🔴 لعنت بر «حسرت تان برای یک زندگی معمولی» که باعث شدید تا امروز زندگی ده ها نفر به پایان برسد.
🔹لعنت بر «بوسیدن به وقت ترسیدن» تان که باعث شدید تا امروز ده ها کودک جنازه پدرشان را ببوسند.
🔹لعنت بر شعار زن، زندگی، آزادی تان که پشت آن جز مرگ انسانها و ویرانی یک کشور چیز دیگری نیست...
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
🔴 آقا امیرالمومنین(علیهالسلام):
🔹️ باطل پس از مدت ها سكوت؛ نعره میكِشد؛
مردم در شكستن قوانين خدا،
دست در دست هم میگذارند،
و در جدا شدن از #دين متّحد مىگردند...!
📚نهج البلاغه،خطبه۱۰۸
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
ملت مومن و انقلابی
ما را چه شده که یک خیزش و توسل و دعای اساسی، همچون زمان جنگ ۳۳روزه ی لبنان نمی کنیم؟
آیا نگران اسلام و انقلاب و ناموس ها نیستید؟
آیا دندان های تیزِ گرگها را در اطراف مرزهای ایران نمی بینید؟
آیا نیازی نیست که همچون آن زمان، دعای جوشن صغیر و سوره ی حشر را به نیت برگشت شرّ دشمنان اسلام به خودشان و شکست آنها بصورت همگانی و وسیع بخوانیم؟!؟!
بیدار شویم.
سهم هر نفر، یک دعای جوشن صغیر و سوره ی حشر در روز جمعه، در سراسر ایران
تا روز جمعه در گروهها انتشار دهید.
هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله تروریستی، کار خودشونه...
🔹 قضاوت با شما؟!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡ نُخبه یا پَخمه؟!
💥 میگویند جنایت شاهچراغ کار خود نظام بوده! 😳
🔹 دلیلشان چیست؟
🔸 میگویند چون پوستری که نظام پس از فاجعه منتشر کرده، چندساعت قبل طراحی شده! پس خودشان از قبل خبر داشتند!!
💥 اما در این فایل ببینید چگونه این ایدهٔ شیطانی به ذهن کثیف یک پخمه رسیده و آن را اجرا کرده و یک عده پخمههای پزشکی هم گول پخمهٔ همفکر خود را خورده و این خبر را منتشر میکنند؟!!!
👈 کاری از: آنتی فکت
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
🇮🇷👉 @jscenter
کم کم دم غروب، حرم غرق شور شد
صدها ملک ز سردرِ آن، در عبور شد
یک "خانواده" آمد و خندان سلام داد
صحن از نگاه عاشقشان در سرور شد
"آغوش امن مادر" و "آرامش حرم"
آسوده شد خیال پدر، رفت و دور شد
پستی رسید وقت دعا در حریم امن
در پیش بیدفاع، شجاع و جسور شد
"زن" میفشرد "زندگی"اش را به سینهاش
"آزادی" از نگاه عدو، لخت و عور شد
با خون نشست بال شهادت به شانهاش
آغوش، گرم و گرم! شبیه تنور شد
وقتی گلوی نازک کودک شکسته شد
صد تکه مثل تُنگ ظریف بلور شد
شیر از کنارههای لبش میچکید که
چادر نماز، غرق به خون، غرق نور شد
#شاهچراغ
😭😭😭😭😭😭😭
#ارسالی_مخاطبین
رمان #سارا
قسمت صد و پنجاه و ششم
می غرد و مرا از آغوشش جدا می کند چهره ی به شدت جدی شده اش قلبم را در سینه می لرزاند.
-ارسلان!
نیم نگاهی به من می اندازد.
-برو بخواب.
-اما من...
-بحث نکن!
بغ کرده از کنارش بلند می شوم و به سمت اتاق می روم. خودم هم تمایلی برای بیشتر دانستن ندارم واقعا کشش ندارم از روزهایی بدانم که دخترکی در زندگیش بوده که می خواست تمام لحظاتش را شریک شود! یعنی سال های نه چندان دوری بوده که او خواهر فراز را میان بازوانش بغل گرفته و قربان صدقه اش می رفت؟ تنم از افکارم می لرزد و کم مانده از پله ها سقوط کنم که دستم محکم روی نرده می نشیند. همان جا وسط پله ها می نشینیم دستانم قفل زانوانم می شود همه ی تنم عطر تنش را گرفته، این عطر و بو فقط برای من است فقط من! بوی سیگارش که زیر بینی ام می پیچد نفس بلندی می کشم. من اینجا ناراحت؛ او هم آنجا ناراحت که چه مثلا؟ چه کنم که طاقت گرفته گی اش را ندارم اصلا قلبم هیچ جوره نمی پذیرد که میان حال بدش رهایش کنم!
بلند می شوم و با نفس عمیقی بر می گردم و از پله ها بالا می روم.
روی کاناپه تنش را رها کرده و دود است که از حلق و بینی اش بیرون می پاشد.
سیگاریِ خفنی است برای خودش!
متوجه ام می شود روی کاناپه نیم خیز می شود.
-نخوابیدی چرا؟
سرزنشم می کند.
-واسه اینکه دوست نداشتم!
ته مانده ی سیگارش را در جاسیگاری خالی می کند.
بلند می شود بی تفاوت دستی درون موهایش می کشد نمی دانم چه بگویم فقط نگاهش می کنم که به سمتم خیز بر می دارد چشمانم گرد می شود و کم مانده از وحشت پخش زمین شوم که دستانش دور پهلویم حلقه می شود و روی شانه اش می اندازتم.
جیغ بلندم مصادف می شود با ضربه ی نه چندان محکمی که به پشتم می کوبد.
-سارا جیغ کشیدی این دفعه محکم تر می زنم.
دستش دور زانوانم حلقه شده است و انقدر بالا گرفته ام که سرم از پشت کتف هایش آویزان شده است.
-بزارتم زمین ارسلان!
بی توجه به داد و بیداد هایم و دست و پا زدن هایم حرکت می کند.
-بزارتم زمین تازه بخیه هاتو باز کردی!
نخیر گوشش بدهکار نیست که نیست. یاد یکی از قسمت های تام و جری می افتم که سگِ بدجنس زده بود به سرش با تام مهربان شده بود او را هم همینطوری انداخته بود روی شانه هایش مانند تام دستم را به چانه می زنم و به روبرویم خیره می شوم خدا خودش عقل سلیم اعطا بفرماید!
بگو آمین...
درون اتاق که روی تخت می گذارتم چشم غره ای برایش می روم بی توجه کنارم دراز می کشد دستانش را از هم باز می کند.
-بیا اینجا ببینم!
خودم را در آغوشش جا می کنم.
-برق و خاموش نکردیما!
جوابی نمی دهد.
-برم خا...
-بخواب!
-اخه...
-بخواب!
این بار کمی با خشونت می گوید که باعث می شود لجم بگیرد نیشگون محکمی از بازویش بگیرم اصلا هم به رویِ مبارکش نمی آورد و همچنان چشمانش را بسته!
به جهنم اصلا والا...
چشمانم را می بندم و سعی می کنم که بخوابم البته خیلی طول کشید تا خواب به سراغم آمد!
*
هوای سرد اسفند ماه را به ریه می کشم. باران دیشب هوایِ صبح امروز را تمیز کرده است این چند روز تحمل آسمان همیشه آلوده ی تهران سخت تر شده بود. روزهایی با آسمان و هوای آلوده و ارسلان غمگین و در خود فرو رفته، روزهای نحسی است و کنار لبخند های گاه و بی گاهِ بی روحش همه چیز بدتر به نظر می رسد!
او برای من هوای پاک است، چگونه بگویم اصلا؟ اهان یافتم!
همان قدر که انرژی هسته ای برای کشور های در حال توسعه مهم هست ارسلان هم همان قدر برایم مهم است.
اوه چه چیزی گفته ام ها!
باید قاب طلا بگیرم گفته های نابم را...
اول صبح زده به سرم و آمده ام در پارک قدم بزنم این افکار ناب هم اثرات هوای پاک است یک سوتِ داوری هم انداخته ام دورِ گردنم و هراز گاهی درونش فوت می کنم و از صدای ناهنجارش ذوق مرگ می شوم با خنده سری برای خودِ دیوانه ام تکان می دهم.
-دیوونه ام بودی که!
چنان از دیدنش قلبم به دیواره ی سینه ام می کوبد که صدای گرومپ، گرومپِ بلندش را می شنوم.
با پوزخندِ یک وری اش من مات شده را پایین بالا می کند. صحنه های دیدن تن و بدن زخمی ارسلان در بیمارستان جلوی چشمانم رژه می رود آمده است سر و مر و گنده روبرویم ایستاده پوزخند یک وری هم می زند. انگار نه انگار که هم زده شوهرم را آش و لاش کرده است و یک هفته روی تخت بیمارستان خوابانده!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و پنجاه و هفتم
اصلا گاهی اوقات مدار هایم قاطی می کند و هیچ چیزی هم در اختیارم نیست چنان محکم درون سوتم میدمم که از جایش می پرد در همان حالت خم می شوم و کتونی های میخی ام را که همیشه مامان شکوه برای پوشیدنشان سرزنشم می کرد از پایم در می آورم و او تا به خودش بجنبد با کتونی به جان تن و بدنش می افتم.
