□یہ جــٰـــا؎ دُعــٰـــا؎عَهـــــد هَســـــت کِہ:
⇇«اللَّهُـــــمَّ أَحْيِ بِهِ عِبَـــــادَكَ⇢»
(خــُـــدٰایــٰـــا بٰا ظُهـــــورش↡↡
۔۔۔۔۔بَنـــــدگانـَــــت رو زِنـــــده کـــُــن↑↑)
↶یَعنے دِلخُـــــوش نبــــٰـاش کِہ،
◇◇ دٰار؎ زنِـــــدگے میکُـــــنے!↷
⤸⤸تـــــٰا﴿ آقــــٰـاﷻ𔘓⇢﴾ نیــٰـــاد،
╰─┈➤
۔۔۔ «میّـــــت» مَحســـــوب میـــــشے!
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۶ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ معاد و آفرينش دوباره پديده ها نابودي جهان پس از پديد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۶ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ معاد و آفرينش دوباره پديده ها نابودي جهان پس از پديد
خطبه ۱۸۷
فراز ۱
💥در بيان پيشامدها
🎇🎇🎇#خطبه۱۸۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇
◽️خبر از حوادث آينده
آگاه باشيد! آنان كه پدر و مادرم فدايشان باد، از كساني هستند كه در آسمانها معروفند، و در زمين گمنام. هان اي مردم! در آينده پشت كردن روزگار خوشي را انتظار كشيد، و قطع شدن پيوندها، و روي كار آمدن خردسالان، و اين روزگاري است كه ضربات شمشير بر مومن آسان تر از يافتن مال حلال است، روزگاري كه پاداش گيرنده از دهنده بيشتر است. و آن روزگاري كه بي نوشيدن شراب مست مي شويد، با فراواني نعمت ها، سوگند مي خوريد بدون اجبار، دروغ مي گوييد نه از روي ناچاري. و آن روزگاري است كه بلاها شما را گاز گيرد و مجروح سازد، چونان زخم شدن دوش شتران از پالان، آه! آن رنج و اندوه چقدر طولاني، و اميد گشايش چقدر دور است!
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند پنجاه و دوم «
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند پنجاه و سوم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
«دُعــٰـــا؎تَعجیـــــل فـَــــرج𑁍»،
⇠دَوا؎دَردهــــٰـا؎ مـــٰــاست.
⤸⤸دَر روٰایـــــت أســـــت کِہ؛
دَر آخِـــــرألزمـــــٰان ⇩⇩⇩
⇠هَمہ هـــــلٰاک مےشَـــــونـــــد ،
⇇«إِلا مَـــــنْ دَعـــــا بَالْفَـــــرَجِ»؛
مَگـــــر کســـٰــانےکِہ بـــَـرا؎ تَعجیـــــل فــَـــرج
۔۔۔ دُعــــٰـا کــــُـنند.⇉
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
| حَضـــــرَت آیّتالله بِهجَت رَحمتُاللهعلیه |
#سخن_بزرگان
#دعای_فرج
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
- ﴿امـــــٰامرضــــــٰاﷺ𔘓⇉﴾ :
↶هَــــــرکَسغـَـــــم وَ نگـــــرانے،
مـــُــؤمنے رٰا بـــــزُدايـَد،↷
⇇خُـــᰔــدٰاونــــــد.دَر روزِ قيـٰامـــــت ،
□گِـــــرہ غَـمأزدلِ اومےگُشـــــايـَد . .! ✿⇉
#حدیث_گرافی
#امام_رضا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش اول 🌹اون روز حمیرا از خواب که ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش اول 🌹اون روز حمیرا از خواب که ب
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش دوم
🌹حدسم درست بود او آلبوم رو آورد جلو و گفت : این نگاره می خوای ببینی ؟
آلبوم رو گرفتم عکسها از لحظه ی تولد بود تا هشت سالگی…….. دختر زیبایی که شور و شادی تو وجودش موج می زد همه جا در حال شیطنت بود و بیشتر عکس ها تو پاریس گرفته شده بود….. همراه مادر بزرگ فرانسوی و آقای رفعت …… ولی حمیرا تو همه ی اون عکس ها غمگین بود …..
