eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
༻﷽༺ _اِ؎ خُـــــدا ! نــــٰـام مَن﴿ عبــــّـدالله 𔘓﴾و ⇇پـــــورِحَسنـــَــم _أز بــَـــرٰاے تــᰔـــو فــَـــدا گشتہ ، ◇تمــــٰـام بـــَــدنـــَــم᯽➺ دِلخـُــــوشم قَتـــــلگهـــــم گشـــــتِہ؛ دَر آغـــــوشِ⇦« حُسيـــــنﷺ💔» ■جِســـــم مـَــــن شُـــــد زرهِ؛ ايـــــن عَمـــــو؎ پـــٰــاره تَنـــــم✿⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
□چیـــــز؎نمـــٰــانـــــده⇩⇩⇩ ⇦أز بـَدن او حيــّٰــــا کــُنیـــــد!!! ⇇دَســـــت مَـــــرٰا ، بہ جـــــٰا؎ سَـــــرِ او𔘓➛ ╰➤ ۔۔۔۔«جــُـــدا کـــُــنیـــــد»۔۔۔۔💔 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5796243345898477191.mp3
25.91M
ضربان قلب من ،یا حسن یا حسین آسمونا هم میگن ،یا حسن یا حسین🖤 🎙 حاج محمود کریمی روز پنجم 🖤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5798542171309086269.mp3
6.47M
🔊عمه نگاه کن جنجاله گودال رفته عمو جون لب تشنه از حال 🎙کربلایی نریمان پناهی روز پنجم 🖤 🥀 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
_یِک¹ بیـــــت نــٰـــاب خـــــوٰانـــــد کِہ، ⇇ نــــِـرخ عَســـــل شِکـــــست۔۔۔ ❍↲فَـــــرزنـــــد آن بـــُــزرگ ⇩⇩⇩ ⇦کہ پُشـــــتِ جَمـــــل شِکـــــست᯽➺ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#یک_فنجان_عشق ۲۲ #رمان قسمت_بیست_و_دوم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• چادر عروس رو که با اصرار ه
۲۳ قسمت_بیست_و_سوم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• مامان کنارم نشست وبغلم‌کرد. روی سرم بوسه زدوبابغض گفت: _داشتم دستی دستی نیلوفر خل و چل خودمو بدبخت میکردم. ویه قطره اشکش چکیدروی گونه ام... +نبینم مامانم گریه کنه هااا _نیلوفر؟ منوباباتو می بخشی؟ سکوت کردم چشام بین چشمای اشک آلود مامان ونگاه شرمساربابا در رفت وآمد بود. لبخندی زدم و گفتم: +عاشقتونم😊😍 مامان گونمو بوس کرد: _فدای دختر بامحبتم از روی زمین بلند شدم و درهمون حین گفتم: +خدانکنه مامان گل منگولیه من😂 _جون به جونت کنن عوض بشو نیستی😐😂 بابا که به مکالمات منو مامان میخندید اومد سمتم و پیشونیمو بوسید: _ببخش دخترم... ببخش... +هیسسس! دیگه نمیخوام حرفی از بخشیدن و اون آدم آشغال توخونمون باشه الانم میرم این لباسا و تمام وسایلی رو که تا الان برام آوردن رو میارم تا بهشون پس بدیم. به سمت اتاقم رفتم و خودمو تو آینه دیدم با ذوق به خودم لبخند زدم😊😍 اما از این آرایش و این لباس و... منتفر بودم سریع لباسمو عوض کردم و آرایشمو پاک کردم. گوشیموچک کردم.شش تماس بی پاسخ وناشناس و یک پیام. پیامو باز کردم از همون شماره ناشناس بود: (آرزوم خوشبختی شماست خانوم جلالی... به خدای بزرگ میسپارمتون... یاعلی. صبوری) دستم لرزید و دهانم از تعجب بازماند! مگه باباش بهش نگفته که؟... پیام برای نیم ساعت پیشه. تمام تنم لرزید و اشک مهمون چشمام شد. یک ساعت تمام روی جواب دادن به پیام فکر کردم. هیچ جوابی به ذهنم نرسید... . بوی گلاب فضارو پر کرد و عطر رز کامل کننده این بوی خوب و حس خوب بود. دستم رو روی سنگ کشیدم : _سلام داداش خوبی؟ ببخش این مدت که پیشت نیومدم... میدونم که ازتموم این اتفاقات خبر داری. داداش نمیدونم باچه زبونی ازت تشکر کنم میدونم که تو بودی که باعث شدی این وصلت سر نگیره. داداش تا آخر عمرم مدیونتم... چشام و بستم و با نفسی عمیق تمام عطر خوب فضا رو بلعیدم. ناخودآگاه عطر رو حس کردم ولی... زهی خیال باطل. _سلام خانوم جلالی به سرعت چشمام رو باز کردم نه مثل اینکه همچینم زهی خیال باطل نیست. دلم‌چقدر برایش تنگ شده بود. سرتا پایش را درعرض یک ثانیه ازنظر گذراندم. شلوار پارچه ایه مشکی و پیراهن راه راه سبزو آبی که عجیب بارنگ چشمانش همخوانی داشت! و ته ریش مردانه و موهای خرماییه شانه زده اش... سرم را به زیر انداختم.بغض گلوم رو چنگ زد. دلم برای صدایش هم تنگ شده بود. +سلام. ⬅ ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا