داروخانه معنوی
□اِمشَـــــب کِہ شَـــــب؛
میـــــلٰاد ﴿أحمـــــد𔘓﴾ بــٰـــاشــَـــد...
_مَشمـــــول هَمہ
⤸⤸ عطٰا؎ سَـــــرمــَــــد بــٰـــاشَـــــد...
⇠یـــٰــا ربّ چِہ شَـــــود؛
⇠⇠طُلـــــوع فــَـــجــر فَـــــردٰا،
◇◇صُبـــــحِ فـَــــرج
╰─┈➤
_«آلِ مُحمّــــــد«ﷺ»𑁍 »بـــــٰاشَـــــد◇◇
#میلاد_پیامبر_اکرم
#هفته_وحدت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
اعمال سفارش شده در شب و روز هفدهم ربیع الاول
17 ربیع الاول در میان اعیاد این ماه از جایگاه و اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، چراکه مصادف با روز خجسته میلاد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) است.
۱. غسل به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل
۲. روزه كه براى آن فضیلت بسیار نقل شده است
۳. دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال كردن مۆمنان
۴. زیارت رسول خدا(ص) از دور و نزدیک
۵. زیارت امیر مۆمنان، على(ع) نیز در این روز مستحب است
در این شب شریف یکدیگر را از دعای خیر محروم نکنیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و یکم ✍ بخش چهارم 🌹گفتم عمه ؟ گفت :جانم …. گف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و یکم ✍ بخش چهارم 🌹گفتم عمه ؟ گفت :جانم …. گف
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و دوم ✍ بخش اول
🌹تورج که رفت ایرج یک آبمیوه باز کرد و یک نی گذاشت توش و داد به من و گفت بخور که خیلی لاغرشدی ، احساس کردم دستپاچه شده ..منم همینطور، نمی تونستم پنهون کنم که چقدر عاشقشم وقتی آب میوه رو می گرفتم هم دست اون می لرزید هم من … بدون اینکه نگاهش کنم نگاه گرمشو حس می کردم … برای اینکه بیشتر از این رسوا نشم ، چشممو بستم ولی صدای قلبم رو می شنیدم ….. که یک مرتبه صدای در، ما رو به خودمون آورد ….. هادی بود با یک دسته گل اومد تو… سلام کرد …. ایرج زیر لب جواب گفت و رفت بیرون هادی گل رو گذاشت روی میز و کنار من روی تخت نشست .
🍃گفت : حال خواهر خوشگل من چطوره ؟خوبی خواهر جون قربونت برم (خواست دستمو بگیره ولی من کشیدم ) خیلی ما رو ترسوندی …. دیگه تنهات نمی زارم می برمت خونه ی خودمون و خودم ازت مراقبت می کنم ، اصلا غصه نخور بهم بگو چه اتفاقی برات افتاده ؟ کی این بلا رو سرت آورده ؟ اسم خودشونو میزارن مسلمون ببین چی شدی پوست و استخون بهم بگو ببینم کی باهات این کارو کرده ؟……پدرشونو در میارم……
🌹دیدم خیلی داره عرض اندام می کنه …گفتم: از زنت اجازه گرفتی ؟ یا فردا برادرشو میندازه به جون من که باعث بشه من بترسم و از خونه ات فرار کنم ….؟ برو هادی دست از سرم بردار تو اگر می خواستی از من مراقبت کنی وقتی اومدم پیشت و گفتم اگر تو بگی نرو؛ نمیرم؛ سکوت نمی کردی …. چرا اون موقع یک کلام حرف نزدی ؟ بهم نگفتی خواهر جایی که تو داری میری برات آشنا نیست پیش من بمون ….. چرا بدون اینکه به من بگی همه ی سهم منو بر داشتی و برای خودت خونه خریدی؟ ….منو بی حق کردی؟
🍃….من بچه بودم نتونستم بهت چیزی بگم تازه سه قورت و نیم بالا داری ؟ اگر اون موقع سهم منو می دادی الان سر بار نبودم و برای خودم زندگی داشتم …به خدا برای پول نیست شاید اگر به خودم می گفتی و یا با من درست رفتار می کردی ازت دلخور نبودم ولی دیگه همه چیز خراب شده…….
به نظر خودت درست بود که همه چیز رو بالا بکشی و اونقدر منو اذیت کنی؟ یا اصلا اجازه بدی زنت با من اون کارای زشت رو بکنه …خیلی برام ناگوار بود که از برادرم این طوری نارو بخورم….. کردی تو این مدت یک سر به من بزنی ببینی در چه حالی هستم ؟ ……
🌹گفت : راست میگی هر چی بگی حق داری الهی من فدات بشم … تو بیا پیش خودم اگر همه چیز رو جبران نکردم ؟ قول شرف میدم دیگه نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره ….. گفتم امکان نداره من دیگه پامو تو خونه ی تو نمی زارم …. هرگز نمی خوام چشمم به اعظم بیفته حتی اگر برای دوری از فرید که اینقدر دوستش داشتم بمیرم نمی خوام دیگه شما ها رو ببینم ….