گفتم خیلی نگار خوشگله درست شکل خودته…
گفت نه بیشتر شبیه پدرشه کمتر به من رفته ….
گفتم ولی من این طوری فکر نمی کنم …چه قدر همه جا خوشحال به نظر میاد …. با حسرت گفت : برای این که این طوری بود اصلا خودشو برای چیزی ناراحت نمی کرد.
هر وقت می دید من ناراحتم ازم فاصله می گرفت…. و هیچوقت ازم نمی پرسید مامان چته؟ … مثل باباش بی عاطفه و بی محبت بود …..
گفتم در مورد یک بچه ی هشت ساله این طوری نگو ….. داشتم آلبوم رو نگاه می کردم که احساس کردم داره عصبی میشه ….این بود که زود جمعش کردم و گفتم میشه فردا تو اتاقم نگاه کنم ؟ گفت نه بسه دیگه و اونو با غیض ازم گرفت و گذاشت زیر تخت و پشتشو کرد به من و خوابید ….. می دونستم اخلاقش چه طوریه
نمی خواستم مثل بقیه باهاش رفتار کنم ….. آهسته موهاشو نوازش کردم و گفتم من دارم می ببینم به زودی نگار میاد پیش تو بهت قول میدم بچه مادرشو خیلی دوست داره و نمی تونه ازش بگذره … اگر اونو می خوای باید یک کاری بکنی ….. بهت قول میدم دیگه از پیش تو جایی نره ………. وقتی پرسید مثلا چیکار؟ فهمیدم بغض داره ….. گفتم بدت نمیاد بگم ؟ قول میدی ؟
سرشو تکون داد و گفت بگو ……گفتم بشو مطابق میل اون خندون و خوشحال مثل اون …. بخند و مثل اون از زندگی لذت ببر …. دست منو پس زد و گفت بسه دیگه بخواب … اصلا برو تو اتاقت می خوام تنها باشم برو … مونده بودم چیکار کنم ….
گفتم : حرف بدی زدم ؟ گفت : آخه تو ازچی خبر داری؟ از من چی می دونی ؟ برای خودت حرف می زنی ظاهر که شرط نیست …. من که احمق نیستم …. فکر می کنی خودم نمی دونم باید خوشحال باشم یا …….. حرفشو خورد و گفت :ولش کن لطفا برو… اصلا بد کردم آلبوم رو نشونت دادم …. تو هیچی نمی دونی …. هیچ کس نمی دونه …. من خورد شدم و دیگه تکه های من جمع شدنی نیست گاهی مثل حالا چنگ می زنم به زندگی تا دوباره خودمو بکشم بالا ولی نمیشه ببین من ، من ، حمیرا ، به تو متوسل شدم ببین چقدر بد بختم …. ببین نیاز به دست نوزاش تو دارم که شب یکی پیشم بمونه و به حرفم گوش کنه …. دلت برام می سوزه نه؟ گفتم نه به خدا چرا بسوزه دوستت دارم دلم می خواد مثل همه شاد باشی و زندگی کنی ….صد نفر کمه دلشون برای من بسوزه … منم به تو پناه آوردم …….
گفت: پاشو برو اتاق خودت …. گفتم نمیرم بزار همین جا بخوابم و سرمو گذاشتم رو بالش و فهمیدم با احتیاط تر باید باهاش حرف بزنم راست می گفت من نمی دونستم به اون چی گذشته و در مورد اون فقط به حرف دیگران قضاوت کردم و این خیلی بد بود…با خودم گفتم دیگه همیشه صبر می کنم تا خودش سر درد و دلش باز بشه…….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2