eitaa logo
داروخانه معنوی
7.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
135 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بَعضیـــٰــا‌میگن‌؛ ⇩⇩⇩ ⇦ألان‌شَرایـــــط‌جٰامعہ طـــــور؎شُـــــده ؛ _أگہ پِســـــر⇠"پِیغمـــــبرﷺ" هـَــــم‌ بــٰـــاشے ⇠⇠نِمیتـــــونے دیـنــــِـت‌ رو ، ⤸⤸⤸حِفـــــظ‌کُنے..! ◇اینـٰــــاهَمـــــش‌بهـــٰــانہ ست‌⇠"رَفیـــــق" تـُــــو‌أگرکِہ «هَمســـــرفِرعُـــــون‌𔘓⇉»بـــــٰاشے؛ ۔۔۔بــــٰـازَم‌میتـــــونے، ⇇بِهتـَــــریـــــن‌بـــــٰاشے۔۔۔!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏«هَـــــرجـــٰــا کہ هَستیـــــم ⇩⇩⇩ ⇦بـــــٰایـــــد بہ جـــٰــایے بــِـــرسیـــــم کِہ، ⇇بِہ جُـــــز﴿ ﷻ𔘓﴾، أز کَسے انتـــــظٰار گُفتـــــنِ ؛ ⤸⤸ «خـُــــدٰا قـــــوّت» ؛ ⇠⇠نـــَــدٰاشتہ بــــٰـاشیـــــم.» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۳ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃 روش استفاده از دنيا پس خدا را! خدا را! اي جمعيت انسانها
خطبه۱۸۴ و من كلام له ( عليه السلام )\r> قاله للبرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه "لا حكم إلا للّه"، و كان من الخوارج < اسْكُتْ قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلًا شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّي إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ . 🔹خطبه ۱۸۴ خطاب به برج بن مسهر 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔴افشاي منافق خاموش باش! خدا رويت را زشت گرداند، اي دندان پيشين افتاده بخدا سوگند! آنگاه كه حق آشكار شد تو ناتوان بودي، و آواز تو آهسته بود تا آن كه باطل بانگ برآورد، چونان شاخ بز سر برآوردي. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند چهل و پنجم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
_ چِگـــــونہ تُوفیـــــق ﴿شَهــــٰـادت𔘓⇉﴾ ۔۔۔ رٰا پیـــــدٰا کَـــــرد؎؟! ⇇ أز آنـــــچِہ دِلَـــــم مےخـــــوٰاســـــت؛ ⤸⤸⤸ گــُـــذشتــــَـم...!⇉ « اللّهم ألرزُقنـــٰــا .. تـُــــوفیق ألـشــهــــــٰادة فے سَبیـــــلک » «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_نوزده✍ بخش اول نوزدهم 🌹گفتم تورج من خیلی خوبم ، تو
" "بر اساس قسمت_نوزدهم✍ بخش دوم 🌹اون به من احساس امنیت می داد وقتی با اون بودم دنیا ی من رنگ و وارنگ می شد.. و هیچ غمی تو دلم نبود ولی به محض اینکه ازش دور بودم ، ته دلم خالی میشد اونقدر اونجا وایسادم تا صدای در وردی با سر و صدای زیاد باز شد و از همون راه دور به گوش رسید…… و ماشین تورج اومد تو، قلبم شروع به لرزیدن کرد ..داغ شدم …. این بار می خواستم منو ببینه که منتظرشم …. اونم این کارو کرد چون دستشو از پنجره آورد بیرون و تکون داد … اون همیشه از راه که میومد چشمش به پنجره ی اتاق من بود …… یک راست اومد بالا و خودشو به من رسوند ، دستشو به چهار چوب در گرفت و گفت :سلام …خوبی ؟ بهتر شدی ؟ ازت گله بکنم ؟ چرا وایستادی نباید به خودت فشار بیاری ندیدی دکتر گفت خطر رفع نشده لطفا استراحت کن … می خواستم برات گل بگیرم ولی علیرضا خان رو که میشناسی خسته شده بود و عجله داشت زود بیاد خونه …. بعد از پشتش یک بسته شوکولات آورد جلو و گفت : می دونم خیلی دوست داری …….. شوکولات رو گرفتم و گفتم : مرسی لازم نبود…ولی بازم ممنونم برای همه چیز خیلی باعث زحمت تو شدم ….. گفت : ما خیلی شرمنده ی تو هستیم این بلا رو ما سرت آوردیم چیکار کنیم که جبران بشه نمی دونم ….. خوب من برم لباس عوض کنم و یک کم بخوابم همین طور که میرفت گفت : شوکولات تو بخور و مواظب خودت باش می بینمت …. و دستی برای من تکون داد و نگاه عمیق و عاشقانه ای به من کرد که باعث شد دنیا رو فراموش کنم و بهم قوت قلبی داد و رفت …. منم دوباره نشستم سر درسم ولی حواسم نبود دلم می خواست یک زنگ به مینا بزنم بهش بگم برام چه اتفاقی افتاده ، چون می دونستم نگرانم میشه ولی جرات نمی کردم از اتاقم برم بیرون ….. حالا سربار بودن رو با همه ی وجود احساس می کردم خیلی بده که آدم زیادی باشه و جایی زندگی کنه که هیچ اختیاری از خودش نداشته باشه …. تازه می فهمیدم که مرگ پدر و مادرم چقدر برای من فاجعه بوده و با تمام وجود فهمیدم که هیچ کس نمی تونه جای اونا رو بگیره ……….و بغض کردم و گفتم مامان دلم برات تنگ شده بیا پیشم ….چطوری دلت اومد منو ول کنی و بری ؟ ادامه_دارد۰۰۰ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2