاد : حاجیه خانم رستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسد ۲.mp3
19.15M
امروز دوشنبه
قضای ⇠ #نماز_عصر
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
♡┅═════════════﷽══┅┅
⇦ایــن جُمـــلہ« أمیــرألمُؤمنین علّےﷺ𔘓»
◇◇حقیقتـــــاً مَحشـــــره:⇩⇩⇩
□خُـــــدٰایـــــٰا چنــٰـــان کـــُــن کہ،⇨
أز چیـــــزهـــٰــا؎ أرزشمَنـــــد زنـــــدگیـــــم،
⇆جــٰـــانـــــم أوّلیـــــن چیـــــز؎،
بــٰـــاشـــــد کہ أز مـــَــن مےگـــــیر؎...⇉
﴿خُطـــــبہ²¹⁵ نَهج ألبـــــلٰاغہ۞﴾
#کلام_بزرگان
#سخن_بزرگان
#نهج_البلاغه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۶ فراز آخر نكوهش دنيا 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۶ 🎇🎇🎇 🍀عبرت گرفتن از دنیا اي بندگان خدا! بدانيد، شما و آ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۶ فراز آخر نكوهش دنيا 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۶ 🎇🎇🎇 🍀عبرت گرفتن از دنیا اي بندگان خدا! بدانيد، شما و آ
خطبه ۲۲۷
دعائي از آن حضرت
🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۷ 🎇🎇🎇
يكيازدعاهايامامعلیهالسلام
خدايا! تو با دوستانت انس گيرنده تر، و برطرف كننده نيازهاي توكل كنندگاني، بر اسرار پنهانشان آگاه، و از آنچه در دل دارند آشنايي، و از ديدگاههاي آنان باخبر، و رازشان نزد تو آشكار، و دلهايشان در حسرت ديدار تو داغدار است، اگر تنهايي و غربت به وحشتشان اندازد ياد تو آرامشان مي كند، اگر مصيبتها بر آنان فرود آيد، به تو پناه مي برند، و روي به درگاه تو دارند، زيرا مي دانند كه سررشته كارها به دست توست، و همه كارها از خواست تو نشات مي گيرد. خدايا! اگر براي خواستن درمانده شوم، يا راه پرسيدن را ندانم، تو مرا به اصلاح كارم راهنمايي فرما، و جانم را به آن چه مايه رستگاري من است هدايت كن، كه چنين كاري از راهنماييهاي تو به دور، و از كفايتهاي تو ناشناخته نيست. خدايا، مرا با بخشش خود بپذير، و با عدل خويش رفتار مكن.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿آقــــٰـا أمیـــــرألمؤمنینعـــــلّے𔘓﴾:
رمضــــٰـان⇦ مــــٰـاه خُـــــدا،
شعبــــٰـان⇦مـــٰــاه رســـــولﷺ خُـــــدا،
و رَجـــــب ⇦ مــٰـــاه مـَــــن أســـــت.
#ماه_رجب
#سخن_بزرگان
#بابا_علی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و هشتم ✍ بخش چهارم 🌸قوطی کنار دستش بود ، باز کرد و یک تیک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و هشتم ✍ بخش چهارم 🌸قوطی کنار دستش بود ، باز کرد و یک تیک
" #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و نهم ✍ بخش اول
🌸با عجله نماز خوندم و همین طور که حاضر می شدم به ایرج سفارش می کردم ….
دخترا یک صفحه مشق دارن کنترل کن بنویسن ، اگر من نتونستم بیام برای صبح کیفشونو حاضر کن ، صبح براشون نون و پنیر و گردو بزار تا هله هوله نخورن یک سیب هم بزار توی کیفشون ….
بچه ها ساعت هفت باید دم در باشن با ماشین برو وایسا تا سرویسشون بیاد ….
🌸هر دو شون باید ژاکت بپوشن نکنه هوا سرد بشه …. یک قاشق شربت سرما خوردگی احتیاطا بده به تبسم … اگر صبح حال نداشت نزار بره مدرسه …….
ایرج گفت: حواسم هست تو نمی خواد نگران باشی …..
مینا اومده بود و کمکم می کرد اونم خاطرم رو جمع کرد که مراقب بچه ها هست بوسیدمشو تشکر کردم و رفتم …..
🌸توی راه ایرج همین طور برای من زبون می ریخت ولی تمام حواس من توی بیمارستان بود که چه اتفاق بدی افتاده که دکتر صالح اون موقع شب اونجاست و منو خواسته …..
جلوی در پیاده شدم و ازش خدا حافظی کردم… گفت : می خوای وایستم با هم بر گردیم ؟ گفتم نه معلوم نیست چه خبره اگر کارم تموم شد بهت زنگ می زنم بیایی دنبالم تو برو راحت باش …. تو رو خدا حواست به بچه ها باشه دلشون برات خیلی تنگ شده بود ….و با عجله رفتم تو بیمارستان…..
🌸از همون دم در بیمارستان معلوم بود چه خبره همه کادر ِبیمارستان آماده بودن و برو بیای عجیبی بود آمبولانس پشت آمبولانس وارد می شد و زخمی پیاده می کرد ….. با عجله خودمو رسوندم اتاق عمل پیش دکتر صالح ….
تو ی راهرو ها پر بود از مجروح های جنگ همه تیر و خمپاره خورده …..
دکتر مشغول عمل بود …. منو که دید گفت … زود به زخمیها برس بدو ، گفتم برات تخت عمل حاضر کنن ..دکتر ساجدی آماده عمل می کنه تو دیگه خودت می دونی وقت نیست شروع کن ببینم چیکار می کنی …
🌸اولین نفر کسی بود که تیر به قفسه ی سینه اش خورده بود و ریه ش صدمه زده بود یک جوون هفده ؛هیجده ساله …… با عجله مشغول شدم اولش می ترسیدم که نتونم از عهده ی کار بر بیام عمل خطر ناکی بود و اگر کوچکترین خطایی می کردم جون اون جوون رو به خطر مینداختم …..
🌸با یک نگاه به صورت معصوم اون گفتم خدایا کمک کن همراهم باش؛ من فقط با یاد تو کارمو شروع می کنم …. با سرعت گلوله رو در آوردم و اعضا داخلی رو بخیه زدم و جلوی خونریزی رو گرفتم و پاک سازی کردم و در حالیکه از کارم راضی بودم ….اونو فرستادم تو ریکاوری و نفر بعد دستش ….
🌸 و نفر بعد شکمش و بعدی …….. یک دفعه نگاه کردم صبح شده و منو کادر پزشکی بیمارستان هنوز مشغول بودیم …..دکتر صالح داشت از خستگی به خودش می پیچید کنار اتاق عمل نشست و گفت : می دونم خسته هستی ولی اون زن باید امروز عمل بشه الان دارن حاضرش می کنن اگر خسته شدی خودم انجامش بدم ….
گفتم نه دکتر شما برو استراحت کن من خودم انجام میدم ……
🌸 شاید اگر شبی رو مثل دیشب نگذرونده بودم می ترسیدم ولی عملی که در پیش بود خیلی ساده تر از عمل هایی بود که من شب قبل انجام داده بودم و دیگه ترسی نداشتم و با شجاعت و اعتماد به نفس اون عمل رو هم انجام دادم و از اتاق عمل که اومدم بیرون …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2