🍃یک مرتبه برافروخته شد و از جاش بلند شد که … می دونم چرا نمیای خوب معلومه اونجا بهت خوش می گذره ….
گفتم : آره نمیبینی الان چقدر خوشحالم؟ گفت وقتی اومدم تو دیدم ، چه جوری داری با اون پسره لاس می زنی……. چرا بیای خونه ی ما!!!وقتی دو تا گردن کلفت اینجا شدن سگ پاسبانت !!!من اگر حساب اینا رو نرسیدم نامردم…. چه معنی داره دوتا جوون عذب دائم بالای سر تو باشن من باید تکلیف این کارو روشن کنم …
🌹سرمو که نمی تونستم تکون بدم همون طور که خوابیده بودم گفتم: تف به روت بیاد برو از اینجا برو…. اون دو نفر که تو می ببینی دارن جای تو برای من برادری می کنن عوض تشکرته؟ حالا غیرتت گل کرده ؟اون موقع که از خونه ت بیرونم کردی غیرت نداشتی ؟ ….
صداشو بلند کرد و شروع کرد به دری وری گفتن که ایرج اومد تو یک دست شو گذاشت تو پشتش و دست دیگه شو گرفت و گفت : آقا هادی رویا خانم مریضه خودتو کنترل کن ، نباید عصبانی بشه دوباره خونریزی کنه خیلی براش خطرناکه لطفا مراعات کن …. بیا بریم بیرون حرف بزنیم …….
اونا با هم رفتن در حالیکه هادی به خودش نفرین می کرد که خاک بر سر من که خواهرم زیر دست شما افتاده و شما ها برای من تعین تکلیف می کنین کی بیام و کی برم …..
🍃چشمم به در بود تا ایرج برگرده می ترسیدم با هم حرفشون بشه ……مدتی طول کشید از ایرج خبری نشد پرستار اومد درجه گذاشت و فشارمو گرفت پانسمان رو عوض کرد تو سرمم آمپول ریخت و کاراشو انجام داد ولی بازم ایرج نیومد ….
دلم شور افتاد … به پرستار گفتم میشه اون آقا که با منه صدا کنین ….نگاهی کرد و گفت کسی اینجا نیست …. کاری داری بگو برات انجام بدم …. گفتم نه مرسی صبر می کنم ….نزدیک نیم ساعت طول کشید که برگشت بهم ریخته بود جیب پیرهنش پاره بود واز کنار لبش خون میومد ….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و دوم ✍ بخش اول 🌹تورج که رفت ایرج یک آبمیوه ب
#رمان "
#رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و دوم ✍ بخش دوم
🍃من نگاهی کردم و گفتم: لبت خون میاد کتک کاری کردین ؟ ….
گفت: تو بهش فکر نکن چند روز بود برای من خط و نشون می کشید ، گفتم راحت بشه …. عوضش دلم خنک شد .
کلافه شدم گفتم: آخه اون برادرمنه دلم نمی خواد ناراحت بشه تو رو خدا دیگه این کارو نکن …. اینایی که بهش گفتم برای این بود که تا حالا هیچی نگفته بودم فکر می کرد زبون ندارم و نمی فهمم به خدا اگر به خودم می گفت بهش می دادم برام مهم نبود …بد راهی رو انتخاب کرد …
گفت : من شروع نکردم ولی وقتی دیدم آروم نمیشه منم صبر نکردم لازم داشت …. باور کن به خاطر تو نبود به خاطر خودم بود … دیگه تموم شد و رفت …. من دلم نمی خواست در گیری بشه ولی اون خیلی دلش می خواست این کارو بکنه …. به تو توهین کرد و به طرف من حمله کرد راستش منم حسابی خدمتش رسیدم …….
🌹همین موقع تورج با غذا و نوشابه اومد تو و با صدای بلند گفت : من اومدم …. ولی هادی رو هم دم در دیدم اینجا بود ؟تو زدیش ؟ ایرج گفت می خواست خدمت من برسه من دیدم بد میشه خدمتش رسیدم ……… تورج زد زیر خنده و گفت : اون آخه ما رو نمیشناسه که…..ما خواهرشو می زنیم اونوقت خودشو نزنیم؟ برای خانمش هم حمیرا رو می فرستیم …….(این حرف در واقع برای من دیگه خنده نداشت ولی اونقدر این حرف رو بامزه زد که منم خندم گرفت ) و خودش قاه قاه خندید …
تخت رو آوردن بالا ولی بازم خوردن چلو کباب برای من سخت بود و با وضعیتی که برای هادی پیش اومده بود زیاد اشتها نداشتم دلم
نمی خواست برادرم این طور تحقیر بشه ….