-زدی شوهرمو ناکار کردی پرو پرو اومدی اینجا برام پوزخندمیزنی؟!
در حالی که سعی می کند ضربه هایِ سنگینم را مهار کند دیوانه می خوانتم و من گوشم بدهکار او و جمعیت نه چندان زیادی که دورمان حلقه شده نیست دستانش را جلوی صورتش کرده و عقب عقب می رود و می خواهد که تمامش کنم اما نمی شود او قد بلندی دارد و من دوست دارم که بر فرق سرش بکوبم روی پاهایم می پرم هوا و با میخ های کتونی ام محکم می کوبم بر پیشانی اش اخ بلندی می گوید و روی زانوانش روی زمین می افتد کسی کتونی را از میان دست هایم بیرون می کشد نگاهم به او، و دست های سرخ شده از خون که روی پیشانی اش است جدا نمی شود.
-خانوم زدی پسر مردم و کشتیش!
به درک...
نفس نفس می زنم صدای همهمه ی مردان جوانی که دوره اش کرده اند آزار دهنده است.
از جایش بلند می شود بی توجه به بقیه نگاه های پر تهدیدی نثارم می کند و در حالی که با دستش برایم خط و نشان می کشد می رود.
*
حالا که به خانه آمده ام و به کاری که کرده ام فکر می کنم دلم می خواهد بمیرم! خاک بر سرت این محله همه ارسلان را می شناسند اگر باد به گوشش برساند که چه غلطی کرده ام گوشم را بیخ تا بیخ می برد!
آخر این چه کارهایی است؟ یادم که می آید چطور به هوا می پریدم ان همه با یک لنگه کفش در دستانم دلم می خواهد سرم را بکوبم به دیوار! خدایا نکند کسی فیلم گرفته باشد؟ خاک بر سرم نروند فیلم دعوا کردنمان را در فضای مجازی پخش کنند؟ آن وقت آبرو برایم نمی ماند! خودم به درک ارسلان را بگو...
در حالی که نفس عمیق می کشم تا خودم را آرام کنم که البته هیچ تاثیری ندارد به حمام می روم. نگران نباش سارا اصلا از کجا می خواهد بفهمد!
اما خوب زمین زیادی گرد است و منِ احمق هم زیادی بد شانس!
شب که با صورت بر افروخته و موهای پریشان به خانه آمد همه چیز دستگیرم شد مانند این انسان های خطاکار یک گوشه ایستادم و منتظر توبیخ و تنبیه ام شدم.
روی نگاه کردن به چشمانش را ندارم.
-خانوم نجفی چی میگه؟
صدای او چرا می لرزد؟
خانوم نجفی دیگر کیست؟ به دیوار چسبیده ام و دستانِ عرق کرده ام را بهم گره زده ام.
-با توام!
صدایش ارامش قبل از طوفان است دیگر نه؟
خدایا آخر چرا من انقدر بدشانسم حداقل می گذاشتی دو روز می گذشت بعد پته ام را آب می دادی! مردم می روند هزار غلط می کنند آب از آب تکان نمی خورد که هیچ، هیچ کس هم خبردار نمی شود آن وقت منِ بی نوا هر غلطی کنم بوق و کرنا می شود.
-جوابِ من و بده!
فریاد بلندش شانه هایم را از جا می پراند تو رو خدا دعوایم نکن دیگر نمیدانی چقدر وحشتناک می شوی با این هیبتت اصلا چرا روزهای دعوایمان این بارانی سیاه رنگ را می پوشی تا من از ابهتت زهره ترک شوم؛ هاا؟
خوب شاید بهتر بود دو باری که امروز با او تلفنی حرف زده بودم برایش تعریف می کردم اما خوب موقعیتش نبود چه می دانستم یک خانوم نجفی داریم که منتظر است ارسلان پا در خانه نگذاشته همه چی را بگذارد کف دستش!
-سارا!
فریاد بلندش من خیس از عرق شده را وادار می کند که تکیه از دیوار بردارم.
-ب...باشه...تو...توضیح میدم برات!
نفس پر حرصش را بیرون می دهد.
-می شنوم!
-اول بشین...
-حرف بزن!
با دادش از جا می پرم.
-سر من داد نزن!
بارانی اش را از تنش در می آورد.
-لازم باشه تنبیه اتم می کنم حرف بزن!
شوخی بردار نیست جدیتش!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
🏴 #ایران_تسلیت
🏴 #شیراز_تسلیت
🍃من اصلا اومدم شهید بشم
🍃پیش مادرت رو سفید بشم
🎤 #نریمان_پناهی
👌بسیار دلنشین
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2