🍃ولی اون دوتا با اشتها خوردن و خندیدن و سر به سر هم گذاشتن ….. رابطه ی عجیبی بین اون دو تا بود رو حرف هم حرف نمی زدن از هم دلخور نمی شدن رعایت همدیگر رو می کردن و هیچ حسادت یا حرفی بین اونا نبود ، هر دو اونقدر پاک و نجیب بودن که حتی یک بار کاری نکردن که من احساس بدی داشته باشم هیچوقت حتی دست منو نگرفتن و یا سعی نکردن حرف نا مربوطی به من بزنن و این برای من ارزش زیادی داشت اگر هر کدوم می خواستن از من سوء استفاده کنن همه چیز فرق می کرد و من نمی تونستم به اون راحتی با اونا باشم …
فقط یک بار ایرج به تورج گفت نباید بری تو اتاق رویا همون شد دیگه اون هیچوقت پاشو از پاشنه ی در تو نگذاشت …..
🌹یک هفته ی بعد من از بیمارستان مرخص شدم … عمه و اسماعیل اومدن دنبالم و منو بردن خونه از این که دوباره به اون خونه بر می گشتم خوشحال بودم و اینکه می تونستم برم مدرسه …….
از حمیرا خبر داشتم می گفتن حالش خوبه و تقریبا رفتارش عادی شده … دیگه ازش نمی ترسیدم چون فکر می کردم اونا همه پشت من هستن …. در واقع احساس اینکه تو کوچه ها آواره بشم یا خونه ی مینا زندگی کنم برام اونقدر دردناک بود که اونجا رو به چشمم بکشم ….
🍃یاد یکی از شعر های کتابم که از سعدی بود افتادم و همین طور که توی ماشین بطرف خونه می رفتیم و خیابون ها رو تماشا می کردم با خودم خوندم:
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌓
🔸هنگامی که قیامت بر پا شود، نماز شب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.
🔸(در آنجا که همه عریان می باشند)، نوری است در پیش پای او، پرده و حایلی است بین او و آتش، حجت و دلیلی است برای مؤمن در پیشگاه خداوند، مایه سنگینی اعمال او در میزان اعمال است، سبب جواز عبور نماز شب خوان از پل صراط، کلیدی برای باز کردن درب بهشت و...»
📚 ارشاد القلوب، ص 316.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
💖در ایـــن شــب
✨مـیـلاد مــبــارک از
💖خـدا میخواهم هرآنچه
✨از خوبیهاست نصیبتان گردد
💖و تقدیرتان جز خوشبختی
✨چـیــز دیـگـری نـبـاشـد
💖شبتـون زیبـا عیدتون مبارک
✨و در پـــنـــاه خـــدا
#هفته_وحدت
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
❤️✨خدایا؛ در این شب میلادحضرت محمد(ص)
🤍✨عیدی همه بچه های گروه راعنایت فرما 🎉
❤️✨خدایا؛ بهترین ها را که به بندگان مقرب
🤍✨خود عطا میکنے به همه دوستانم عطا فرما
❤️✨خدایا ؛ بحرمت میلاد مبارک رسول الله(ص)
🤍✨و امام جعفرصادق علیه السلام
❤️✨همه بیماران را شفای عاجل بفرما
🤍✨گره از کار گرفتاران باز کن
❤️✨همه بی خانمان را صاحب خانه کن
🤍✨کسانی که قرض دارند خودت کمک شون کن
❤️✨کسانی که بدلیل مشکلات اقتصادی در
🤍✨زندان هستند ؛ راه نجاتـے براشون پیدا کن
❤️✨به کسانی که در آرزوی فرزند هستند
🤍✨چشمان شون را روشن بفرما
❤️✨یا رَبَّ 🤲 جوان های ما را هدایت فرما
🤍✨به همه آرامشی از جنس خودت عنایت فرما
❤️✨بارالها🤲 شفاعت رسول الله را روزی
🤍✨همه ما مقدر فرما و دل آن حضرت را
❤️✨از ما خشنود بفرما آمین یا رَبَّ🤲
🤍✨ان شاء الله بحق این شب پُر برکت
❤️✨حاجت روا بشید🤲
🤍✨میلاد با سعادت حضرت محمد(ص)
❤️✨و امام جعفر صادق( ع ) مبارک باد 🎉🎊🎉
❤️✨با آرزوی بهترینها برای شما خوبان
🤍✨شبتون ستاره بارون عیدتون مبارک 🎉🎊🎉
#شب_بخیر
#میلاد_پیامبر_اکرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2